#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_دوازدهم
#جذب_مسجد2
یک شب مراسم یادواره شهدا در مسجد برگزار شد، اولین یادواره شهدا بعد از پایان دوران دفاع مقدس بود!
در پایان مراسم دیدم همان پسرک فلافل فروش انتهای مسجد نشسته، به سیدعلی مصطفوی گفتم:رفیقت اومده مسجد!
سیدعلی تا او را دید بلند شد و با گرمی از او استقبال کرد.
بعد او را در جمع بچههای بسیج وارد کرد و گفت: ایشان دوست صمیمی بنده است که حاصل زحماتش را بارها نوش جان کردهاید. 😋
خلاصه کلی گفتیم و خندیدیم بعد سیدعلی گفت:چه شد این طرفا آمدی؟
با صداقتی که داشت گفت: داشتم از جلوی مسجد رد می شدم که دیدم مراسم دارید گفتم بیام ببینم چه خبره که شما را دیدم! 🤗
سیدعلی خندید و گفت پس شهدا تو را دعوت کردهاند! 💌
بعد هم با هم شروع کردیم به جمع آوری وسایل مراسم.
یک کلاه آهنی از دوران جنگ بود⛑ که این دوست جدید ما با تعجب به آن نگاه می کرد. 👀
سیدعلی گفت اگر دوست داری بگذار روی سرت.
آن را روی سرش گذاشت و گفت: به من میاد؟! 😇
سیدعلی هم به شوخی گفت: دیگه تموم شد! شهدا برای همیشه سرت کلاه گذاشتند.
همه خندیدیم اما واقعیت همانی بود که سید گفت این پسر را گویی شهدا در همان مراسم انتخاب کردند!
پسرک فلافل فروش همان هادی ذوالفقاری بود که سید علی مصطفوی او را جذب مسجد کرد و بعدها اسوه و الگو بچه های مسجد شد. 💓
@ShahidMohammadHadizolfaghari