#از_زبان_مادر
من لیلا شریفی، مادر حجتالله هستم. پسرم عاشق حضرت زهرا بود. او چون یک فرشته در دستم به امانت بود که به لطف خداوند امانت را به صاحبش سپردم. دعایش میکردم. من همیشه خیرش را میخواستم. به خدا میگویم من همیشه مدیونش هستم. چراکه فرزندم را نوکر حضرت زهرا (س) و اهل بیت (ع) کرد. عشق شهدا در دلش بود و زمزمه «یا زهرا» از لبانش نمیرفت. چون مادرش حضرت زهرا هم مظلومانه شهید شد. همه فکرش این بود که باید راه شهدا را ادامه بدهیم و پشت سر ولایت فقیه باشیم و دل آقا را به دست بیاوریم. من خوشحالم که پسرم قدم در راه دین، اسلام، قرآن، امام، ولایت و شهدا گذاشت.
اگر امروز پسر دیگرم حسین هم در راه اسلام و قرآن برود من راضیم. اصلاً ناراحت رفتن حجت نیستم او زنده است و من خوشحالم...
جایش خالی است، این برایم کمی سخت است. سال هاست که حجت به این راهها میرود و من از این بابت بسیار خوشحال بودم. اتاقش پر بود از عکسهای شهدا. من هم همیشه همراهیش میکردم. میگفت:«مامان تو برایم دعاکن تا شهید شوم من هم برایش دعا میکردم.» دو هفته قبل از رفتنش به مناطق عملیاتی به من گفت که:«بنده خدایی به من گفته که این سفر آخر است و این روزها شهید میشوم.» من هم خندیدم وگفتم: «بهتر که شهید بشوی. اینکه آرزوی تو بوده.»
آخرین بار هم رفتیم زیارت شهدای گمنام نگاهش که میکردم حال و هوای عجیبی داشت. شب جمعه در دعای کمیل خیلی بیتابی کردم، به خوابم آمد. در اتاقش بودم، خندید وگفت:«مادر چرا ناراحتید. خداوند به وعدهاش عمل کرد.»
من با حجت 14 سال تفاوت سنی دارم، خیلی با هم صمیمی بودیم، رابطه ما جدای رابطه مادر و فرزندی بود، قبل از هر چیزی با هم دوست بودیم. در تمام برنامهها همراهش میرفتم از مداحیهایش لذت میبردم. همیشه با هم قدم زنان به سمت مسجد میرفتیم به وبلاگش که سر بزنید متوجه علاقه او نسبت به شهدا خواهید شد. در حوادث سال 88 بسیار نگران امام خامنهای بودند، دلش آشوب بود. میگفت: دل آقا را نباید خون کرد.
کلام آخر
صحبت من خطاب به مادران شهداست، آن روزها در دوران دفاع مقدس اگر پسر من نبود که در میادین نبرد حاضر شود و از کشورش دفاع کند امروز اما، ثابت کرد که ادامه دهنده راه شهدای شماست. من خدا را شکر میکنم که فرزندم درخرمشهر خونش ریخته شد. حضرت زهرا برایش مادری کرد. از جوانها میخواهم پا روی خون شهدا نگذارند
@ShahidMohammadHasanGhasemi