eitaa logo
شهید مدافع حرم محمد حسن قاسمی
243 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
9هزار ویدیو
32 فایل
کارشناس بیهوشی و مسئول راه اندازی بیمارستانهای میدانی در سوریه که در حین انتقال مجروحین به بیمارستان حلب در حمله تروریستهای تکفیری به آمبولانس به شهادت رسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ تو مثل هیچ کس نیستی و هیچ کس مثل تو حتی اگر نامت را هزاران نفر داشته باشند تو را باید از چشمهایت شناخت...! صبحتون شهدایی @ShahidMohamnadHasanGhasemi
ادامه مبحث آموزش 4⃣ مسئولیت_پذیری در این بخش سعی شده کودک را با مسئولیت پذیری شخصی آشنا کنیم. شما می توانید با داستانهای دیگری مفهوم مسئولیت پذیری خانوادگی، اجتماعی و الهی را برای کودک شرح دهید. مرحله اول: قصه گویی داستان بستن زانوی شتر قافله چندین ساعت راه رفته بود، سواران و مرکبها خسته و تشنه بودند همین که به منزلی رسیدند که در آنجا آب بود، قافله فرود آمد. رسول اکرم نیز همراه آنان بود. شتر خود را خوابانید و پیاده شد. همه در فکر بودند زودتر خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم کنند. رسول اکرم(ص) بعد از آنکه پیاده شد، به آن سو که آب بود رفت، ولی بعد از آنکه مقداری رفت، به طرف مرکب برگشت، اصحاب متعجبانه با خود گفتند: آیا پیامبر اینجا را نپسندیده و می خواهد فرمان حرکت بدهد؟ چشمها مراقب و گوشها منتظر شنیدن فرمان بود. تعجب جمعیت وقتی بیشتر شد که دیدند همین که به شتر رسید و زانوهایش را با زانو بند بست، دوباره به سوی مقصد اولی راه افتاد. فریادها از اطراف بلند شد که ای رسول خدا چرا به ما فرمان ندادی که اینکار را برایت انجام دهیم؟! رسول اکرم در جواب آنها فرمود: ☘هرگز انجام کار خود را به عهده دیگران نگذارید و بدون ضرورت از دیگران در کار خودتان کمک نخواهید و به دیگران اتکا نکنید، اگر چه برای یک قطعه چوب مسواک باشد. (مجموعه آثار شهید مطهری ج۱۸، ص۱۹۸) پرسش از کودک در مورد داستان: 1⃣ یاران پیامبر از چه چیز متعجب شدند؟ 2⃣ چرا پیامبر به یارانش اجازه نداد که او را کمک کنند؟ ☘☘☘☘ به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
به مناسبت 23 اسفند سالگرد شهادت شهید عبدالحسین برونسی🌹 @ShahidMohamnadHasanGhasemi
ادامه مبحث آموزش 4⃣ ☘☘☘از تنبلی وسستی، سخت بپرهیزید، زیرا شخص تنبل و کسل، حق اطاعت خدا را هم ادا نمی کند. امام علی(ع) (بحارالانوار علامه مجلسی ج۷۰، ص۱۵۹) در مرحله قبل کودک با مفهوم مسئوليت پذیری آشنا شد در این مرحله با کودک در مورد موضوع بیشتر گفتگو می‌کنید. 🍀🍀مرحله دوم: بحث و گفتگو 1⃣ مسئولیت پذیری چیست؟ عادت یا توانایی انجام کاری که مستلزم پاسخگویی به دیگران است. 2⃣ به چه کسی مسئوليت پذیر می‌گویند؟ کسی که با میل و رغبت، متعهد می‌شود وظیفه‌ای که به عهده اش گذاشته شده را به خوبی انجام دهد. مثل نماینده کلاس 3⃣ چندتا از مسئوليت های خود را بگویید؟ ✅انجام تکالیف مدرسه ✅همکاری در کارهای خانه مثل خرید نان، کمک در پهن و جمع کردن سفره ✅انجام شغلی که به عهده داریم مثل کارمندی، کارگری، پرستاری،…… ✅اگر به بلوغ رسیده‌ایم: نماز و روزه و حجاب و…… ✅مراقبت از محیط زیست، حفاظت از پرندگان، امکانات پارک،..... 