#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_هشتادوهفتم
#رمز_موفقیت "ناشر"
هادی بعد از پایان خدمت چندین کار مختلف را تجربه کرد و بعد از آن راهی حوزه علمیه شد...
تابستان سال ۹۱ در نجف گوشه حرم حضرت علی او را دیدم یک دشداشه عربی پوشیده بود و به همراه چند طلبه دیگر مباحثه میکرد🗣
گفتم: هادی خودتی؟!🤩
بلند شد و به سمت من آمد و همدیگر را در آغوش گرفتیم.
با تعجب گفتم: اینجا چیکار می کنی؟ بدون مکث و با همان لبخند همیشگی گفت:
✨اومدم اینجا برا شهادت! خندیدم و به شوخی گفتم: برو بابا جمع کن این حرفا رو، درِ باغ و بستن کلیدشم نیست! دیگه تموم شد حرفشم نزن!
دو سال از این قضیه گذشت...
یکی از دوستان پیامکی برای من فرستاد که حالم را دگرگون کرد📩 نوشته بود: هادی ذوالفقاری از شهر سامرا به کاروان شهیدان پیوست🕊
برای شهادت هادی گریه نکردم چون عقیده داشت فقط باید در عزای حضرت زهرا اشک ریخت، اما خیلی درباره او فکر کردم!
چه کار کرد؟ از کجا به کجا رسید؟ چگونه مسیر رسیدن به مقصد را برای خودش هموار کرد؟!
در اولین مصاحبه یکی از دوستان روحانی مطلبی گفته جواب این سوالات بود.
برای معرفی هادی ذوالفقاری گفت:
🔴وقتی انسان کارهایش را برای خدا و پنهانی انجام دهد خداوند در همین دنیا آن را آشکار میکند"
هادی مصداق همین مطلب است. او گمنام فعالیت کرد و مظلومانه شهید شد به همین دلیل است که بعد از شهادت شما از هادی ذوالفقاری زیاد شنیده اید و بعد از این بیشتر خواهید شنید! 📢هادی مصداق این شعر زیبا بود:
دنبال شُهرتیم و پی اسم و رسم و نام
غافل از اینکه فاطمه #گمنام میخرد🍃
@ShahidMohammadHadiZolfaghari ❤️