🔹خاطرات همسر شهید🍃
🔸 ریحانه🌸
پــــــویا برای به دنیا آمدن فرزندش روزشماری میڪــــرد...
میگفت: «از خدا میخوام که سالم و صالح باشه. اگه هم دختر باشه که چه بهتر. دلم میخواد به یاد ریحانه النبی رسول خدا صل الله علیه و آله او را ریحانه بنامم.»
🔸اولین دیــــــــدار🌺
من روی تخت بیمارستان بودم و ریحانه هم کنارم.
وارد اتاق که شد اول سراغ من آمد . حالم را پرسید و خوش و بش کرد.
بعد رفت سراغ ریحانه.
در آغوشش کشید. دقایقی او را به سینه چسبانید. اذان و اقامه را در گوشش خواند و برایش دعا کرد که جزو یاران امام زمان عجل الله تعالی فرجه قرار گیرد.
ساعتی گذشت. باید به خانه میرفت اما پای رفتن نداشت. با گریه اتاق را ترک کرد.
به قول خودش آن شب به خاطر دوری از همسر و دختر یک روزهاش از بدترین شبهای عمرش بود.
🔸علاقه شدید به ریحانه🌸
علاقه اش بــه ریحانه در فامیل زبانزد بود.
آنقدر که دور و بر ریحانه میگشت و قربان صدقهاش میرفت.
وقتی بابا در خانه بود دیگر ریحانه روی زمین نمیماند. یا روی دوشش بود و یا در آغوشش.
دل به دلش میداد و با او بازی میکرد.
بیمار هم اگر میشد دیگر هوش و حواس برایش نمیماند. دور و برش انقدر راه میرفت تا حالش بهتر شود.
#شهید_پویا_ایزدی🌷