eitaa logo
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
1.6هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
166 فایل
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ• - إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ . - به خاطر بهشت عاشق شهادت نباش ! به خاطر قرب الهـی، رسیدن به خدا عاشق شهادت باش '! کپی ؟ صدقه‌جاریست . خادم تبادل : @moohham .
مشاهده در ایتا
دانلود
.: 🗣خانوووووووووم......شماره بدم؟ 🚗خانوم خوشگله برسونمت؟؟ 💁♂ ‌چن لحظه از وقتتو به ما میدی؟؟ ☝️اینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!‼️ بیچاره اصلا” اهل این حرفها نبود… این قضیه به شدت آزارش می داد😔 🎋 تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد... 🌸روزی به امامزاده ی نزدیک رفت… 👈شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!‼️ 🍁دخترک وارد حیاط امامزاده شد خسته… انگار فقط آمده بود کند… دردش گفتنی نبود…!!! 🍃رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد‌‌‌ وارد شد و کنار ضریح نشست🌸 😔زیر لب چیزی می گفت انگار!!! ‼️ 😭خدایا کمکم کن… ☝️چند ساعت بعد،دختر که کنار خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد… 👩💼خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان کنن!!!‼️ 😧دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را به خوابگاه برساند… 💃به سرعت از آنجا خارج شد… وارد شد… اما… اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..! 😯 انگار محترم شده بود… تعقیبش نمی کرد!‼️ 🌼احساس کرد…با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام شده باشه!!!! 🙎فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! ‼️اما اینطور نبود! 🌿یک لحظه به خود آمد… 🌸دید را سر جایش نگذاشته…!🙃 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @Shahidmohammadhadizolfaghari
#زندگی_نامه_شهدا نام و نام خانوادگی: شهید مصطفی صدر زاده با نام جهادی سید ابراهیم تاریخ تولد: ۱۹ شهریور ۱۳۶۵ محل تولد: خوزستان، شوشتر تاریخ شهادت: ۱ آبان ۱۳۹۴ محل شهادت: حلب سوریه وضعیت تأهل: متأهل تعداد فرزندان: دو فرزند 🔸 مصطفی صدر زاده متولد ۱۹ شهریور ۱۳۶۵ در شهرستان شوشتر استان خوزستان در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. پدرش پاسدار و #جانباز جنگ تحمیلی و مادرش از خاندان جلیله #سادات هستند. مصطفی ۱۱ ساله بود که از #اهواز به همراه خانواده به استان مازندران و پس از دو سال به شهرستان #شهریار استان تهران نقل مکان و در آنجا ساکن گردید. ایشان دوران نوجوانی خود را با شرکت در مساجد و هیئت‌های مذهبی، انجام کارهای فرهنگی و عضویت در بسیج و یادگیری فنون نظامی سپری کردند. در دوران جوانی در#حوزه علمیه به فراگیری علوم دینی پرداخت، سپس در #دانشگاه دانشجوی رشته ادیان و عرفان شدند، هم‌زمان مشغول جذب نوجوانان و جوانان مناطق اطراف شهریار و برپایی کلاس‌ها و اردوهای فرهنگی و نظامی و جلسات سخنرانی و... برای آنان بودند. نتیجه ازدواج ایشان در سال #۸۶، دختری به نام #فاطمه و پسری به نام #محمدعلی است. 🌹🥀🌹 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 @Shahidmohammadhadizolfaghari
#پســرکــ_فـلـافـل_فــروش ▪️فصل4⃣1⃣ #فدایی_رهبر اوج جسارت به #رهبر انقلاب در ایام فتنه، در روز #سیزده آبان رقم خورد. در این روز باطن اعمال کثیف فتنه گران نمایان شد. آن روز رهبر عزیز انقلاب، علناً مورد حملات کلامی آنها قرار گرفت. آنها در مقابل دانشگاه تهران تجمع کردند و بعد از اهانت به تصاویر مقام عظمای ولایت، قصد خروج از #دانشگاه را داشتند. اما با ممانعت نیروی انتظامی روبرو شده و به داخل دانشگاه برگشتند. اما به #جسارت های خود ادامه دادند! خوب به یاد دارم که همان روز یکی از دوستان شهید ابراهیم هادی تماس گرفت و از من پرسید: امروز جلوی دانشگاه در فلان ساعت چه خبر بوده؟! باتعجب گفتم: چطور؟! گفت: من می خواستم بروم به محل کارم، یک لحظه در کنار اتاق دراز کشیدم و از خستگی زیاد #خوابم برد. باتعجب دیدم که #ابراهیم_هادی و همه دوستان شهیدش نظیر #رضا_گودینی و #جواد_افراسیابی و... با لباس نظامی روبروی درب دانشگاه ایستاده اند و با #عصبانیت به درب دانشگاه تهران نگاه می کنند. گفتم: یکی از دوستان من در حراست دانشگاه تهران است، الان خبر می گیرم. به او زنگ زدم و پرسیدم: در فلان ساعت جلوی درب دانشگاه چه خبر بود؟ ایشان هم گفت: دقیقاً در همین ساعت که می گویی پلاکارد بزرگ تصویر حضرت آقا را #پاره کردند و شروع کردند به جسارت کردن به مقام معظم رهبری! [۱] 🌹🥀🌹 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 @Shahidmohammadhadizolfaghari
#پســرکــ_فـلـافـل_فــروش ▪️فصل4⃣1⃣ #فدایی_رهبر لباس #پلنگی بسیار زیبا و نو پوشیده بود. موتورش را تمیز کرده بود. گفتم: هادی جان کجا؟ می خوای بری عملیات!؟ یکی دیگه از بچه ها گفت: این لباس کماندویی رو از کجا آوردی؟ نکنه خبرایی هست و ما نمی دونیم!؟ خندید و گفت: امروز می خوان جلوی دانشگاه تجمع کنند. بچه های بسیج آماده باش هستند. ما هم باید از طریق #بسیج کار کنیم. این وظیفه است. گفتم: مگه نمی خوای بری سر کار. با این کارهایی که تو می کنی صاحبکار حتماً اخراجت می کنه. لبخندی زد و گفت: کار رو برای وقتی می خوایم که تو کشور ما امنیت باشه و کسی در مقابل نظام قرار نگیره. بعد به من گفت: برو سریع حاضر شو که داره دیر می شه. رفتیم به سمت میدان #انقلاب. یک مقری بود که نیروهای بسیج در آن مستقر بودند. قرار بود به آنجا رفته و پس از گرفتن تجهیزات منتظر دستور باشیم. در طی مسیر یکباره به مقابل درب دانشگاه رسیدیم. درست در همان موقع جسارت اغتشاشگران به #رهبر معظم انقلاب آغاز شد. هادی وقتی این صحنه را مشاهده کرد دیگر نتوانست #تحمل کند! به من گفت: همین جا بمون... سریع پیاده شد و دوید به سمت درب اصلی #دانشگاه. من همینطور داد می زدم: هادی #برگرد، تو تنهایی می خوای چیکار کنی؟ هادی ... هادی ... اما انگار حرف های من را نمی شنید. چشمانش را اشک گرفته بود. به اعتقادات او جسارت می شد و نمی‌توانست تحمل کند. [۲] 🌹🥀🌹 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 @Shahidmohammadhadizolfaghari
#پســرکــ_فـلـافـل_فــروش ▪️فصل4⃣1⃣ #فدایی_رهبر همینطور که هادی به سمت درب #دانشگاه می دوید یکباره آماج سنگ ها قرار گرفت. من از دور او را #نگاه می کردم. می دانستم که هادی بدن ورزیده ای دارد و از هیچ چیزی هم نمی ترسد. اما آنجا شرایط بسیار پیچیده بود. همین که به درب دانشگاه نزدیک شد یک #پاره‌آجر، محکم به صورت هادی و زیر چشم او اصابت کرد. من دیدم که هادی یکدفعه سر جای خودش ایستاد. می خواست حرکت کند اما نتوانست! خواست برگردد اما روی زمین افتاد! دوباره بلند شد و دور خودش چرخید و باز روی زمین #افتاد. از شدت #ضربه ای که به صورتش خورد، نمی توانست روی پا بایستد. سریع به سمت او دویدم. هر طور بود در زیر بارانی از سنگ و چوب هادی را به #عقب آوردم. خیلی درد می کشید، اما ناله نمی کرد. زخم بزرگی روی #صورتش ایجاد شده و تمام صورت و لباسش غرق #خون بود. هادی آنچنان دردی داشت که با آن همه صبر، اما باز به خود می پیچید و در حال #بی‌هوش شدن بود. سریع او را به بیمارستان منتقل کردیم. چند روزی در یکی از #بیمارستان های خصوصی تهران بستری بود. آنجا حرفی از فتنه و اتفاقی که برایش افتاده نزد. آن ضربه آن قدر #محکم بود که بخش هایی از صورت هادی، چندین روز بی حس بود. شدت این ضربه باعث شد که گونه او #شکافته شد و تا زمان #شهادت، وقتی هادی #لبخند می زد، جای این زخم بر صورت او قابل مشاهده بود. [۳] 🌹🥀🌹 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 @Shahidmohammadhadizolfaghari