eitaa logo
شهید مدافع حرم محمد حسن قاسمی
243 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
8.6هزار ویدیو
32 فایل
کارشناس بیهوشی و مسئول راه اندازی بیمارستانهای میدانی در سوریه که در حین انتقال مجروحین به بیمارستان حلب در حمله تروریستهای تکفیری به آمبولانس به شهادت رسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹نمونه ای از شجاعت عباس گونه در دوران مبارزات و نتیجه درخشان آن: يكی از سران به نام «» با تماس گرفته بود كه مي‌خواهم با تو مذاكره كنم. يك جايی را هم برای مذاكره مشخص كرده بود. به همراه بنده خدايی به نام «حميد» عازم محل قرار شده و آنجا از ماشين كه پياده مي‌شوند، معلوم مي‌شود كه «آشتيانی» راهنمايی فرستاده تا آنها را به محل استقرار او ببرد. همراه بند دلش پاره مي‌شود كه ! به خدا توطئه است. اينها مي‌خواهند بگيرند ما را. مي‌گويد: نترس برادر! با من بيا، غلط مي‌كنند دست از پا خطا كنند. بقيه ماجرا از بيان «حميد» خواندنی است: آقا اين راهنما همين طوری ما را جلو مي‌برد و مي‌پيچاند. يقين داشتم كه كارمان تمام است. روزها فقط تا شعاع سه كيلومتری دور شهر، امنيت نسبی برقرار بود و برای رفتن به دورتر بايد با ستون و تأمين مي‌رفتيم. حالا چهل پنجاه كيلومتر از شهر دور شده بود. آن هم تنها، تنها كه نه، من هم بودم ولی مگر فرقی هم مي‌كرد! بالاخره به يك ده رسيديم. هر چقدر گير دادم به كه بيا از اينجا برگرديم. دليلي ندارد كه اينها ما را اسير نكنند يا نكشند، محكم مي‌گفت: من بايد با اين مردك صحبت كنم. تو نمي‌آيی، نيا! راستش اگر مي‌توانستم برمي‌گشتم، ولی ديگر جسارت تنها برگشتن رانداشتم. رسيديم به خانه‌ای كه محل استقرار «آشتيانی» بود. روی تمام پشت بامها و پشت همه درها و پنجره‌ها سبيل كلفت و كلاش به دست به ما زل زده بودند. شايد هاج و واج بودند كه اين دو تا ديگر چه خل‌هايی هستند. آنجا بود كه صميمانه و با اطمينان فاتحه خودم و را خواندم. اما انگار نه انگار! به قدری خونسرد و بی خيال بود كه شك كردم نكند با هماهنگ كرده كه الان بريزند اين ده را بگيرند. قلبم مثل گنجشك مي‌زد. ما نيروی اطلاعاتی بوديم و اگر زير شكنجه مي‌رفتيم حرف‌های زيادی برای گفتن به داشتيم. جلوی كه نشستيم او شروع به صحبت كرد كه ما می خواهيم با شما به توافقاتی برسيم، تا... نگذاشت حرف او تمام شود و خيلی محكم و با جسارت گفت: ببين كاك! شما و ما هيچ مذاكره ای نداريم. شما بايد بدون قيد و شرط اسلحه را زمين بگذاريد و تسليم بشويد. دلم هری ريخت پايين. اگر ذره‌ای هم به نجاتمان اميد داشتم، بر باد رفت! منتظر بودم كه فی المجلس سوراخ‌ سوراخمان كنند! حق هم داشتند. آنچنان از موضع قدرت آنها را تهديد مي‌كرد كه انگار لشكر «سلم و تور» پشت سرش هستند. با كمال تعجب ديدم عكس العملی نشان نداد و دوباره خواست باب مذاكره را باز كند ولی اين بار هم با تحكم و ابهت خاصی حرف از تسليم بی قيد و شرط زد. هرچه گفت، از حرف خودش كوتاه نيامد. گفت تضمينی نمي‌دهم، اگر كاری نكرده باشيد امنيت داريد. صحبتشان كه تمام شد مطمئن بودم كه همانجا سرمان را گوش تا گوش می‌برند. ولی طوری نشد و راهنما دوباره ما را به ماشين رساند. تا زمانی كه با ماشين وارد سپاه مريوان نشديم منتظر بودم كه يك جوری دخلمان بيايد و در دل را لعن و نفرين می كردم كه اين ديگر چه جور مذاكره‌ای است. چند روز بعد كه و پنجاه شصت نفر از مزدورهايش آمدند و تسليم شدند. نزديك بود از تعجب شاخ در بياورم. تسليم آنها ضربه خيلی بدی به حزب دموكرات مي‌زد. خصوصا اينكه در تلويزيون مريوان هم حرف زدند و ابراز توبه كردند و به افشای جنايت‌های حزب دموكرات پرداختند. به تنهايی اين دار و دسته قلچماق و ياغی را به زانو درآورده بود.» به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohamnadHasanGhasemi