🔴 #با_هم_بخوانيم
🗞 برشى از عاشقانههاى شهيد مدافع حرم محمدحسن قاسمى به روايت كتاب «#آخرین_امدادگر»
بايد وصيتنامه بنويسم، آن هم همين الان!
همينطور كه خوابيدهام با تنبلى به محمد مىگويم: «برگه اى چيزى بده وصيتنامه بنويسم!»
يك لحظه مكث مىكند و بعد، انگار خودش را جمعوجور كرده باشد، طبق معمول با كل كل و كشيدن لپهايم به استقبال حرفم مىآيد و همان داستان قديمى مسخره بازىهاى دو نفرهمان ...
او هم شايد باور نكرده كه من چهقدر در هدفم مصمم هستم! مىخندد و مىگويد: «مسخره! من اين همه مىرم و مىآم، از اين سوسول بازيا در نياوردم؛ حالا تو آدم شدى، نرفته مىخواى وصيتنامه بنويسى؟!»
و من درك مىكنم كه در اعماق خندههايش، چه اضطرابى نهفته است ...
خلاصه بعد از كلى شوخى و خنده، يك برگه میآورد. با بدجنسى كاغذ را مىكوبد روى سرم و با حرص خندهدارى مىگويد: «بنويس!!»
... و من مىنويسم:
«بسم رب الشهداء و الصديقين
وصيتنامه حقير، محمدحسن قاسمى
اكنون كه در اين فرصت ناچيز، دست به نوشتن وصيتنامه بردهام
اميدوارم كه هر چه زودتر اين زندان تن را ترك گفته و از اين سنگينى سينه و غم و اندوه رها شوم.
بىتابم و هر روز برايم سخت تر مىگذرد ...
اول خدا را شكر مىكنم كه پاسدار شدم. انشاءالله پاسدار بمانم.
ثانياً، روى سخنم با پدر و مادر عزيزم است كه اگر مرا با اسم حسين (ع) آشنا نكرده بودند چه بسا زندگى به اين شكل پيش نمىرفت و پا در راه حسين (ع) نمىگذاردم.
اگر خطرى بر من وارد شد و دچار آسيب يا شهادت شدم، بجز شكر خدا راضى نيستم كارى انجام دهيد.
خوشحال باشيد كه ميوه دلتان به ثمر رسيده است.
برادر و خواهر عزيزم، كانون خانواده و راهنمايى شما بود كه مرا به راه پاسدارى كشيد.
جبهه فرهنگى را دريابيد كه امام مان تنها نماند.
شما را به فاطمه زهرا حلال كنيد ...»
كاغذ را تا مىكنم و مىگذارم لاى كتاب اصول بيهوشى ميلر توى كمدم و ...
باز زمزمه مىكنم و با خودم دَم روضه مىگيرم:
«دلم يه جوريه
آره پر از صبوريه
چهقدر شهيد دارن ميارن از تو سوريه
منم بايد برم
آره برم سرم بره»
📚 كتاب «آخرين امدادگر»، برشى از عاشقانههاى شهيد مدافع حرم محمدحسن قاسمى
نشر بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاى دفاع مقدس
«دم عشق، دمشق»
پیامرسان سروش
🔘 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs