eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
14.1هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
8.5هزار ویدیو
2 فایل
سفارش کتاب از قفس تا پرواز (زندگینامه شهید محمدعلی برزگر): ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات شما👇 @Mahya6470 لینک کانال https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 می گفت ، خواب مادرسادات را دیدم ، پایم که به سوریه برسد هفته بعد میهمان او خواهم بود ! با رفتنش موافقت نشد ، به حضرت زهرا قَسمشان داد و کارش راه افتاد !! هفته ی بعد ، شب آخر ، جوراب‌های همرزمانش را می‌شست ، همرزمش به مجید گفت : حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار خالکوبی روی دستت داری؟! گفت ، تا فردا این خالکوبی یا خاک می‌شه و یا اینکه پاک میشه!! فردای آن روز با اصابت یک تیر به بازوی سمت چپش که دستش را پاره کرد و سه یا چهار گلوله به سینه و پهلویش ‌نشست و با ذکر یا زهرا (س) به رسید. پیکر پاکش بعد از سه سال به وطن بازگشت.... خداروشکرکه مادرشهیدقربانخانی روزعقد دخترش به سفارش رهبر معظم ومعزَّز انقلاب پس ازسالها لباس عزاشو درآورد "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
🌷 در دوران دانشگاه حتی یک‌بار هم ندیدم که محمد حسین تقلب کند. می‌گفت اگر قبول بشوم خودم قبول شدم، اگر هم مردود بشوم مردانه مردود شده‌ام. من به این کارم اعتقاد دارم. در یکی از امتحانات میان‌ترم دانشگاه، استاد فراموش کرده بود که سوالات را کپی کند. از بین کل کلاس، سوالات میان‌ترم را به محمد حسین داد که کپی کند. بعد گفت: تا سوالات کپی شوند، من بیرون کار دارم می‌روم و برمی‌گردم. بچه ها کلی دلشان را صابون زدند، خیلی خوشحال بودند که سوالات لو می‌رود و همه به برکت این بی‌تدبیری استاد، نمرات خوبی را کسب می‌کنند! اما وقتی محمد حسین سوالات را آورد، به هیچ کس نشان نداد! بچه ها خیلی اصرار داشتند که سوالات را بگوید ولی او اصلا به این حرف‌ها توجه نکرد. بچه‌ها گفتند: فقط یک سوال را بگو! از بچه‌ها اصرار اما محمد حسین قسم خورد و گفت: خدا شاهده من خودم به سوالات نگاه نکردم. گفتیم مگه می‌شه؟! گفت: در حین کپی اصلا به برگه نگاه نکردم. به نقل از کتاب 🆔 @shahidBarzegar65
1.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایتگری شهدا🕊✨ روایتگری سعید آزاده از خواب عجیب شهید محمد مسرور شهادت هنر مردان خداست😔🌹 | 🆔 @shahidBarzegar65
15.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امیرعلی در تعزیه شرکت می‌کرد🏴 ‌ اشقیاخوان بود و به سبب درشتی هیکلش نقش شمر را به او داده بودند. هر سال داخل شهرک ایستگاه صلواتی برپا می‌کرد. می‌گفت مامان شله‌زرد و عدسی درست کن. می‌برد آن‌جا.» در دهه اول محرم به منزل باز نمی گشت و همواره در هیات حضور داشت. شهید، تعزیه خوان بود و در روز عاشورا نقش شمر را اجرا می‌کرد، اما وقتی خیمه ها را آتش می زدند، گوشه ای می نشست و اشک می ریخت ...💧 🎙راوی مادر شهید می‌گفت بسیج پایگاه امنی برای جوان است. هر جا هیئت بود، می‌رفت و مرا هم با خودش می‌برد. با هم کوهنوردی هم می‌رفتیم. هیکل ورزیده‌ای داشت. ورزشکار بود. ورزش‌های رزمی هم تمرین می‌کرد.» امیرعلی جانشین فرمانده پایگاه بسیج ثارالله بود، بعد از شهادتش نام او را بر پایگاه گذاشته‌اند. «هیچ چیز به اندازه خدمت به اهل‌بیت(علیه السلام ) خوشحالش نمیکرد... همه وقتش را برای اهل‌بیت(علیه السلام ) صرف کرد. ‌🎙راوی:برادر شهید 🌷 ✅ با ما همراه شوید👇 🆔@ShahidBarzegar65
‌ 🔹تلاش برای رضایت مادر✨ ‌ با شروع جنگ سوریه، امیرعلی آرام و قرار نداشت. مرتب موضوع رفتنش را در خانه مطرح می‌کرد. اما مادر اجازه‌ی رفتن به او نمی‌داد. به هر حال مادر بود و یک امیرعلی که به این راحتی‌ها نمی‌توانست دوری‌اش را تحمل کند حتی وقتی مسافرت کوتاهی می‌رفت، مادر چشم به راه بود تا زنگ در را بزند و با شنیدن صدای فرزندش، دوباره آرامش را تجربه کند اما امیرعلی هم دلش هواییِ حرم شده بود. از هر دری وارد می‌شد به بن‌بست می‌رسید تا این‌که یک روز سرشوخی را با مادر باز کرد، کلی سربه‌سرش گذاشت. خوب که دل او را نرم کرد، موضوع اعزام به سوریه را با او درمیان گذاشت. باز مادر مخالفت کرد. باقی ماجرا را از خود مادر می‌شنویم: «لحظه‌ی آخر حرفی به من زد که تسلیم شدم. گفت که از بین سه فرزندی که خدا به شما عنایت کرده نمی‌خواهی یکی‌شان را قربانی حضرت زینب(سلام الله ) کنی؟ حرفی برای گفتن نداشتم. وقتی می‌خواست برود وصیت کرد، اما من گوش ندادم. گفتم رسم است پدرومادر برای فرزندانشان وصیت می‌کنند؛ برعکس شده. خندید و گفت باشد نمی‌گویم. حرف‌هایش را نوشته بود. با همه خداحافظی کرد و حلالیت طلبید.» مدت زیادی در سوریه نبود که خبر شهادتش را آوردند...💔 🌷
‌ "آرزوی شهادت را همه دارند اما......! تنها اندکی شهید می‌شوند چون ، تنها اندکی ،شهیدانه زندگی می‌کنند..!" 🌷🕊
🕊سردار بی‌سر ؛ 🌹شهید"عبدالله اسکندری" 🌷شهید حاج عبدالله اسکندری که متولد سال ۱۳۳۷ در محله قصرالدشت شیراز بود، در سال ۱۳۵۸ به پاسداران انقلاب اسلامی در سپاه پیوست . 🔸در طول هشت سال دفاع مقدس به طور مستمر در جبهه‌های حق علیه باطل در قالب تک‌تیرانداز، نیروی اطلاعات عملیات، تیربارچی و بعدها در سمت‌های فرماندهی حضور داشت. 🔹شهید اسکندری هچنین در عملیات بیت‌المقدس ۴ نیز فرماندهی تیپ مهندسی را بر عهده داشت و پس از جنگ نیز در مناصب دیگری چون فرماندهی مهندسی رزمی ۴۶ امام هادی (علیه‌السلام)، و فرماندهی مهندسی رزمی جبهه مقاومت را در سوریه بر عهده داشت. ▪️این شهید بزرگوار همچنین از سال‌های پایانی دهه هشتاد تا ابتدای دهه ۹۰ مدیریت بنیاد شهید استان فارس را بر عهده داشت تا آنکه پس از شدت یافتن فتنه تروریست‌های تکفیری در سوریه دوباره لباس رزم به تن کرد و در جبهه‌های مقاومت در سوریه حضور یافت ▫️حضوری که در نهایت منجر به شهادت این سردار سرافراز سپاه اسلام در اول خردادماه سال ۱۳۹۳ در حلب سوریه شد. □به فاصله چند روز پس از شهادت این سردار عالیقدر، تصاویری توسط گروهک‌های تروریستی و تفکیری در سوریه منتشر شد 🔻این تصاویر حاکی از جدا کردن سر شهید از بدن به دست یکی از فرماندهان گروهک اجناد الشام و جسارت به سر این شهید بزرگوار بود پس از آن بود که شهید حاج عبدالله اسکندری به سردار بی‌سر شهرت یافت. #مدافع_حرم https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16144
