eitaa logo
شهید مدافع حرم محمد حسن قاسمی
243 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
8.6هزار ویدیو
32 فایل
کارشناس بیهوشی و مسئول راه اندازی بیمارستانهای میدانی در سوریه که در حین انتقال مجروحین به بیمارستان حلب در حمله تروریستهای تکفیری به آمبولانس به شهادت رسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
: ... و کسانی که برای طلبِ خشنودی پروردگارشان صبر کردند...  نمی‌شود آدم توی این دنیایِ غریبِ وانفسا زندگی کند و توی سال‌های زندگی‌اش هیچ اتفاق ناخوشایندی نیافتد، هیچ روزهای سختی را نبیند. اصلاً نفس گذرانِ زندگی دنیا، گاهی تحمّل‌نکردنی می‌شود. برای آن روزهای سخت، نسخه‌ی قرآن «صبر» است. آن تعبیر لطیف استعینوا بالصّبر را همه‌مان خوانده‌ایم. انگار قرآن برای صبر یک موجودیّت و اصالتی قائل شده است وقتی می‌گوید «از صبر کمک بخواهید». امّا برای قرآن، هر صبری صبر نیست! این‌ که از سرِ ناچاری توی روزهای سختِ زندگی صبر کنی، یا برای مظلوم‌نمایی، یا حتّی برای جلب توجه دیگران یا نمی‌دانم به هزار قصد و غرض دیگر، توی آیه‌ها خریدار ندارد. صبر باید زیبا باشد. یعقوب که برای همه‌ی ما اسوه‌ی صبر است، صبرش زیبا بوده. (یوسف/18/83). خدا وقتی حتّی به محمّدش هم توصیه به صبر می‌کند می‌گوید؛ فاصبِر صبراً جمیلاً.(معارج/5). آن صبر زیبایی که خریدار دارد، صبر برای «ابتغاء وجهِ رب» است؛ الّذین صبروا ابتغاء وجه ربّهم. (رعد/22). یعنی صبر برای رضایِ خدا. برای دیدنِ لبخندِ خدا. صبر برای خاطرِ خودِ خدا؛ وَ لربّک فاصبر. (مدثر/7) . از اولش می‌خواستم این را بگویم که گاهی توی این روزهای بی‌طاقتِ ناشکیب، که حتّی گذرِ لحظه‌ها هم برای آدم سخت می‌شود باید یک نفس عمیق کشید و به همه‌ی ناخوشی‌ها و ناملایمی‌ها لبخند پاشید و گفت: باشد! فقط به خاطرِ خدا.  وَالَّذینَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِم(رعد/22) به کانال شهید مدافع حرم محمد حسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: ... و هر کس از مرزهای الهی پای فراتر نهد، یقیناً به خودش ستم کرده است...  • ایمان که می‌آوری، شهروندِ مملکتِ خدا می‌شوی. برایِ این‌که مقیم این مملکت بمانی، باید قاعده و قانون‌هایش را باید خوب بشناسی و خوب مراعات کنی؛ همه‌ی همه‌اش را! نمی‌شود بگویی بعضی‌هایش را قبول دارم، بعضی‌هایش قبول نیست!(1) قرآن خیلی جاها از احکامِ الهی، به حدود و مرزهای خدا تعبیر می‌کند.(2) با این حساب، گناه و نافرمانی یا رعایت نکردنِ احکام الهی، به این می‌مانَد که از آن مرزها خارج شده باشیم. برای بازگشتِ دوباره البته همیشه راه هست؛ «توبه». امّا راستش آدم از این می‌ترسد که یک‌دفعه خیلی از آن مرزها فاصله بگیرد. دور بشود. آن‌قدر که راهِ برگشت یادش نمانده باشد.     • خواستم بگویم ماها شهروندهای خوبی برای مملکتِ تو نبوده‌ایم! با این‌که نمک‌گیرِمان کرده‌ای، مدام از این مرزها رفته‌ایم و برگشته‌ایم! با این‌همه، تو هیچ‌وقت به اهالیِ مملکتت ظلم نکرده‌ای!(3) تعدّی نکرده‌ای! همیشه‌ هوایشان را داشته‌ای! خواستم بگویم هوایمان را داشته باش کمتر پا از مرزهای کشورت بیرون بگذاریم. هوایمان را داشته باش خیلی دور نشویم، مقیم مملکتِ دیگری نشویم. ماها را با همه‌ی نافرمانی‌هایمان مقیمِ مملکتِ خودت بخواه.      بسمِ الله الرّحمنِ الرّحیم ... وَ مَن یتعدّ حدودالله فقَد ظَلَم نَفسَه (1) اَفتؤمنونَ ببَعض الکِتابِ و تکفرونَ ببعض فما جزاء من یفعل ذلک منکم الّا خزیٌ فی الحَیوه الدّنیا و یوم القیامه یردّونَ اِلی اَشدّ العذاب... (بقره/85)  (2) بقره/187- بقره/229- بقره/ 230- نساء/13نساء/ 14- توبه/97- مجادله/4- طلاق/1  (3) مَن لا یعتدی عَلی اهلِ مملکته (عبارتی در وصف حضرت حق که در چندین دعا آمده است) به کانال شهید مدافع حرم محمد حسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: ... و هنگامی که همسر عمران گفت: پروردگارا! من آن‌ چه در شکمم هست را برای تو نذر می‌کنم تا آزاد شده‌ی تو باشد، پس از من بپذیر، که تو شنوا و دانایی... پس پروردگارش او را به "بهترین وجه" پذیرفت و به "بهترین وجه" پرورش داد... بچه‌ی توی شکمش را برای خدا نذر کرده بود؛ گفته بود: اِنّی نَذَرتُ لَکَ ما فی بَطنی مُحَرَّراً. گفته بود من برای تو آزادش می‌کنم! برای بندگی تو! که فقط خدمتِ تو را بکند! همیشه وقتی از کنارِ این آیه می‌گذرم صلابت و صداقت کلمات مادرِ مریم (س) لبریزم می‌کند. از خدا خواسته بود نذرش را قبول کند. خدا امّا نذر مادر را نه، خودِ مریم را قبول کرده بود؛ آن هم به بهترین وجه؛ بقبولٍ حَسَن. و پرورش او را خودش به عهده گرفته بود؛ اَنبَتَها نَباتاً حَسناً...   بله، این‌جوری‌هاست؛ وقتی خدا کسی را قبول کند، خودش عهده‌دارِ تربیتِ او می‌شود. وقتی یک نذر، صادقانه باشد؛ به صداقتِ کلامِ مادری که تنها کودکش را - که هنوز نیامده - نذر خدا می‌کند... به کانال شهید مدافع حرم محمد حسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: . "و دل‌هایشان را محکم ساختیم در آن موقع که قیام کردند و گفتند: «پروردگار ما، پروردگار آسمان‌ها و زمین است»"... «ربط» بر هر چیزی یعنی بستن آن، محکم بستنِ آن. و «ربط» بر قلب، کنایه از اطمینان دادن به قلب است، محکم‌کردنِ قلب. این را علامه گفته، توی المیزانش. قلبِ مادرِ موسی را او نگه داشته بود، وقتی پاره‌ی تنش را توی صندوق گذاشت و به نیل سپرد. محکم نگه داشته بود که از اضطراب پاره نشود، که رازش را افشا نکند. خودش گفته؛ لولا اَن رَبطنا عَلی قلبِها لنَکون مِن المؤمِنین. (قصص/10) در وصف آن جوان‌های رویایی، آن یارانِ غار، گفته؛ وَ رَبطنا عَلی قُلوبهم اذ قاموا فَقالوا رَبّنا رَبّ السّموات وَ الارض، گفته؛ آن وقتی که بلند شدند و گفتند ربّ ما ربّ آسمان‌ها و زمین است من بودم که قلب آن‌ها را محکم کردم، قلب‌شان را نگه داشتم. (کهف/14) به اصحاب بدر گفته آن آبی که پیش از نبرد از آسمان برایتان فرو فرستادیم، نعمتی بود برای آن‌که دل‌هایتان را محکم نگه دارم تا قدم‌هایتان استوار بشود. وَ یُنزِّل عَلَیکُم مِنَ السَّماءِ ماء ... و لِیَرِبطَ عَلى قُلُوبِکُم وَ یثَبِّت بِه الْأَقدامَ. (انفال/60) راه، که درست باشد، قدم‌ها که راست باشد، کسی همیشه هست که به قلب آدم «ربط» بزند. دلِ آدم را محکم نگه دارد. خودش گفته که هست... به کانال شهید مدافع حرم محمد حسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: ! حمیم یعنی دوستِ گرم و صمیمی. یعنی رفیق شفیق. یعنی رفیقی که توی هیچ‌حالی تنهایت نگذارد. وقت‌هایی که بودنش لازم است، کنارت باشد. همیشه هوایت را داشته باشد. با دردت دردمند بشود و با شادیت شاد باشد... یکی از روایت‌های آیه‌ها از «آن روز» که همه وجودم را پر از خوف می‌کند، تعبیرِ و لایَسئلُ حمیمٌ حَمیمًا است. توی آن روز، از شدت و هول واقعه، هیچ دوستِ صمیمی حالِ دوست و رفیقش را نمی‌پرسد. آآه... اِنّی اسئَلُک الاَمان. بسم الله الرّحمنِ الرّحیم یَوْمَ تَکُونُ السَّمَاء کَالْمُهْل. وَتَکُونُ الْجِبَالُ کَالْعِهْنِ. وَلَا یَسْأَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً. به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: ... آیه‌ها توی ماجرای عشق زلیخا به یوسف یک عبارت دقیق دارند، که فارغ از خطا و گناه فاحش زلیخا توی آن ماجرا، برای من یک عبارت لطیف و دوست‌داشتنی‌ست. قرآن آن عشق عجیب را با "قَد شغفها حبّاً" روایت می‌کند. شغاف بر وزن حجاب و نزدیک به همان معنی‌ست؛ یکی از لایه‌ها و پرده‌های قلب. بعضی‌ گفته‌اند یعنی جلد و لایه بیرونی قلب. بعضی گفته‌اند یعی سویداء و باطن قلب. فرقی نمی‌کند؛ در هر حال یعنی این عشق از لایه‌های بیرونی قلب زلیخا گذشت و به عمقش رسید. توی یکی از موسوعه‌های قرآنی در مقابل عبارتِ قد شغفها حبّاً آمده: «حرق حبّه شغاف قلبها حتّی وصل الی الفؤاد»؛ یعنی این عشق، پرده قلب زلیخا را سوزاند و به فؤاد رسید؛ به درونی‌ترین لایه‌های قلبش. به اعماق جانش. یعنی عشق یوسف تا عمق جانِ زلیخا رسوخ کرد... پی نوشت: • تفسیر مفاتیح الغیب: شَغَفَها حُبًّا: أی دَخَلَ الحُبُ الجِلدَ حتّى أصابَ القَلبَ. • تفسیر روح المعانی: قَدْ شَغَفَها حُبًّا أی شَقَّ حُبّه شغاف قلبها و هو حجابه. و قیل: هو جلدة رقیقة یقال لها: لسان القلب حتى وصل الى فؤادها، و بهذا یحصل المبالغة فی وصفها بالحب له، و قیل: الشغاف سویداء القلب، فالمبالغة حینئذ ظاهرة، و الى هذا یرجع ما روی عن الحسن من أن الشغاف باطن القلب... • جواهر الحسان فی تفسیر القرآن: شَغَفَها: معناه بلغ حتّى صار من قلبها موضع الشّغاف، و هو على أکثر القول: غلاف من أغشیة القلب. و قیل: الشّغاف: سویداء القلب. و قیل: الشّغاف: داء یصل إلى القلب • جامع البیان فی تفسیر القرآن: و قوله: قَدْ شَغَفَها حُبًّا یقول قد وصل حب یوسف إلى شغاف قلبها، فدخل تحته حتى غلب على قلبها. و شغاف القلب: حجابه و غلافه الذی هو فیه. به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: ! و یهود گفتند: دست خدا بسته است. دست‌هاى خودشان بسته باد و به سزای آن‌چه گفتند از رحمت خدا دور باشند. بلکه هر دو دست او گشاده است، هر گونه بخواهد مىبخشد. • مثل خیلی‌های دیگر که در سربالاییِ نبودن‌ها، سختی‌ها، در نشدن‌ها و نرسیدن‌ها، پاهای ایمان‌شان سست می‌شود، لنگ می‌زند، کم می‌آورم گاهی؛ در نهان‌خانه دلم علف‌های تردید می‌روید، دانه‌های شک بارور می‌شود و نهال یقینم را نشانه می‌گیرد. باورم به یغما می‌رود، باورِ این‌که اگر بخواهی می‌توانی. که نشدن‌ها از روی نتوانستنت نبوده، از روی نخواستنت بوده و نخواستنت از روی حکمت‌؛ قبول، قدِ کوتاهِ معرفت من نمی‌رسد به بلندایِ فهم توانستن و خواستن و حکمت تو. این‌طور وقت‌ها تو می‌مانی و غیرتی که برنمی‌تابد حتی توی پستوهای دلم، به توانستنت شک کنم و من می‌مانم و دست‌هایی که دوباره بلند می‌شود و گونه‌هایی که خیسِ باران و لب‌هایی که بر آن‌ها ترنّم یا باسِطَ الیَدینِ بالعطیّه جاری‌‌ست... ای کسی‌که هر دو دستت را باز کرده‌ای برای عطا، برای بخشیدن، برای انفاق. ببخش نفهمیدن‌های من را! • انگار غیرتت برتابیده باشد این حرف یهود را، گفته بودند دستت بسته است، نمی‌توانی! گفته بودی دست‌های خودتان بسته باد! من هر دو دستم باز است! می‌توانم! هرطور بخواهم می‌توانم: وَ قَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ 1. یکی از ذکرهای قشنگ شب‌های جمعه است که محدّث قمی هم در مفاتیحش آورده؛ "یا دائِم الفضلِ علی البریّه، یا باسِطَ الیدینِ بِالعَطیّه، یا صاحِب المواهب الثنیّه، صلِّ علی محمّدٍ و آله خیر الوری سجیّه و اغفِر لَنا یا ذاالعلی فی هذه العشیّه..." به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: ؟ ای دو رفیقِ زندانی من! آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانه مقتدر؟ • تا حالا برایت پیش آمده در مقطعی از زندگی، خواسته باشی هم‌زمان رضایت چند نفر را جلب کنی؟ هر کس به نوعی از تو توقعی داشته باشد و هم‌زمان بخواهی همه‌شان را راضی نگه داری؟ تا حالا شده وسط همین شلوغی‌ها، مستأصل بشوی از خودت، از آرامشی که توی این فرآیند از تو سلب شده، از این‌که نمی‌توانی هم‌زمان همه را راضی نگه داری؟! این‌وسط یکی کار تو را نمی‌پسندد، یکی لابد قهر می‌کند، یکی طلبکارانه مؤاخذه‌ات می‌کند. بعد تو می‌مانی و ناآرامی‌ها و به هم ریختگی‌هایت! تو می‌مانی و سمت و سوی بردارهایی که هیچ‌وقت یکی نمی‌شوند! • سیستم وجودیِ من و تو را بر مبنایِ "وحدت" خلق کرده‌اند. همین است که ماها تاب تفرق و ناهماهنگی و به هم‌ریختگی نداریم. تابِ کثرت هم نداریم. ما را برای شرک نیافریده‌اند! برای این‌که چند تا خدا داشته باشیم، چندتا کارفرما داشته باشیم و قرار باشد برای همه‌شان بندگی کنیم، قرار باشد همه‌شان را راضی نگه داریم، نیافریده‌اند. راهش فقط این است که یک مسیر تعریف کنیم و همه بردارهای زندگی‌مان را توی آن مسیر یکی کنیم، به هم برسانیم. درس و مشق و کار و زندگی‌... برای همه‌شان فقط قرار باشد یکی را راضی نگه داریم. برای همه‌شان کارفرما یکی باشد. مزد را هم همان یکی بدهد. شرک، بردارها را ناهمسو می‌کند. موازنه را به هم می‌ریزد. راهش فقط "توحید" است. فقط یک‌خدایی‌ست؛ به معنای واقعی‌اش. • نشسته بود توی زندان و با دو رفیق هم‌بندش حرف می‌زد. قرار بود تعبیر خواب‌هایشان را بگوید. اما قبلش پرسید: آی دو رفیقِ زندانیِ من! به من بگویید، چندتا خدای پراکنده بهترند یا یک خدایِ مقتدر؟! آن دو تا که انگار کسی، با یک سؤالِ ساده همه زندگیِ چندساله‌شان را به هم ریخته باشد، مبهوت هم‌دیگر را نگاه کردند. یوسف راست می‌گفت. چقدر دل‌شان توحید می‌خواست و خبر نداشتند! بسمِ اللهِ الرّحمنِ الرّحیمِ یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (یوسف/39) به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: ،_تسبیح‌گوی_و_ما_خاموش! تصور این‌که در جهانی زندگی می‌کنیم که همه موجودات می‌فهمند، شعور دارند، قدری معادله زندگی من و تو را به هم نمی‌زند؟! تصور این‌که مورچه‌ها حرف می‌زنند، پرنده‌ها مأموریت انجام می‌دهند چطور؟! این‌که بعضی سنگ‌ها و صخره‌ها از ترس خداست که می‌افتند را چه می‌گویید؟ این‌که پرنده‌ها همان موقع که ما مبهوتِ بال‌های گسترده‌شان در آسمانیم، دارند خدا را تسبیح و تحمید می‌کنند، چه؟! • سلیمان(ع) زبان‌شان را می‌دانست. لبخند می‌زد از فریاد مورچه‌ای که رفقایش را بر حذر می‌داشت از رسیدن لشکر و سربازان سلیمان... فَتَبَسَّمَ ضَاحِکاً مِّن قَوْلِهَا. حال پرنده‌ها را جویا می‌شد؛ وَتَفَقَّدَ الطَّیْرَ. به پرنده‌ها مأموریت می‌داد. هدهد را مؤاخذه می‌کرد، اگر کارش را درست انجام نمی‌داد؛ لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطَانٍ مُّبِینٍ. • مبهوت تماشای پرنده‌ها شده‌اید وقتی بال‌هایشان را صاف و پرقدرت گرفته‌اند و وسط صحنه آسمان هنرنمایی می‌کنند؟! وقتی اوج گرفته‌اند؟! آیه‌ها می‌گویند همان‌جا، همان‌موقع، پرنده‌ها دارند خدا را تسبیح می‌کنند. بالاتر، حتی خودشان هم به این تسبیح و ستایش واقف‌اند؛ أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ. • سنگ‌ها چطور می‌افتند؟! طبق فرمول جاذبه نیوتن. قبول. چگونگی‌اش را فیزیک شرح می‌دهد؛ اما چرا می‌افتند؟! علت اصلی و غایی را دیگر فیزیک نمی‌تواند بگوید، وقتی آیه‌ها بگویند: بعضی از پاره‌سنگ‌ها و صخره‌ها از خشیت خداست که می‌افتند، از درک عظمت خداست که خاضعانه فرومی‌افتند! وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ. تصور این‌که در و دیوار و میز و صندلی، مرغ و گاو و گوسفند و پرنده و چرنده، کوه و دشت و دریا و آسمان همه دارند برای "خدا" کرنش می‌کنند، همه دارند "خدا" را تسبیح و تنزیه می‌کنند، چقدر معادله زندگی من را که بنا بوده اشرف مخلوقات باشم، عوض می‌کند؟! تصور این‌که سنگ‌ها هم گاهی از درک عظمت خدا، فرومی‌افتند و متلاشی می‌شوند، چقدر دل من را – اگر از سنگ، سخت‌تر نشده باشد- لبریز خشیت می‌کند؟! تصور این‌که حتّی پرنده‌ها هم در اوج و اقتدارشان، تسبیح از یادشان نمی‌رود چه؟! بسمِ الله الرّحمن الرّحیم تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً. به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: (1) یک موجود زنده الهی در درونش داشت شکل می‌گرفت. خدا داشت صورت‌گری می‌کرد در بطن او. از شکر و شادی در خودش نمی‌گنجید. یک فکر شیرین چند روزی بود رهایش نمی کرد؛ یک راز؛ دست گذاشت روی شکمش، صورتش را به آسمان بلند کرد،‌ صدایش می‌لرزید، گونه‌هایش خیس شد، رازش را به خدا گفت: این بچه را نذر تو می‌کنم، فقط برای تو باشد. قبول می‌کنی؟... و خدا قبول کرد. اسمش حنّه بود. همسر عمران. مادر مریم(س) (2) مستأصل شده بود. پناه آورد به تنه خشکیده نخل. از فرط درد به خودش می‌پیچید. ضعف و سستی همه سلول‌هاش را پر کرده بود. درد زایمان و درد تنهایی، تشنگی و گرسنگی، یکی شده بودند. صورتش را به آسمان بلند کرد، صدایش می‌لرزید، گونه‌هایش خیس شد: اصلاً کاش مرده بودم قبل از این و فراموش شده بودم. صدای جوشش آمد، صدای پای آب، پایین پایش را نگاه کرد. چشمه جاری شده بود، تنه نخل را تکان داد. از درخت خشکیده، خرما افتاد... خدا قبلاً هم گفته بود که قبولش کرده. اسمش مریم بود؛ دختر عمران؛ مادر عیسی(ع). (3) ندایی مثل وحی به قلبش نازل شد. بچه را توی سبد گذاشت و به نیل سپرد. توی دلش سیر و سرکه می‌جوشید. صورتش را به آسمان بلند کرد، صدایش می لرزید، گونه‌هایش خیس شد. کسی اما انگار قلبش را محکم نگه داشته بود که از هم نپاشد. خیلی نگذشته بود که کلثوم بازگشت... بچه را دوباره توی بغلش گذاشتند. چشمش روشن شد. سینه مادر را به کام گرفت. همه حیرت کرده بودند. خدا راست گفته بود... اسمش یوکابد بود؛ همسر عمران؛ مادر موسی(ع) (4) همه زیبایی و جوانی‌اش را به پای خلیل خدا ریخته بود؛ همه ثروتش را هم. توی این سال‌های دراز، درخت وجودش اما میوه نداده بود. حالا هر بار که هاجر و اسماعیل را می دید، آه می کشید. پیچک‌های آرزو تند و تند از سر و رویش بالا می رفتند. صورتش را به آسمان بلند کرد، صدایش می لرزید، گونه‌هایش خیس شد. بشارتِ اسحاق را دادند. به معجزه می‌مانست. نود سالش بود. خدا اما راست گفته بود... اسمش ساره بود؛ همسر ابراهیم(ع)؛ مادر اسحاق(ع). بسم الله الرّحمن الرّحیم (١) إِذْ قَالَتِ امْرَأَةُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ...فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنبَتَهَا نَبَاتاً حَسَناً... (آل عمران ٣۵-٣٧) (٢) فَأَجَاءهَا الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَکُنتُ نَسْیاً مَّنسِیّاً (23) فَنَادَاهَا مِن تَحْتِهَا أَلَّا تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیّاً (24) وَهُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیّاً. (مریم ٢٣-٢۵) (٣) وَأَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ... وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغاً إِن کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ...فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ (قصص ٧-١٣) (۴) وَ امْرَأَتُهُ قَآئِمَةٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَ مِن وَرَاء إِسْحَاقَ یَعْقُوبَ (71) قَالَتْ یَا وَیْلَتَى أَأَلِدُ وَ أَنَاْ عَجُوزٌ وَ هَـذَا بَعْلِی شَیْخاً إِنَّ هَـذَا لَشَیْءٌ عَجِیبٌ (هود ٧١-٧٢) پ.ن: 1- بیایید دعا کنیم روزی اگر مادر شدیم، به این افق‌های نورانی نزدیک بشویم. به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: : و ما به انسان در مورد پدر و مادرش سفارش کردیم، مادرش (در دورانِ بارداری) او را حمل می کرد، در حالیکه هر روز ضعفی بر سستی و ضعفش افزوده می شد و در دو سالِ شیرخوارگی هم...آری، مرا و پدر و مادرتان را شاکر باشید که عاقبتِ همه تان به سوی من است. (1) رنگ به رخسار ندارد، نشانه های ضعف از سر و رویش می بارد، پلک هایش پر از خستگی ست، نگاهش اما مهربان و ساکت و آرام. خسته است: خسته از باری هشت،نه ماهه که همین روزها به مقصد می رسد، فهمیدنِ اینکه تا چند روز دیگر مادر می شود کار سختی نیست... تا مقصد خیلی مانده، بلند می شوم و جایم را تعارف می کنم که بنشیند: با پلک های نیمه بسته آرام لبخند می زند و تشکر می کند...زیر لب می گویم: حملته امّه وهناً علی وهن... (2) با انگشتهای کوچکش که به قشنگ ترین و ظریف ترین بدایعِ خلقت می مانند، روسریِ مادرش را سفت چسبیده، کامش ولی به سینه مادر است، وسطِ این شلوغی آرام گرفته، انگار که دارد آرامش بخش ترین ملودیِ دنیا را می شنود: صدای تپش قلبِ مادرش را. شیر می نوشد: شیره جانِ مادرش را: عصاره و گلچین همه ویتامین ها و پروتئین های بدنِ مادر را... پیچک های آرزو تند و تند از همه سر و رویم بالا می روند و من نمی دانم کدام یک خواستنی ترند: برگشتن به روزهایِ شیرخوارگی یا ...مادر شدن؟؟؟... زیر لب می گویم: حملته امّه وهناً علی وهن و حمله و فصاله فی عامین... (3) بچه را از بغلش می گیرم و بنا می گذارم به بازی کردن، انگشت ظریفش را می گذارد روی لب و دندانهایم، آرام انگشتش را گاز می گیرم، انگشتش را می کِشد و صدادار می خندد: جااان... سمیه دوباره شروع می کند که کاش من هم درسم را ادامه داده بودم و ارشد و دکترا و... انگشتهایم را می گذارم روی لبهای کوچکش و شکلک در می آورم، ریسه می رود از خنده: جاااانم... سمیه هنوز دارد ادامه می دهد که چقدر بچّه داری وقتش را گرفته و به درس و مطالعه و جلسه فلان و بهمان نمی رسد... انگشتهایش را می برد وسط موهایم، چند تارِ مو تویِ دستهایش می گیرد و تا می تواند، می کِشد، صدای آخ گفتنم که بلند می شود، سرش را هل می دهد توی بغلم و دوباره ریسه می رود از خنده... پیچک های آرزو دوباره جان می گیرند...سمیه هنوز دارد غر می زند، نگاهش می کنم و می گویم: یک سؤال: اگر قرار بود بین مادر شدن و دکتر و مهندس و استاد شدن یکی را انتخاب کنی...؟ سؤالم تمام نشده، جواب می دهد: خب معلوم است: مادر شدن! (4) تهِ دلش چیزی مثل سیر و سرکه می جوشد، ضعف و سستی، دلشوره، دردِ زایمان و دردِ تنهایی یکی شده اند...شوهرش- قدری آن طرف تر- خیلی وقت است، دست ها و نگاهِ بارانی اش به آسمان است، انگار منتظر معجزه ای باشد...نمی داند خواب است یا بیدار که در باز می شود و چهار زنِ بلندبالا و گندمگون واردِ خانه می شوند: قابله های آسمانی!... بوی مشک و عنبر فضای خانه را پر می کند و نسیم بال های فرشتگان و زمزمه های کروبیان...به قدر چشم به هم زدنی نوزداش را دست به دست می گردانند و به آغوشش می رسانند، انگار کن، لطیف ترین و خواستنی ترین موجودِ خلقت را، عصاره هستی را، پیچیده در پرنیانِ بهشتی... بوی عطری مشامِ جانش را نوازش می دهد: خدیجه مادر شده است!...شوهرش قدری آن طرف تر، آرام ، با همان نگاه بارانی به رویش لبخند می زند، درِ گوشش فرشته ای نجوا کرده است: انّا اعطیناک الکوثر... بسم الله الرحمن الرحیم... و وصّینا الانسان بوالدیه.حملته امّه وهناً علی وهن و حمله و فصاله فی عامین ان اشکرلی و لوالدیک الیّ المصیر. پ.ن (١) همیشه وقتی به مادر شدن فکر کرده ام یک مفهومِ پر رنگ توی ذهنم آمده که به همه نگاه و رویکردم جهت داده است: مادر، مظهر و تجلّی صفت ربوبیتِ حق است. جلوه ای از اسمِ "رب"! این ویژگی ست که آن مقام را هم خاص می کند و هم خواستنی و می تواند کمالی متصور برای زن باشد: نقطه کمالی که خیلی از زنان بزرگ تاریخ - گمنام یا نام آور- در پرتو آن بالیده اند و به قلّه نزدیک شده اند، مقامی که مردان از نیل به آن بی بهره اند... کاش همه ما دخترها، ورایِ این ادامه تحصیل ها و به عهده گرفتن مسئولیت های کوچک و بزرگ توی جامعه که رهاوردِ دنیایِ مدرن است و قدری هم نسخه وارداتی و غربی، این آرزو را، هم از بعد عاطفی و هم از بعد عقلانی اش، در جانمان بپروریم: مادر شدن... کاش یادمان باشد از ما انتظار می رود یک مادرِ خوب باشیم پیش از آنکه یک دکتر و مهندس و کارمند و معلّمِ خوب! به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: ... نمی دانم این بارقه های طلایی آفتاب که از لابه لایِ پرده، خودشان را هل می دهند توی اتاق و بعد از لابه لای مژه هایم توی چشم هایم، بیدارم می کنند یا صدایِ این گنجشک ها و یاکریم ها که با تنفسِ صبح انگار ولوله ای شادمانه در جانشان افتاده باشد بنا به خواندن می گذارند...؟ بوی لطافت می آید، بوی تازگی، بوی نسیم و نیلوفر، بوی شبدر و شکوفه: صبح است ساقیا... درِ گوشم انگار کسی نجوا می کند: والصبح اذا تنفّس...بیدار می شوم. هی قسم می خوری،‌ توی همین کتابت: به شب، به روز،‌ به صبح، به ظهر،‌ به ماه، به خورشید، به ستاره ها،‌ که چی؟ من نمی فهمم!! ...قرار است مثل قصه تمثیلی ابراهیم، وراندازشان کنم و آخرش اعتراف کنم: انّی لا احبّ الافلین؟ لازم نیست، خودت که بهتر می دانی من غروب کننده ها را دوست ندارم! ...دلم حضور ناب و دائم می خواهد: همیشه صبح، همیشه طلوع! ...بعد می پرسی اینها را چه کسی آفریده؟ مَن خَلق السموات و الارض؟... خب معلوم است! بعد می پرسی اینها را چه کسی تسخیر کرده،‌ مسخّر شما کرده؟ وسخرّ لکم اللیل و النهار و الشمس و القمر... خب این هم معلوم است! سؤال کردن ندارد...بعد می پرسی اگر همین روز همیشگی بود، اگر تا ابد شب می بود، چه می کردید؟؟ قل ارءیتم ان جعل الله علیکم اللیل سرمداً الی یوم القیامه...خب ...بعد می گویی همه شان حساب و کتاب دارند: الشمس والقمر بحسبان...خب؟ ...بعد می گویی عزیز من! اینها آیه هستند، نشانه اند! ...وَ مِن آیاته...نشانه! نشانه؟...نشانه برای من که نمی فهمم؟‌که غافلم؟ که سرم همیشه پایین است و جلوی پایم را هم به زور می بینم؟ که حتّی وقتی زهرا پیامک می زند: ماه و ببین! انگار سرم برای بالا آمدن سنگینی می کند؟ ...نشانه! برای من؟ با من چه باید بکنی که اینقدر در مرداب روزمرگی هایم غرق شده ام! که از آمدن و رفتنِ شب و روز و ماه و خورشید و ستاره ها به جز خوردن و خوابیدن عایدم نمی شود؟ ...نشانه! برای من؟ خسته ام ...پلک هایم سنگینی می کنند، یاکریم ها و گنجشک ها خوابیده اند، از بارقه های طلایی خورشید هم ساعتهاست خبری نیست، عوضش مهتاب، عاشقانه و رازگونه میهمان لحظه هایم می شود، پلک هایم آرام آرام روی هم می آیند. ...درِ گوشم انگار کسی نجوا می کند: واللیل اذا یغشی...می خوابم. بسم الله الرحمن الرحیم... و من آیاته اللیل و النّهار و الشمس و القمر... واسجدوا لله الذی خلقهنّ... به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: 1⃣2⃣... و دل‌هایشان را محکم ساختیم در آن موقع که قیام کردند و گفتند: «پروردگار ما، پروردگار آسمان‌ها و زمین است»... «ربط» بر هر چیزی یعنی بستن آن، محکم بستنِ آن. و «ربط» بر قلب، کنایه از اطمینان دادن به قلب است، محکم‌کردنِ قلب. این سخن علامه در المیزان است.