#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_هشتاد_ودوم
#انفجار_درستش_میکنه
برادر حمزه عسگری از دوستان هادی و از طلاب ایرانی نجف می گفت: صورت هادی خیلی جوش می زد. از دوران جوانی دنبال دوا درمان بود. پیش یکی دوتا دکتر در ایران رفته بود و دارو استفاده کرد، اما تغییری در جوش های صورتش ایجاد نشد.🙁
آخرشب بود که با هم صحبت کردیم.🌙 هادی حرف از رفتن و شهادت زد. بعد گفتم: راستی، دیگه برای جوشهای صورتت کاری نکردی؟
هادی لبخند تلخی زد و گفت: یه #انفجار احتیاجه که این جوش های صورت ما رو نابود کنه!💫
دوباره حرف از شهادت را ادامه داد.من هم به شوخی گفتم: هادی تو شهید شو، ما برات یه مراسم سنگین برگزار می کنیم. بعد ادامه دادم: یه شعر زیبا هست که مداح ها می خونن، می خوام توی تشییع جنازه تو این شعر رو بخونم.
هادی منتظر شعر بود که گفتم: جنازه ام رو بیارین، بگید فقط به زیر لب حسین ...هادی خیلی خوشش آمد. عجیب بود که چند روز بعد، درست در زمان تشییع، به یاد این مطلب افتادم. یکباره مداح مراسم تشییع شروع به خواندن این شعر زیبا کرد.🍃
@ShahidMohammadHadiZolfaghari ❤️
34.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حضرتــ_ماهـ 🌙
📻 بیـن جمعیت ضبط صوتے دست به دست شد تا رسید به جوانی با قد متوسط و موهاےفر، خودش را رساند به تریبون. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران. دستش را گذاشت روے دکمهPlay. شاسے تقتق صدا کرد و روشن نشد؛
اما او رفت...
یڪ دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. آقا همینطور که صحبت میکردند، گفتند: «آقا این بلندگو را تنظیم کنید.» بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمے عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند: «در زمان امیرالمؤمنین، ... #انفجار!
آقا روی زمین افتادند... دڪترها میگفتنـد تا مرز شهادت رفتته و برگشتنـد...
تا به هوش آمدند خطاب به اظهار نگرانے امام زمزمه کردند:
«بشکستاگر دلمن بهفداےچشم مستت سرخُمِّ مےسلامت شکنداگرسبویے»
#ششمتیــرماهـ💔
#سالروزتـــرورامامخامنہاے😭
🦋👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️