4⃣ انواع مسئولیت را بیان کنید. فردی خانوادگی اجتماعی الهی 5⃣ چه مسئولیتهایی در مورد سلامت فکر و روح و ایمان خود داریم؟ در مقابل چشم و گوش و زبان خود وظیفه داریم ازچیزهایی که خدا نمی‌پسندد دوری کنیم. مثلا حرفی که شنیدیم و از راست و دروغ بودن آن اطمینان نداریم برای دیگران بازگو نکنیم. ☘☘☘☘ به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
شهید برونسی در خاطراتش می‌نویسد: در دوران سربازی یکبار من را از طرف پادگان بردند بیرجند، جلوی یک خانه ویلایی بزرگ. گفتند از این به بعد در اختیار صاحب این خانه هستی! وارد خانه که شدم گفتم یا الله، صدای زن جوانی بلند شد: یا الله گفتنت دیگه چیه؟! بیا تو! زیر لب گفتم خدایا توکل بر خودت. داخل که رفتم، چشم هایم یکهو سیاهی رفت… گوشه اتاق روی مبل، زن جوان بی حجابی لم داده بود. با یک آرایش غلیظ و حال بهم زن! بلافاصله از اتاق زدم بیرون. خدمتکارهای خانم دنبالم بودند که دوباره من را بکشانند داخل. ولی حریفم نشدند. وقتی موضوع به گوش مافوقم در پادگان رسید، قرار شد به عنوان تنبیه تمام توالت ها را تمیز کنم. امیدوار بودند زیر بار نظافت توالت ها کمر خم کنم و کوتاه بیایم.اما وقتی دیدند حریف اعتقاد و مسلکم نمی شوند کوتاه آمدند. به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
خاطراتی از زبان همسر شهید برونسی: بعضی ها از تقسیم اراضی* خوشحال بودند ولی عبدالحسین ناراحت. صاحب زمین گفته بود، زمین ها از شیر مادر حلال تر. اما در جوابش گفت اگر شما هم راضی باشی حق یتیم رو نمی شه کاری کرد. بعد هم رفتیم مشهد و در مغازه سبزی فروشی مشغول کار شد. یک روز آمد و گفت: نمی روم. پرسیدم چرا؟ گفت آدم درستی نیست؛ سبزی ها را می ریزه توی آب که سنگین تر بشه. بعد رفت تو لبنیاتی. آنجا هم زیاد نماند. گفتم چطور؟ گفت: کم فروشی می کنه، جنس بد و خوب را قاطی می کنه. از فردایش رفت سرگذر برای بنایی، کم کم تو کار جا افتاد و بعد از مدتی شاگرد می گرفت. دستمزدش هم از قبل بهتر شده بود. 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 - مشهد که آمدیم، بچه ی دومم را حامله بودم. موقع به دنیا آمدنش، مادرم آمد پیشم. سرشب، عبدالحسین را فرستادیم پی قابله. به یک ساعت نکشید، دیدیم در می‌زنند. خانم موقر و سنگینی آمد تو. از عبدالحسین ولی خبری نبود. آن خانم نه مثل قابله‌ها، و نه حتی مثل زن‌هایی بود که تا آن موقع دیده بودم. بعد از آن هم مثل او را ندیدم. آرام و متین بود و خیلی با جذبه و معنوی. آن‌قدر وضع حملم راحت بود که آن‌ طور وضع حمل کردن برای همیشه یک چیز استثنایی شد برایم. آن خانم توی خانه ی ما به هیچی لب نزد. حتی آب هم نخورد. قبل از رفتن، خواست که اسم بچه را فاطمه بگذاریم. سال‌ها بعد، عبدالحسین راز آن شب را برایم فاش کرد. می‌گفت: وقتی رفتم بیرون، یکی  از رفقای طلبه‌ رو دیدم. تو جریان پخش اعلامیه مشکلی پیش اومده بود که حتما باید کمکش می‌کردم. توکل بر خدا کردم و باهاش رفتم. موضوع قابله از یادم رفت. ساعت دو، دو و نیم شب یک هو یاد قابله افتادم. با خودم گفتم دیگه کار از کار گذشته، خودتون تا حالا حتماً یه فکری برداشتین. گریه اش  افتاد. ادامه داد: اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم. اون خانم هر کی بود، خودش اومده بود. به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohammadHasanGhasemi
﷽ صبـ‌حۍ ڪ‌ه در آݩ خنـ‌ده ۍ دلـ‌دار نباشد بـ‌هتر بـُوَد آݩ دیـ‌ده ڪ‌ه بیـ‌دار نباشـ‌د ســ☺️ــلام صبحتون شهدایــی @ShahidMohamnadHasanGhasemi
(پس از نذر پدرش در حرم‌ ع برای داشتن فرزند پسر سالم) در سال 1336 در روستای قهرود کاشان به دنیا آمد. یکسال پس از اخذ دیپلم نساجی، مصادف با سال 1355 یعنی دو سال پیش از ، در پادگان عباس آباد تهران به گذراندن دوره سربازی خویش پرداخت و در آن خفقان شدید به پخش اعلامیه های (ره) در آن مکان نظامی پرداخت، که یکی از فعالیت های پیش از انقلاب او می‌باشد. سرانجام پس از گذشت 14 ماه از خدمتش، با پیام و فرمان امام به ترک سربازخانه ها، از پادگان فرار کرد و در تهران به صف مبارزین پیوست. در جریان بازگشت (ره) به ایران، در بهمن 1357 جزء نیروهای انتظامی و حفاظت از در بود. به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohamnadHasanGhasemi
پس از در بهمن ۵۷ و قبل از شروع در شهریور ۵۹ : با تشکیل شهر کاشان در بهار ۵۸ به سرعت به عضویت این نهاد درآمد و در واحد اطلاعات مشغول شد. با وجود اینکه در آن مقطع زمانی، افرادی مانند او که سابقه و سربازی داشتند به سرعت تا مقام فرماندهی گروهان یا گردان پیش می رفتند، خود را از مرکز توجهات دور نگاه داشت. با توجه به اینکه پس از در بهمن ۵۷ مدام در گوشه و کنار کشور کودتا و غائله و فتنه های مسلحانه به پا می شد، نقش بسیار موثر اطلاعاتی در خاموشی بخشی از این جریانات داشت. الف. از جمله در غائله #"خلق_مسلمان_قم" به همراه گروهی 20 نفره از کاشان به اعزام و با توجه به سکونت (ره) در قم به حفاظت از بیت ایشان پرداخت. ب. سپس با برپا شدن شورشی و اشرار مسلح در خصوصا در شهر ایرانشهر با جمعی از افراد سپاه کاشان در تابستان 1359 به آنجا رفت و در تخصص خودش یعنی جمع آوری اطلاعات و طراحی عملیات دست به فعالیت های بسیار خاص و موثری زد تا اینکه پس از 4 ماه این فتنه هم فرونشست. توضیح : ناگهان غیبش میزد و پس از مدتی با انبوهی از اطلاعات دست اول برمی گشت ... در قالب با لباس محلی در میان مردم رفت و آمد و نشست و برخاست میکرد و با آنها گپ می زد یا ریش خود را می‌تراشید و در قالب مسافر شخصی به سوراخ_سنبه های شهر سر می‌کشید و با موشکافی ته و توی فتنه را درمی آورد ... آن زمان که هنوز برای تماس های بیسم سپاه، کد و رمزی طراحی نشده بود، با پیشنهاد راه گشای در ارتباطات بیسیمی، با لهجه غلیظ قهرودی صحبت میکردند ... به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohamnadHasanGhasemi
به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohamnadHasanGhasemi
ج. در فتنه و غائله عظیم مسلحانه داعش وار ، در تابستان 1359 عازم شد و در مسئولیت اطلاعات عملیات مشغول شد. اصلا  تاكتيك در واحد اطلاعات و عمليات، ملاقات با سران گروهك‌ها بود و بيشتر وقتش صرف رفت و آمد ميان آنها میشد. غالبا هم تنها مي‌رفت و بدون اسلحه... واقعا از تبحر كيف مي‌كرد. او با وجود وسواس عجيبی كه نسبت به مسايل اطلاعاتی داشت تقريبا دربست حرف‌های را قبول میكرد و كمتر به او ايراد مي‌گرفت. اتفاق افتاده بود كه كسی مي‌آمد و اخباری راجع به تحركات ضدانقلاب مي‌داد و همه آنها را رد مي‌كرد و آمار و ارقام متفاوتی را مي‌گفت. وقتی مي‌پرسيدند تو از كجا مي‌دانی، مي‌گفت: من خودم ديشب پيش آنها بودم. مي‌گفت: «روی اطلاعات بايد صد در صد حساب و برنامه‌ريزی كرد.» حقيقتا برای دانشگاهی بود كه با بهترين نمره از آن فارغ التحصیل شد ... (ص)، اولين عمليات برون مرزی بزرگی بود كه بچه‌های در آن نقش داشتند. طراحی عمليات كار و بود. در این عملیات مسئولیت سرپرستی اكيپ اطلاعاتی ويژه، برای شناسايی سنگرها، خطوط مقدم و در صورت امكان مناطق عمقی و عقبه دشمن، بر شانه بود. اين ماموريت نيز با مهارت‌های ويژه او به خوبی به انجام رسيد. انجام (ص) جرقه‌ای بود برای تشكيل يك نيروی زبده نظامی كه « (ص)» نام گرفت و بعدها به در طول تبدیل شد. به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohamnadHasanGhasemi
فعالیت های دوران تا : در این ایام از به همراه و به شتافت و به عنوان مسئول اطلاعات عملیات (ص) فعالیت کرد. اولين عمليات (ص) بود. اين عمليات يك ويژگی دارد كه بايد در تاريخ ايران ثبت شود؛ آن هم تصرف بدون شليك حتی يك گلوله است. اين توپخانه كه مستلزم نفوذ در دل دشمن و رفتن به عقبه آنها بود، طبعا برعهده واحد اطلاعات و عمليات و بود. نتيجه كار هم آنقدر درخشان بود كه چشم همه را خيره كرد و بيشتر از همه چشم را. البته او در این عملیات پايش تير خورد و قلم پایش حسابی خرد شد، تا آخر عمر اسير اين زخم ماند. بر اثر این ، 2 ماه بستری بود و به پیشنهاد پدرش در همین ایام یعنی در مهر 1361 در شهر کاشان کرد. پس از مدتی با همان وضعیت مجروح به عملیات پیوست. سپس در عملیات به عنوان مسئول اطلاعات نهاد تازه تاسیس معرفی شد و به مسئولیت فرماندهی از ۲۷_حضرت_رسول_(ص) منصوب شد، فرمانده این لشگر بود که با شهادت وی در عملیات در اسفند ۱۳۶۲ ، جانشین او شد و سال بعد در همان ایام و در چهارمین روز و در منطقه عملیاتی یعنی در روز پنج شنبه به تاریخ #۲۴_اسفند_۱۳۶۳ با اصابت ترکش به پشت سرش خود نیز به رسید و بنا بر وصیتش در و در نزدیکی مزار به خاک سپرده شد. به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohamnadHasanGhasemi
به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohamnadHasanGhasemi
: در برابر مشکلات، خونسردی خود را حفظ می‌کرد و در انجام هر کاری توکلش به بود. با آرامش خاطر و امیدواری کامل به نتیجه اقداماتش، وارد عمل می‌شد. و استقامت با او عجین بود و وجودش در بین (عج) مایه دلگرمی و حرکت بود. با مأنوس و صمیمی بود و به آنها عشق می‌ورزید. در کنار آنها بر روی خاک می‌نشست، با آنها غذا می‌خورد، به درد دل آنها گوش می‌داد، آنها را راهنمایی می‌کرد و تا آنجا که از دستش برمی‌آمد مشکل آنان را حل و فصل می‌کرد و ارتباط و سرکشی از خانواده توسط او زبانزد همگان بود. همسر درباره او می‌گوید: «از رفتار، نشست و برخاست و نیز صحبت‌ها و برخوردهای شهید احساس عجیبی به انسان دست می‌داد. هنگامی که من با ایشان روبرو می‌شدم بی‌اختیار خود را ملزم به رعایت ادب و احترام در مقابل او می‌دیدم.» اين جملات در سررسيد شخصی و به خط خودش موجود است: "خصوصيات يك فرمانده به اين شرح است: سلامتي جسم و فزونی علم، مشورت با نيروها، سعه صدر و نداشتن حس انتقام، برخورد با افراد تحت فرماندهی از راه ارشاد و موعظه، در كنار همه تاكتيك‌ها، از همه مهم‌تر، فاصله نگرفتن از خداست. فرمانده‌ای كه ابتكار عمل نداشته باشد، تسليم است. ابتكار عمل، سلاح برنده مومن است. " بسیار باهوش بود و مهمتر از آن " ابتکار عمل و خلاقیتِ " ناشی از عشق و اعتقاد عمیق به اهدافش برای حل مشکلات و چالش های پیش رویش بود. مشکلاتی که در بحبوحه ایام ابتدای پیروزی انقلاب و نیز ظاهری لاینحل و سخت و صعب داشتند. به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohamnadHasanGhasemi
به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohamnadHasanGhasemi
🌹🌹نمونه ای از شجاعت عباس گونه در دوران مبارزات و نتیجه درخشان آن: يكی از سران به نام «» با تماس گرفته بود كه مي‌خواهم با تو مذاكره كنم. يك جايی را هم برای مذاكره مشخص كرده بود. به همراه بنده خدايی به نام «حميد» عازم محل قرار شده و آنجا از ماشين كه پياده مي‌شوند، معلوم مي‌شود كه «آشتيانی» راهنمايی فرستاده تا آنها را به محل استقرار او ببرد. همراه بند دلش پاره مي‌شود كه ! به خدا توطئه است. اينها مي‌خواهند بگيرند ما را. مي‌گويد: نترس برادر! با من بيا، غلط مي‌كنند دست از پا خطا كنند. بقيه ماجرا از بيان «حميد» خواندنی است: آقا اين راهنما همين طوری ما را جلو مي‌برد و مي‌پيچاند. يقين داشتم كه كارمان تمام است. روزها فقط تا شعاع سه كيلومتری دور شهر، امنيت نسبی برقرار بود و برای رفتن به دورتر بايد با ستون و تأمين مي‌رفتيم. حالا چهل پنجاه كيلومتر از شهر دور شده بود. آن هم تنها، تنها كه نه، من هم بودم ولی مگر فرقی هم مي‌كرد! بالاخره به يك ده رسيديم. هر چقدر گير دادم به كه بيا از اينجا برگرديم. دليلي ندارد كه اينها ما را اسير نكنند يا نكشند، محكم مي‌گفت: من بايد با اين مردك صحبت كنم. تو نمي‌آيی، نيا! راستش اگر مي‌توانستم برمي‌گشتم، ولی ديگر جسارت تنها برگشتن رانداشتم. رسيديم به خانه‌ای كه محل استقرار «آشتيانی» بود. روی تمام پشت بامها و پشت همه درها و پنجره‌ها سبيل كلفت و كلاش به دست به ما زل زده بودند. شايد هاج و واج بودند كه اين دو تا ديگر چه خل‌هايی هستند. آنجا بود كه صميمانه و با اطمينان فاتحه خودم و را خواندم. اما انگار نه انگار! به قدری خونسرد و بی خيال بود كه شك كردم نكند با هماهنگ كرده كه الان بريزند اين ده را بگيرند. قلبم مثل گنجشك مي‌زد. ما نيروی اطلاعاتی بوديم و اگر زير شكنجه مي‌رفتيم حرف‌های زيادی برای گفتن به داشتيم. جلوی كه نشستيم او شروع به صحبت كرد كه ما می خواهيم با شما به توافقاتی برسيم، تا... نگذاشت حرف او تمام شود و خيلی محكم و با جسارت گفت: ببين كاك! شما و ما هيچ مذاكره ای نداريم. شما بايد بدون قيد و شرط اسلحه را زمين بگذاريد و تسليم بشويد. دلم هری ريخت پايين. اگر ذره‌ای هم به نجاتمان اميد داشتم، بر باد رفت! منتظر بودم كه فی المجلس سوراخ‌ سوراخمان كنند! حق هم داشتند. آنچنان از موضع قدرت آنها را تهديد مي‌كرد كه انگار لشكر «سلم و تور» پشت سرش هستند. با كمال تعجب ديدم عكس العملی نشان نداد و دوباره خواست باب مذاكره را باز كند ولی اين بار هم با تحكم و ابهت خاصی حرف از تسليم بی قيد و شرط زد. هرچه گفت، از حرف خودش كوتاه نيامد. گفت تضمينی نمي‌دهم، اگر كاری نكرده باشيد امنيت داريد. صحبتشان كه تمام شد مطمئن بودم كه همانجا سرمان را گوش تا گوش می‌برند. ولی طوری نشد و راهنما دوباره ما را به ماشين رساند. تا زمانی كه با ماشين وارد سپاه مريوان نشديم منتظر بودم كه يك جوری دخلمان بيايد و در دل را لعن و نفرين می كردم كه اين ديگر چه جور مذاكره‌ای است. چند روز بعد كه و پنجاه شصت نفر از مزدورهايش آمدند و تسليم شدند. نزديك بود از تعجب شاخ در بياورم. تسليم آنها ضربه خيلی بدی به حزب دموكرات مي‌زد. خصوصا اينكه در تلويزيون مريوان هم حرف زدند و ابراز توبه كردند و به افشای جنايت‌های حزب دموكرات پرداختند. به تنهايی اين دار و دسته قلچماق و ياغی را به زانو درآورده بود.» به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohamnadHasanGhasemi
به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohamnadHasanGhasemi
: : در دوران حضور در کردستان و مبارزه با گروهک های مختلف واقعا عجيب بود، اين بچه شهرستانی كم حرف، كه همه را با پسوند «جان» صدا مي‌كرد و آن قدر دوست داشتنی و ناز به نظر مي‌رسيد، چنان تصرفی در روح و جان دشمن ايجاد مي‌كرد كه كمتر در برابرش مقاومت می كردند؛ برای نمونه: «» از كردهای ضدانقلابی بود كه تحت تاثير تسليم شد و اتفاقا خودش از مريدان شد و بالاخره هم در جنگ با ضد‌انقلاب به شهادت رسيد و ، تشييع جنازه باشكوهی برايش ترتيب داد. بعضی از اين آدم‌ها هم تسليم نمي‌شدند اما تحت نفوذ بودند. مثلا يك بار در جاده با گروه «صالح_صور» برخورد كرديم. ديديم كاری با ما ندارند. پرس و جو كه كرديم گفتند: « گفته كه با شما كاری نداشته باشيم، و الا جان به در نمی‌برديد.» بعضی از اينها هم مثل «» زير بار نمي‌رفتند ولی منطقه را ترك مي‌كردند تا يك وقت رو در روی او قرار نگيرند. بعد از مذاكره با مريوان را ول كرد و با دار و دسته‌اش رفت سردشت. بله واقعا عجيب بود. نکته دیگر: "" ؛ البته وصف شجاعت های او را که می خوانی با تمام وجود در می یابی "شجاعت" چه مفهوم تنگ و کوچکی برای وصف "" است ... و ناخودآگاه نام #"سردار_حاج_قاسم_سلیمانی" به قلب و خاطر انسان می آید... و این سوال به ذهن انسان خطور می کند که: راستی ما در آن جنگ تحمیلی و در این دفاع مقدسی که در دل خاک خودمان و تا سوریه همچنان ادامه دارد تا کنون چند و چند تقدیم محضر الهی و پیشگاه اهل بیت (علیهم منا سلام الله) کرده ایم؟ شادی روح امام و شهدا صلوات🌹 به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید. @ShahidMohamnadHasanGhasemi