(1) قلبِ مادرِ موسی را او نگه داشته بود، وقتی پاره‌ی تنش را توی صندوق گذاشت و به نیل سپرد. محکم نگه داشته بود که از اضطراب پاره نشود، که رازش را افشا نکند. خودش گفته؛ "لولا اَن رَبطنا عَلی قلبِها لنَکون مِن المؤمِنین." (قصص/10) در وصف آن جوان‌های رویایی، آن یارانِ غار(2)، گفته؛ "وَ رَبطنا عَلی قُلوبهم اذ قاموا فَقالوا رَبّنا رَبّ السّموات وَ الارض"، گفته؛ آن وقتی که بلند شدند و گفتند ربّ ما ربّ آسمان‌ها و زمین است من بودم که قلب آن‌ها را محکم کردم، قلب‌شان را نگه داشتم. (کهف/14) به اصحاب بدر گفته آن آبی که پیش از نبرد از آسمان برایتان فرو فرستادم، نعمتی بود برای آن‌که دل‌هایتان را محکم نگه دارم تا قدم‌هایتان استوار بشود. "وَ یُنزِّل عَلَیکُم مِنَ السَّماءِ ماء ... و لِیَرِبطَ عَلى قُلُوبِکُم وَ یثَبِّت بِه الْأَقدامَ." (انفال/60) راه، که درست باشد، قدم‌ها که راست باشد، کسی همیشه هست که به قلب آدم «ربط» بزند. دلِ آدم را محکم نگه دارد. خودش گفته که هست... 1. علامه طباطبایی رحمت و رضوانِ خدا بر او 2. اصحاب کهف به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: 2⃣2⃣ ... ای پیامبر! به همسران و دخترانت و به زنان مؤمن بگو جلباب‌های خود را بر خویش فرو افکنند، این کار برای اینکه (از کنیزان و آلودگان) شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند، بهتر است. لازم نیست ارثی که به تو می‌رسد، چند متر زمین باشد، خانه و پول و ماشین باشد. خیلی وقت ها اصلاً از این سنخ نیست! «ارث» یادگاریِ عزیزی‌ست که تو را یاد او می‌اندازد. شامه‌ لحظه‌هایت را پر از بوی او می‌کند! ... صبح شده بود. همه آن‌ها که آمده بودند پشت سر پیامبر نماز بخوانند، دیدند که اتفاق تازه‌ای افتاده است. حتماً به آیاتی که دیروز جبرئیل درِ گوشِ رسول خوانده بود، ربط داشت. همه زن‌های مؤمنِ مهاجر و انصار، همه بانوانِ شریف و پاک‌دامانِ مدینه، سر و قامت‌شان را پوشانده بودند با پارچه سیاهِ بلندی... مسجد، عطر عفاف و طهارت گرفته بود. توی مدینه دیگر می‌شد زنان شریف و مؤمن را با همین جلبابِ سیاه شناخت. راست گفته بود خدا؛ ذلک اَدنی ان یُعرَفنَ فلا یُوذَین. لازم نیست ارثی که به تو می‌رسد، خانه و پول و ماشین باشد. گاهی چند متر پارچه است، که با همه سیاهی‌اش می‌تواند سند روسپیدی بشود. که هر بار روی سرت می‌اندازی، شامه لحظاتت را پر کند از عطر غریبِ خاکِ کوچه‌ای...، ریه‌هات را پر کند از هوایِ یقینِ «امّ سلمه» و «امّ ایمن»، از طهارتِ «اسماء» و «فضّه»، از عطر بانویی که توی هروله‌های روز دهم، که از آسمان، مصیبت می‌بارید و از زمین عطش می‌تراوید، چادر از سرش نیفتاد! حرمت میراث مادران‌مان را نشکنیم. بسم الله الرّحمن الرّحیم یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِکَ وَ بَنَاتِکَ وَ نِسَاء الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ ذَلِکَ أَدْنَى أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ... به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: 3⃣2⃣... آیا کسی که مرده بود و ما او را زنده کردیم و برای او نوری قرار دادیم که در میان مردم زندگی کند، مثل کسی‌ست که در تاریکی‌هاست و از آن‌جا بیرون نمی‌آید؟! بهار که می‌آید یعنی خدا دلش برای زمین زندگی خواسته، «حیات» خواسته. اراده کرده که زمینِ مرده را زنده کند و زنده کرده. زمین که زنده بشود ثمر می‌دهد، بار می‌دهد، برگ می‌دهد. چشمه می‌جوشاند... بعد همه‌ی این‌ها می‌شوند نشانه‌های او! نشانه‌ی اوست که زمین مرده زنده می‌شود، بار و برگ می‌دهد؛ ثمر می‌دهد! و آیه لهم الارضُ المَیتهُ احییناها و اخرجنا منها حبّاً... (یس/33) می‌شود خدا اراده کند کسی را زنده کند، حیاتش بدهد، نور بتاباند به زندگی‌اش، چراغ بدهد دستش؛ کسی را که تا همین دیروز مرده بود. آدمی که زنده شده، آدمی که نور دارد، آدمی که چراغ دستش هست، برگ و بار می‌دهد، ثمر می‌دهد، نشانه‌ی خدا می‌شود. اَو مَن کان مَیتا فَاحییناه وَ جَعلنا له نوراً یَمشی به فی النّاس کَمن مَثله فِی الظّلمات لَیسَ بِخارجٍ مِنها...(انعام/122) به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: ... همه شان را متبرّک کرده ای، همه این سوره های صد و چهارده گانه را و اگر ابن عبّاس نمی گفت: نزلت فی علی ثلاث مائه آیه: سیصد آیه در شأن علی(ع) نازل شده، من می گفتم عطر نابِ حضورت در تک تک آن شش هزار و دویست گانه ها جاریست و کیست که نداند! (1) نقشه قتل پیامبر را کشیده بودند، کسی باید در بسترشان می‌خوابید؛ یک فدایی؛ تو داوطلب شدی، مثل همیشه!!...جبرئیل درِ گوشِ پیامبر نجوا کرد: و من النّاس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله...تو را می گفت! (2) جبرئیل،‌ آیه آورده بود: انّما ولیّکم الله...مردِ سائل داشت از مسجد بیرون می آمد، پیامبر او را دید و سؤال کرد:‌ آیا کسی چیزی به تو داده است؟ گفت نه یا رسول الله جز آن مرد که در حالِ‌ رکوع است و انگشترش را به من داد. به تو اشاره کرد. پیامبر لبخند زد. "و یؤتون الزّکوه و هم راکعون"، تو بودی. فَدَتکَ القومُ یا خیرَ راکعاَ! (3) بحث و جدلشان با پیامبر سرِ ماجرایِ‌ مصلوب شدن عیسی (ع) به نتیجه نرسیده بود، قرارِ‌ مباهله گذاشتند: ‌فرزندان و زنان و عزیزانتان را بیاورید. (ابناءَنا و ابناءَکم، نساءَنا و نساءَکم، انفسَنا و انفسَکم). صبحِ مباهله رسید. سایه پنج نفر از دور نمایان شد: نساءَنا: فاطمه بود. ابناءَنا: حسین بود توی آغوش پیام‌بر و حسن، دست در دستانِ او، امّا انفسَنا تو بودی: جانِ‌ پیامبر! (4) آیه می گوید: آیا راجع به کسی که دلیل روشنی از جانب خدا دارد و شاهدی هم همراه خود دارد شک می کنید؟ ابن عبّاس گفته کان علی بیّنه من ربّه، پیامبر است و شاهد منه، تویی. (5) کافران به پیامبر گفته بودند: تو فرستاده خدا نیستی: لستَ مرسلاً. خدا گفته بود به آنها بگو: برای گواهیِ نبوّت من، خدا و آن کسی که علم الکتاب نزدِ ‌اوست، کافیست. دوست و دشمن گفته اند: "مَن عنده علم الکتاب" تویی. الذی عنده علم الکتاب هو امیرالمؤمنین(ع). (6) قرآن می گوید: روز قیامت، در مواقفِ حشر نگه‌مان می دارند و سؤال می کنند: "وقفوهم انّهم مسئولون." گفته‌اند از تو سؤال می کنند؛ از ولایتِ‌ تو: عن ولایة علیِ بن ابیطالب. قرآن می گوید: در آن روز از نعمت هایمان سؤال می کنند: "ثمّ لتسئلنّ‌ یومئذ عن النّعیم." گفته اند از نعمت‌ِ ولایتِ‌ تو می پرسند: عن ولایه علیّ‌ بن ابیطالب. (7) داشتند از حج باز می‌گشتند. جبرئیل آمده بود که: زود باش پیام‌بر! تبلیغ کن آنچه را به تو گفته‌ایم! همه شان را نگاه داشت؛ دستت را بالا گرفت و ولایتِ‌ تو را تبلیغ کرد جلوی ِ‌چشمانِ ‌دوست و دشمن. "ما انزل الیک"، ولایتِ‌ تو بود...جبرئیل دوباره آمده بود: امروز دینتان کامل شد: "الیوم اکملت لکم دینکم"... پیام‌بر از شوق تکبیر گفت. مکمّل دین، تو بودی. ولایتِ‌ تو بود. همه شان را متبرک کرده ای، همه این سوره های صد و چهارده گانه را... این را همین امشب اعتراف می‌کنم که زمین و آسمان بی قرارِ آمدنِ توست و من در خیالم کنارِ‌ مستجار نشسته ام و این آیه ها را با تو مرور می کنم. همین امشب که بند بندِ وجودم از شوقِ آیه‌هایِ تو می‌لرزند و تو می‌دانی. و اگر ابن عبّاس نمی گفت: نزلت فی علی ثلاث مائه آیه... من می گفتم عطر نابِ حضورت در تک تک آن شش هزار و دویست گانه ها جاریست و کیست که نداند! بسم الله الرّحمن الرّحیم و من النّاس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد (بقره/ 207) انّما ولیّکم الله و رسوله و الّذین امنوا الّذین یقیمون الصّلوه و یؤتون الزّکوه و هم راکعون (55/مائده) فمن حاجّک...فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثمّ نبتهل...(آل عمران/61) افمن کان علی بیِنه من ربّه و یتلوه شاهد منه و...(هود/17) و یقول الّذین کفروا لست مرسلا قل کفی بالله شهیداً بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب (رعد/43) وقفوهم انّهم مسئولون (صافّات/24) ثمّ لتسئلنّ یومئذ عن النّعیم (تکاثر/8) یا ایّها الرّسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته...(مائده/67) الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً.. (مائده/3) پ.ن آیه هایی که با هم مرور کردیم، واضح ترین آیه هایی هستند که شأن نزولشان حضرت امیر(ع) است، سرِ این آیه‌ها عمومِ تفاسیرِ تسنن و تشیع توافق دارند. در این مجال پرداختن به بقیه آیه‌ها نمی‌گنجید، شاید فرصتی دیگر اگر عمری باقی بود... چقدر من این رباعیِ‌حسان را دوست دارم. آیه ولایت را هر وقت می خوانم، یادآوری‌ این رباعی چشمانم را بارانی می‌کند: و انت الذی اعطیت اذ کنت راکعا فدتک نفوس القوم یا خیر راکعا فانزل فیک الله خیر ولایه و بَیّنها فی محکمات الشرائع. ترجمه‌اش را نمی نویسم!!! حیفم می آید خب، از بس که عربی‌اش فصیح است. و این شعرِ شافعی-پیشوای یکی از عظیم‌ترین فرقه های چهارگانه اهل تسنّن: لو انّ‌المرتضی ابدی محلهّ لخرّالنّاس طرّا سجّدا له و مات الشّافعی و لیس یدری علیّ ربّه ام ربّه الله
: 5⃣2⃣ ؟؟؟ قبول: می نشینم و زندگی ام را تدبیر می کنم...فکر می کنم آدمی هستم برایِ خودم... راست می گویی: هزار تا هدف بزرگ و کوچک ردیف می کنم توی ذهنم و بعد طبقه بندی هم می کنم: دراز مدت، میان مدت، کوتاه مدت! ...خب ولی باز هم خیلی...اصلاً قبول: هزار تا راهبرد و سیاست هم ردیف می کنم تا مثلاً به اهدافم نزدیک شوم! خیلی خنده دار است، نه؟ ...بعد هم راه می افتم از صبح تا شب: می روم، می خوانم، می نویسم، من که اعتراف کرده بودم هزار بار جلوی چشمان خودت، رو به همین آسمان آبی ات، اعتراف نکردم؟ ...همان هزار باری که خسته شده ام: زمین خورده ام، مستأصل شده ام... یادت هست؟ چند بار من را دیده ای که صورت بارانی ام را به بالا بلند کرده ام و از تو به تو شاکی شده ام که: آخر کجا آوردی مرا؟؟ اینجا که جای من نیست!...دلم باغِ ملکوت می خواهد... یادت هست؟ چند بار گفتم بیا و تدبیر کن زندگیِِ من را؟ بیا و مدبّر زندگی من، تو باش؟ تو هم خندیدی و گفتی: تا حالا مگر خودت بوده ای؟... خب راست می گویی ولی هر هزار بار دوباره رفته ام پیِ کارِ خودم و دوباره نشسته ام برای خودم برنامه ردیف کرده ام و هدف و سیاست و استراتژی... اصلاً با من چه باید بکنی؟ که بفهمم، که بدانم تدبیر کننده تویی نه من! که بدانم مهار هستیِ من، زمامِ من در دستانِ توست! ... آآآه با من چه می خواهی بکنی؟... با من که نمی فهمم...نمی فهمم! همان بهتر که گه گداری: مثل همین امشب، آیه ای: مثل همین آیه، سیلی گونه گوشم را بنوازد: گوشم را نواختن هایت صفاست! بسم الله الرحمن الرحیم..."ما مِن دابّةٍ الّا هُوَ آخذٌ بِناصِیَتِها..." "...هیچ جنبنده ای نیست جز آنکه زمام اختیارش به دست اوست... "(هود/ 56) پ.ن: نمی خواهم دعوای جبر و تفویض راه بیاندازم... خودم هزار بار توی کوچه پس کوچه هایش زمین خورده ام... می دانم: لا جبرٌ و لا تفویض بل امرٌ بین الامرین. می بینید چه خوب درسم را بلدم؟!!! ...درد ِدلی بود. آمد و رفت، همین! آیه را بچسبید! "ما مِن دابّةٍ الّا هُوَ آخذٌ بِناصِیَتِها" به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: : داشتم فکر می‌کردم، بعضی کتاب‌ها به یک بار خواندن هم نمی‌ارزد5، همان اسم و تصویر جلدشان را توی کتاب‌فروشی ببینی برای هفت پشتت کافی‌ست، بعضی کتاب‌ها به روزنامه می‌ماند، تاریخ مصرف دارد، بعضی کتاب‌ها را کافی‌ست یک‌بار بخوانی، بعضی کتاب‌ها را باید بار دوم زیرِ مطالب مهمش خط بکشی یا جایی یادداشت کنی تا همیشه یادت بماند، بعضی کتاب‌ها را ولی هزار بار هم بخوانی کم است، هر روز، هر لحظه...باید حفظ بشوی از بس که می‌خوانی، بعضی کتاب‌ها را باید نوشید؛ جرعه جرعه؛ تشنه تشنه؛ کتاب‌ها با هم فرق دارند خب! می دانی رفیق! بعضی کتاب‌ها را باید بگذاری آن ردیف‌های بالای قفسه کتابخانه‌ات، سال به سال هم لازم نمی شوند، شاید هم نخوانده بگذاری آنجا تا اگر لازم شد جایی بگویی که مثلاً بله من هم کتاب‌های فلانی را دارم!!! بعضی کتاب‌ها را باید بگذاری ردیف های پایین‌تر که دمِ دست باشند. بعضی را روی میز تحریرت، بعضی را روی قفسه کوچک کنار تخت‌خوابت، بعضی کتاب ها را ولی باید همیشه همراه داشته باشی،‌ همه جا و همه وقت لازم می شود یک نگاهی به آن بیاندازی: هَند بوک است به قول آن طرفی‌ها! کتابها با هم فرق دارند خب! * (1)‌کتاب می‌گفت: من هدایتم! نورم! بشارت! نمی خواهی مرا بخوانی؟ و من گیج و منگ نگاهش می‌کردم: هدایت؟ نور؟ (2)‌‌کتاب می‌گفت: برای مؤمنین شفاء و رحمت هستم؛ اگر مرا بخوانند! ...