السلام علیک یا بنت الحسین🍃 🌷الهی به رقیه سلام الله علیها🌷 🌸 صبح یکشنبه بود قراربود شب ساعت8 حرکت کنیم ؛ 9 صبح بود هنوز گذرنامه نداشتم ویزاکه هیچی جلوی در اداره گذرنامه بودم حسین زنگ زد +سلام داداش خوبی نوکرم توخوبی +گرفتی گذرنامه رو ازصبح استرس تو رو دارم😔 داداش گفتن بیام اداره گذرنامه ، اونجاس +باشه داداش گرفتی بهم بگو ان شاالله ردیف میشه باشه چشم قطع کرد رفتم تو خیلی شلوغ بود پرسیدم گفتن کلا صادر نشده باید بشینی شانست بزنه امشب بدن وگرنه فردا... بابغض زنگ زدم حسین بهش گفتم نمیشه من بیام قسمت نشد شمابرید حسین گفت: این چه حرفیه ماقرارگذاشتیم باهم بریم توکل داشته باش درست میشه اگه نشد فردا صبح میریم گفتم ن برنامه هاتون خراب میشه گفت نه نهایتش بچه ها روراهی میکنیم منوتوبا اتوبوس میریم دلمو گرم کرد داخل جانبود بشینم ایستاده بودم ساعت شد ۶ عصر حسین پیام داد چه خبر گفتم داداش هنوز ندادن هربیست دقیقه اسم ۱۰ نفرمیخونن تحویل میدن گفت باشه داداش تااینجا اومدی بقیشم ارباب ردیف میکنه گفتم دارم ازاسترس میمیرم گفت ی ذکر بهت میگم هربار گیرکردی بگو من خیلی قبول دارم گره کارمنم همین باز کرد( آخه خودشم به سختی اجازه خروج گرفت) گفتم باشه داداش بگو گفت تسبیح داری گفتم اره گفت بگو الهی به رقیه سلام الله علیها ،حتما سه ساله ارباب نظر میکنه منتظرتم. قطع کردم چشممو بستم شروع کردم الهی به رقیه سلام الله علیها ،الهی به رقیه سلام الله علیها... 10 تانگفتم که یهو گفت این 5 نفر آخرین لیسته بقیش فردا توجه نکردم همینجور ذکر گفتم که یهو اسمم خوندن بغضم ترکید باگریه گرفتم رفتم سمت خونه حاضر بشم وقتی حسین رو دیدم گفتم درست شد اشک توچشمش حلقه زد گفت: الهی به رقیه سلام الله علیها 💔 با همین ذکر ظهور آقاروطلب کنیم 🌷 🍃 https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16234
🌹 دو شهید هردو یکی یکی یکی سرباز امام خمینی یکی سرباز امام خامنه ای 🌹 شهیدی که بعد از سی سال یکی از ۱۵۰ شهید گمنام است که شناسایی شد، شهید مدافع حریم ولایت 🌹 شهید مدافع حرم اهل بیت(ع) ♦️ اما گرگ ها و غرب زدگان وطن فروشها بدانند؛ ... https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16480
همیشه‌‌میگفت: قانون‌‌هفت‌‌ساعت‌و‌‌ یادتون‌‌نره! تاگناهی‌مرتکب‌‌شدید‌‌تاهفت‌ساعت‌ فرصت‌‌توبه‌دارید ! 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16960
همیشه می‌گفت: واسه کی کار میکنی؟! می‌گفتم: امام حسین علیه السلام می‌گفت: پس حرف‌ها رو‌ بیخیال، کار‌ خودت رو بکن جوابش با امام حسین... 🌷 🍃 https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/17178