شفاء؟رحمت؟ (3)‌کتاب می‌گفت: راهی که من نشانتان می دهم، رَد خور ندارد! از همه راه ها مطمئن تر است و به هدایت نزدیک‌تر! شماها توی این گردنه‌های دنیا، توی این تاریکی‌ها راه را گم می‌کنید، راه‌نما نمی‌خواهید؟ (4)‌کتاب می‌گفت: من برای یادآوری آمده‌ام، آمده‌ام حقیقتِ ناب را یادتان بیاورم، شماها خیلی فراموش‌کارید...و من هر چه فکر می‌کردم چیزی یادم نمی آمد! (5)‌کتاب می‌گفت: من فرقان هستم، می‌توانم حق و ناحق را نشانتان بدهم، دنیای شما پر از شبهه و فتنه است، پر از صحنه‌هایی که تشخیص برایتان سخت می‌شود، شماها زود فریبِ ناحق را می خورید! (6)‌کتاب می‌گفت: من موعظه هستم، نصیحت های من را گوش کنید...و من سرکش بودم و از همان اوّلش هم از نصیحت و موعظه و این طور حرفها بدم می آمد! (7) کتاب می‌گفت: هرقدر دوست داری، هرقدر می‌توانی از من بخوان!... و من لج کرده باشم انگار، همان قدر که می‌توانستم هم نمی‌خواندم! (8) کتاب می‌گفت: چرا به نوشته‌های من فکر نمی‌کنید؟ مگر رویِ درِ دلهای‌تان قفل خورده‌است؟؟؟... و من قفل درِ دلم را نگاه می کردم و وحشت می‌کردم! کتاب می‌گفت و ما گوش نمی‌کردیم... می‌دانی رفیق! بعضی کتابها مظلوم‌اند انگار؛ مهجورند؛ حرفشان حق است، ولی کسی باورشان نمی کند! * داشتم فکر می‌کردم بعضی حرفها را باید از یک گوش شنید و از همان گوش بیرون کرد. بعضی حرفها را ولی باید با با دوتا گوشِ اضافه شنید، بعضی حرفها را باید با ریکوردرت ضبط کنی و توی راه و تاکسی و مترو و اتوبوس و هواپیما گوش‌کنی. بعضی حرفها ولی زمان ندارند! جاودانه اند! حرفِ حساب اند! یک عمر باید گوش کنی و تکرارشان کنی! ...مثل حرفِ همین کتاب: حرفی برایِ تمام فصول! بسم الله الرّحمن الرّحیم (1) قَد جاءَکم مِنَ اللهِ نورٌ وَ کتابٌ مُبین. (مائده/15) هدیً و بشری للمؤمنین. (نمل/2) (2) وَ نُنَزِّلُ مِنَ القرآنِ ما هُوَ شِفاءٌ و رحمةٌ للمؤمنینَ...(اسراء/ 82) (3) اِنَّ هذَا القُرآنِ یَهدِی لِلَّتی هِیَ اَقوَمُ... (اسراء/9) (4) وَ اَنزَلنا اِلیکَ الذّکرَ...(نحل/ 44) (5) تَبارَکَ الَّذی نَزَّلَ الفُرقانَ عَلی عَبدِه لِیَکونَ لِلعالمینَ نذیراً. (فرقان/1) (6) هَذا بیانٌ لِلنّاسِ وَ هُدیً وَ مَوعِظَهً لِلمُتَّقین. (آل عمران/183) (7) فَاقرَؤُوا ما تَیَسَّرَ مِنَ القرآن. (مزّمّل/ 20) (8) اَفَلا یَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ اَم عَلی قلوبٍ اقفالُها.(محمّد/ 24) به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: ... همانا رسولِ ما به سوی شما آمد که حقایق را برایتان تبیین کند، (آن هم) در دوران فاصله‌ی میان رسولان. که مبادا بگویید بشارت‌گر و هشدار دهنده‌ای برای ما نیامد. فترت یعنی سکون و آرامش اما به فاصله بین دو جنبش و دو نهضت و دو انقلاب هم فترت گفته می‌شود. قرآن می‌گوید (ص) را توی روزگار فترت فرستادیم. وقتی فرستادیم که بین ارسال پیام‌برها فاصله ایجاد شده بود. فاصله‌ی بین (ع) و (ص) را مورّخ‌ها ششصد سال گفته‌اند. همیشه فکر می‌کنم چه‌قدر زمین می‌توانسته تشنه باشد و تاریک و غفلت‌زده باشد، وقتی ششصد سال درهای آسمان بسته بوده، ششصد سال از وحی خبری نبوده! چه‌قدر بعثتِ محمّد(ص) به معجزه شبیه بوده! انگار خدا، دعا و التجاء و اضطرارِ زمین را بعدِ ششصد سال مستجاب کرده باشد. "قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشیرٍ وَلی نَذیر" بعدِ ششصدسال قحطی! به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: ... همانا رسولمان به سوی شما آمد که حقایق را برایتان تبیین کند، (آن هم) در دوران فاصله میان رسولان... (1) انگار کن ششصد سال باران نیامده باشد، ششصد سال زمین نگاه ملتمسانه‌اش را به آسمان دوخته باشد، آن‌قدر که چشم‌هاش از انتظار سفید شده باشد. انگار کن ششصد سال، اهالی سیاره را خواب، در خود گرفته باشد. اصلاً تصور کن ششصد سال خورشید نتابیده باشد. یک کسوف ششصد ساله. همه تشنه! همه تاریک! همه خواب! (2) حال آن روزگار را علی(ع) بهتر از همه وصف کرده است؛ "اَرْسَلَهُ عَلى حینِ فَتْرَة مِنَ الرُّسُلِ"؛ دوره‌ای که فاصله میان پیامبرها زیاد شده بود. "و طُولِ هَجْعَة مِنَ الاُْمَمِ"، خواب غفلت امت‌ها طولانی شده بود، "وَ اعْتِزام مِنَ الْفِتَنِ"، فتنه‌ها جدی شده بود؛ "وَ انْتِشار مِنَ الاُْمُورِ"؛ امور حیات بشر از هم گسیخته بود؛ "وَ تَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوبِ" آتش جنگ‌ها شعله‌ور بود. "وَالدُّنْیا کاسِفَةُ النُّورِ"، و دنیا توی کسوف نور بود؛ "ظاهِرَةُ الْغُرُورِ"، دنیا روی فریبش را نمایان کرده بود، "عَلى حینِ اصْفِرار مِنْ ورقها" برگ‌های حیات زرد شده بود؛ "وَ اِیاس مِنْ ثَمَرِها" و همه از میوه دادن و بارور شدن حیات ناامید شده بودند؛ "وَ اغْوِرار مِنْ مائِها." و آب حیات فروکش کرده بود، "قَدْ دَرَسَتْ مَنارُ الْهُدى"، نشانه‌های هدایت کهنه شده بود؛ "وَظَهَرَتْ اَعْلامُ الرَّدى." و نشانه های گمراهی نمایان شده بود... (3) تصورش را بکن! بعد ششصد سال تاریک، بعد ششصد سال قحطیِ وحی، بعد ششصد سال بی‌پیامبری، بعد ششصد سال خواب غفلت اهالی ِ زمین، توی نقطه‌ای از این سیاره، دوباره آسمان باریدن بگیرد و قلب بشری که خواندن نمی‌دانست، لبریز آیه‌های وحی بشود! همه سیراب! همه نورانی! همه بیدار! "بسم الله الرّحمن الرّحیم قَدْ جَاءکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِّنَ الرُّسُلِ" پ.ن: آن عبارات بی‌نظیر آغازین خطبه 89 حضرت امیر(ع) را حتماً بخوانید. به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: ... ... و هر که در آسمان‌ها و زمین است خواه و ناخواه، با سایه‌هایشان بامدادان و شامگاهان براى خدا سجده می‌کنند. آدم وقتی توی کتابش می‌خوانَد بعضی از سنگ‌ها از خشیت اوست که فرو می‌افتند (بقره/74)، وقتی می‌خوانَد همه‌ی آن‌چه توی آسمان‌ها و زمین است ثناگویِ اوست (اسراء/44)، وقتی می‌خوانَد پرنده‌ها توی اوج گرفتنِ رویایی‌شان دارند او را تسبیح می‌کنند (نور/41) ، بخشی از وجودش درد می‌شود. فکرش را بکن! سایه‌ها، حتّی سایه‌ها، بهره‌ای از این حقیقتِ مکنون توی عالم هستی را با خودشان دارند. سایه‌ها هم از تعظیم آن عظمت غافل نیستند... آه، امان از اختیارِ من!!!   وَلِلّهِ یَسْجُدُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ طَوْعًا وَ کَرْهًا وَ ظِلالُهُم بِالْغُدُوِّ وَ الآصَالِ.(رعد/15) به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: : و سوگند به روزگار که انسان، مدام در حال زیان‌کردن است... (1) مرد یخ‌فروش- که یخ‌هایش کم‌کم داشتند آب می‌شدند- را دیده بود که عاجزانه فریاد می‌زد: اِرحَمُوا مَن یَذُوبُ رأسُ مالِه،‌ أِرحمُوا مَن یَذُوبُ رأسُ ماله؛ رحم کنید به کسی که سرمایه‌اش دارد آب می‌شود... منقلب شد. انگار کسی نشانش داده بود معنی واقعیِ‌ اِنَّ ‌الِانسانَ لَفِی خُسر، را! (2) حالِ لحظه لحظه من حال آن مرد یخ‌فروش است! سرمایه‌ام! عمرم! ‌ جوانی‌ام! ذره ذره مقابل چشم‌هایم دارد آب می‌شود و نمی فهمم! همه اش ضرر! همه‌اش باخت! "سرمایه‌ام را به چیزهایی می‌دهم که نمی‌ارزند!" به مدرک! به علم‌های همین دنیایی! به دانسته‌هایی که مرا راه نمی‌برند! به مقام! به پول! به خانه! به ماشین! به عزّت‌های همین دنیایی! به عزیز شدن‌های گذرا! ... آآآه، بهای جان من فقط بهشت بود!!! امیرم حجّت را بر من تمام کرده بود! "فَلا تَبیعُوها الّا بِها." (3) رهایی از این ضرر کردن‌های مدام، رهایی از این باختن‌های بی‌وقفه، فقط و فقط، عمل به یک تبصره‌ی چهار ماده‌ای‌ست: "ایمان، عمل شایسته، سفارش به حق، سفارش به صبر." اَللهُمّ‌َ وَفِّقنا.  (4) به هم که می‌رسیدند، بعدِ‌ سلام و مصافحه، پیش از خداحافظی، همین سه آیه را برای هم می‌خواندند؛ مسلمانان صدر اسلام! "بسم الله الرّحمن الرّحیم والعصر.  انّ الِانسان لَفی خُسر.  الّا الّذین آمنوا و عَمِلوا الصّالحاتِ وَ تَواصوا بِالحقِّ‌ وَ تَواصَوا بِالصَّبرِ" پ.ن: من همان مردِ‌ یخ‌فروشم! اِرحَم مَن رَأسُ مالِهِ الرَّجاءُ! به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: 1⃣3⃣؟ همانا ما (قرآن) را در شب قدر نازل کردیم و تو چه می‌دانی شبِ قدر چیست؟ شبِ قدر از هزار ماه بهتر است. فرشته‌ها و روح در آن شب به اذن پروردگارشان برای هر کاری فرود آیند. (آن شب) تا دمِ صبح، سراسر سلامت و رحمت است. آدم باورش نمی‌شود همه‌ی همه‌ی این حقیقتِ ناب توی یک شب فرود آمده باشد. آن هم بر قلبِ یک بشر؛ بشری که می‌خورد، می‌آشامد، توی کوچه و بازار راه می‌رود*... اما خدا خواسته ظرف بشری را هم‌ این‌ قدر بزرگ کند. آدم باورش نمی‌شود حقیقتِ همه‌ی این کلمه‌های نورانی توی ظرفِ زمانیِ یک شب تا صبح جا بشود. آن شب باید هم از هزار ماه بهتر باشد؛ خیرٌ مِن اَلفِ شهر. آن شب باید هم قرارِ نزول فرشته‌ها و روح باشد، تنزّل الملائکه و الرّوح فیها، باید هم توی آن شب، فاصله‌ی زمین و آسمان محلّ رفت و آمدِ هزار هزار فرشته باشد. آن شب باید هم تا طلوع سپیده پر از سلامت و رحمت و تهنیت باشد. سلامٌ هیَ... شبی که قرآن را در خود بگیرد. شبی که شبِ نزول قرآن باشد. بِسم الله الرّحمنِ الرّحیم إِنَّا أَنزَلنَاهُ فىِ لَیلَةِ الْقَدرِ. وَ مَا أَدرَئکَ مَا لَیلَة الْقَدرِ. لَیلَةُ الْقَدرِ خَیر مِّن أَلفِ شهَْرٍ. تَنزَلُ الْمَلَئکَةُ وَ الرُّوحُ فِیهَا بِإِذنِ رَبهِِّم من کلُِّ أَمْرٍ. سَلَامٌ هِى حَتىَ مَطلَعِ الْفَجر به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: 2⃣3⃣: (1) یک‌بار همین‌جا برایتان گفته بودم کتاب‌ها خیلی با هم فرق دارند،(+) یادتان هست؟ توی آن دسته‌بندی‌ها این را هم بگنجانید که بعضی کتاب‌ها همه‌جوره مبارک‌اند! از صفحه صفحه‌شان برکت می‌بارد. هر قدر ظرفت بزرگ‌تر باشد، بهره‌ات بیشتر می شود. اصلاً کلمات‌ش را که نگاه می‌کنی،‌ می‌خوانی، با دقّت می‌خوانی، به جمله جمله‌اش که فکر می‌کنی، بعد سکوت می‌کنی، به حرف‌هاش که اعتماد می‌کنی و می‌خواهی عمل کنی، قلبت مطمئن می‌شود، آرام می‌شوی، ایمان‌ت زیاد می‌شود، به راه می‌آیی. تازه به تازه. نو به نو. گفتم که بعضی کتاب‌ها مبارک‌اند! کتابً انزلناهُ الیکَ ‌مبارکٌ. (2) بعضی کتاب‌ها نویسنده‌شان هم خاص است انگار! اصلاً بعضی کتاب‌ها را فقط به هوای نویسنده‌اش باید بخری و بخوانی. بعد ردّپای او را توی صفحه صفحه کتاب احساس کنی. بعد دلت لبریز بشود از هوایِ صاحب کتاب. بعد هر قدر که بیشتر آن کتاب را بخوانی دلت بیشتر گره بخورد به او. اصلاً بعضی کتاب‌ها، نویسنده‌شان، صاحب‌شان، مبارک است! تَبارکَ‌ الّذی نَزَّلَ الفُرقانَ عَلی عَبده. (3) مثلاً حتّی حال و هوای جایی که آن کتاب آن‌جا نوشته شده هم فرق دارد. اصلاً بعضی کتاب‌ها جای خلق‌شان، جای نوشته‌شدن‌شان هم مبارک است! ببکّه مُبارَکاً. (4) بعضی کتاب‌ها توی شبی آورده می‌شوند که آسمان و زمین محل رفت و آمد فرشته‌هاست. توی شبی که عرصه زمین تنگ می‌شود از تراکم فرشته‌ها؛ «قدر». اصلاً بعضی کتاب‌ها خودشان می‌شوند از اسبابِ ‌مبارکیِ یک شب!  سببِ ‌مبارکی یک ماه! بعضی کتاب‌ها توی شبی آورده می‌شوند که قدرش از هزار ماه بیشتر است. بعضی کتاب‌ها شبِ ‌آورده‌شدن‌شان هم مبارک است! انّا انزلناهُ فی لیلهٍ مبارکه.     گفتم که، بعضی کتاب‌ها همه جوره مبارک‌اند! بسم اللهِ الرّحمن الرّحیمِ کتابً انزلناهُ الیکَ ‌مبارکٌ. تَبارَکَ‌ الّذی نَزَّلَ الفُرقانَ عَلی عَبده. اِنّا اَنزَلناهُ فی لَیلَهٍ مُبارَکَه.     به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
: 3⃣3⃣... ای کسانی که ایمان آورده‌اید! روزه بر شما نوشته شده... توی رابطه‌ی عبد و مولا، وجوهی از جبر و اجبار، توی تکوین و تشریع، وجود دارد که وقتی دقیقش می‌شوی و با عینکِ مناسباتِ عبد و مولایی می‌کاوی‌اش، شیرین است. این را خیلی دوست دارم که قرآن می‌گوید کُتبَ علیکمُ الصّیام. هیچ راه برو و برگردی ندارد. وقتی بگوید؛ روزه بر شما نوشته شده. یک لحن آمرانه‌‌ی مولایی دارد. از آن‌ها که حق اعتراض و چون و چرا برایت باقی نمی‌گذارد. باید گردن کج کنی و بگویی: «چشم، هر چی شما بفرمایید»! چون جز آن‌که مولاست، مربّی هم هست. مجبوری دل بدهی به تربیتش. وقتی دلش خواسته تو را با یک‌ماه روز‌ه‌داری برای تقوا تربیت کند. وقتی دلش خواسته تربیتش با نخوردن و نیاشامیدن و لذّتِ دنیوی نبردن باشد. وقتی آخرِ همین آیه باز هم با لحنی بینابین خوف و رجا گفته؛ لعلّکُم تتّقون. بلکه با تقوا بشوید. شاید! من این مهمانیِ اجباری که گریزی از آن نیست، که نمی‌شود به هیچ بهانه‌ای دعوت به آن را رد کرد، که اگر رد کنم مؤاخذه و عقاب می‌شوم، من هم‌این اجبار را دوست دارم؛ وقتی جبرکننده تو باشی. شهر آنِ توست، شاهی/ فرمای هر چه خواهی... یا ایّها الّذینَ آمنوا کُتِبَ علیکُمُ الصّیام... به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi