#دلنوشته 🌙
خادم بودن سعادتی است که تا از دستش ندهیم ، ارزش والای آن را حس نمی کنیم .
اگر دقت کنید چند روزی است تو کانال فعالیت خاصی صورت نمی گیره :(
جالبه بدونید فرمانده کانال ( داداش مصطفی ♥️) وقتی از خادمش ناراحت باشه اجازه نمیده تو کانالش مطلبی بزاره .
نه سرم شلوغه ...!
نه مشکل قطع اینترنت دارم ...!
نه هر مشکل دیگه ای ...😔💔
فقط و فقط داداش مصطفی هست که بهم اجازه نمیده ...
بار ها اومدم دلنوشته بنویسم ...
دو خط نوشتم ... دیدم همش چرت و پرت نوشتم . 🙁
پاک کردم .
می دونم مشکل کجاست ...
اول و آخرش مشکل از منه ...!
تقصیر شرایط گذاشتم ... به خاطر همین حل کردم خودمو تو مشکل ...
کم کم انرجیم رفت ...
هدفم گم شد ...
نا امید شدم ....
خییییییلی نا امید .
از خدا نا امید شدن می دونید یعنی چی ؟😑
خدا منو ببخشه ...!!!
باورم نمیشه خدای من چه قدر کوچیک شده بود برام که نا امید شدم ازش ...
به خاطر همین میگم خدای من با خدای داداش مصطفی فرق داره ...
آدم تو لحظه نا امیدی فکر می کنه ته خطه ... نمیره سمت لذتای حلال قبلش ...
چون فکر می کنه فایده نداره ...
اما این طوری نیست ...
من فقط دو سه بار چند تا ذکر گفتم امیدم برگشت ... 😭💔
من صفر درصد هم انرجی نداشتم .
کم کم جمع شد ...
راستش می دونم داداش مصطفی ازم چی می خواد ...
ولی اون کار یه مرد می خواد ...!
من مرد این کار نیستم .
تا حالاش هم نبودم ...
نا امیدی نیست ... واقعیته ..
حدودا سه سالی هست داداش مصطفی دستمو گرفته ...
هر چی بوده و هست همش از خودش بوده ...
من یه بارم براش کاری نکردم .
همش جبران کارای اشتباه خودم بوده ...
همش قایم کردن اشتباهاتم بوده ..
فقط اینا از طرف من بوده ...!
ولی حتی کارای اشتباه خودم هم نتونستم جبران کنم ...
اما از طرف داداش مصطفی
همش صبوری
همش با مرامی
همش اخم ♥️ :) شیرین ترین تنبیه عآلم
گاهی هم لبخند ...!
و ...
راستش قدر خادم بودن رو ندونستم .
الان حس خوبی دارم . چون داداش مصطفی اجازه داده تو کانالش دلنوشته بنویسم .
دعا کنید ...
برای یه آدم خستہ بی حوصلہ ...!
ڪہ پناه گاهش رو گم کرده ...
دعا ڪنید ...
خدای واقعی عالم خدامون باشه ...!
نه خدای کوچیک ذهنمون ...
ویژه دعا ڪنید 😔💔👇🏻
خدا بهم توفیق بده و داداش مصطفی دلش راضی بشہ و منو دوباره به خادمی قبول کنه ...♥️:)
.
.
دعا ڪردید ؟!؟🙃
#دلتنگم
#خودم_می_نویسم
@ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
عاشق به خواب تن ندهد جز به خواب مرگ! وآن هم بدین امید که بیند جمال دوست...
#دلنوشته
و خواب چه مشقتی شده است این ایام برای دلم ...
و ندانستم قدر آرامشی که شب ها داشتم .
می شود امشب خوابم را با آمدنت خوش کنی ؟!؟
خوش می شود هم خواب و هم دلم :)
دل خوشی کوچکی داشته باشد این دل هم بد نیست ...
نظری کن به دلم حال دلم خوب شود
حال احوال رفیقت به خدا جالب نیست :)
غم دل با که بگویم ؟!؟
فقط بیا به خوابم و داد بزن سرم ...
همین ...!
آن قدر بلند باشد که از خواب بیدار شوم .
نه تنها از خواب شب بلکه از این خواب که مدت هاست دچارش شده ام .
نامش را غفلت می گویند .
خودمانی که بگویم ...
می شود :
گــــــــــم شده ام ...
در این شلوغی ها
در این در هم بر هم ها
در این رشته های طولانی فکر ....
و از اشک های نداشته ام که نمی دانم چرا چشمه اش خشکیده است :)
در گلو میشکند نالهام از رقت دل
قصهها هست ولی طاقت ابرازم نیست!
#هوشنگ_ابتهاج
جدیدا حرفام چال میشن ...
کاش اجازه میدادی برات بنویسمشون ...
اخ یادم نبود گم که میشم اجازه نوشتن نمیدی ...
مانند بیابان خشکیده ای شده ام که باران مدت هاست دارد می بارد رویش ....
منتها طراوتی ندارد....
آن قدر خشک است که آب هنوز به عمقش نرسیده است ....
حس می کنم حرف هایم زیادی مبهم شده است .
خودم نمی دانم چرا از هر جا تیکه تیکه برایت می گویم ...
شاید دلیلش لبریزی دلم باشد .
شاید به خاطر اینکه دیگر نمی دانم غم هایم را کجای دلم جا دهم این گونه شده ام .
گم شدن هم حکایتی دارد ....
آن قدر خسته ام ... که اگر چشم ببندم خواب مرا با خود می برد .
خدا کند که آرام باشد این خواب ...!
حرف ها زیاده ...
گلوم درد می کنه ...
زیادی پر شدم ...
جایی برای خالی شدنم پیدا کن :)
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#خودم_می_نویسم
#دلتنگم
༺🔷 ══════════════
@ShahidMostafaSadrzadeh
══════════════ 🔷༺
#شهید_محمد_بیطرفان ❤️
وارد گلزار شدم بدون اینکه بدانم کجایی و چه می کنی ...
به پاتوق هایم ( مزار چند شهید ) سر زدم و در آخر خودم را در هیاهوی پر سکوتتان گم کردم .
به سمت دفتر گلزار رفتم .
نامت را بر زبان اورده و نشانی ات را که می دانستم چندان هم دور نیست پرسیدم .
نام چند شهید را گفت و من گوشی ام را بیرون اورده و همان فیلم دانلود شده چند روز پیش را نشانش دادم .
پیرمرد لبخندی زد و گفت : اره خدا رحمتشون کنه ....!
به راه افتاد .
من هم پشت سرش ...
او می رفت و من در حال ذوق مرگ شدن خودم را کنترل می کردم .
رسید جایی ، ایستاد و گفت بالا هم عکسشونه ...
و رفت ...
خیلی سریع رفت ...!
شاید می دانست حال دلم نگفتنی است و نیازمند کمی تنها بودنم .
نشستم
زیاد طولانی شد.
خیلی حرف زدم ...
پر حرف ترین آدم روی زمین شده بودم.
و ...
بگذار بمانی برایم و بمانم برایت :)
و سکوت ...
#دلنوشته
#خودم_می_نویسم
#شهید_محمد_بیطرفان
💔
@ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#پروفایل ❤️ #شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️ @ShahidMostafaSadrzadeh
امروز پنج شنبه بود .
امروز همان روزی بود که قرار نا نوشته ما در آن ثبت بود و هست :)
نمی دانم کدام روز بالاخره به جز در رویا هایم سر قرار حاضر می شوم 🎈
و خدا نگیرد از دلم این خوشی را 💔
#دلنوشته
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
@ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#دلتنگی_شهدایی 💔 تویی بهانه ی آن ابرها که می گریند بیا که صاف شود این هوای بارانی... #شهید_مصطفی_
این روز ها ...
کی تمام می شود ؟!؟
روز های خستگی را می گویم :)
#دلنوشته
@ShahidMostafaSadrzadeh
گاهی وقتا ...
خسته ای :)
خسته نه ... منظورم اینه که خییییییییییلی خسته ای ...
خودت رو به در و دیوار میزنی که رها شی ...
از خستگی ...
حرم ...!
یا یه مداحی 🎤
یا یه خاطره که یه زخم عمیق رو تو قلبت تازه کنه ...
یا یه تصویر ...
یا هر چی ....!
تحمل موندن نداریم ...
دلِ رفتن هم نیست !!!
دنیای عجیبیه :)
قشنگه
دلگیره
خسته کننده است
حال ادم توش خوبه ...
هزار جور دنیای متفاوت وجود داره و ما فقط تو دنیایی که خودمون برای خودمون ساختیم زندانی شدیم ...
دلم یه دنیای تازه می خواد ..
بدون آدما و حس های اضافه ...
گرچه هیچ چیز اضافه نیست ...
ولی حال دلم نیازمند کمی مدارا کردن است :)
چرا این جوری شد ؟!؟
چی شد که این جوری شد ؟؟؟
راستش عین بچه ها بهونه گیر شدم
آدم بزرگا که بهونه میگیرن ...
نمی تونن جار بزنن من اینو می خوام
و بد تر که نشه بهش رسید ...
بغض
اشکای یواشکی
خوابای آشفته
حسرت های عجیب غریب
و در آخر خستگی :)
قشنگه ها
ولی سخته ....
قشنگه ...
ولی به شرط اینکه یه امیدی ته دلت باشه :)
که هست ...
منتها ما چون زیادی دوریم سخته دیدن اون امید :)
راستش نمی دونم چی بگم ؟
ولی بیاید دعا کنیم هیچ کس خسته نشه از زندگی :)
اصلا اگه زندگی ما واقعا زندگی بود خسته کننده نبود ...!
منتها گفتم
گیر کردیم تو جنگ و دعواهایی که الکی اسمش رو گذاشتیم زندگی ...
به نظرم خستگی هم خوبه 💔
ولی طولانیش آدم و پیر می کنه ...
مثلا بیاید داد بزنیم و بگیم 👇🏻
آقا جان :)
من خسته ام
از اینکه هر سال به خودم امید دادم سال بعد منم کربلایی ام 💔
ولی ...
دعا کنیم برای حال دل هم 🖤
#دلنوشته
#محرم
@ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#دلتنگی_شهدایی 💔 تو خودت بانیِ هر روشنیِ روزِ منی ...
بیم آن دارم که زیاد
با تو سخن بگویم
مبادا خسته شوی...
و بیم آن دارم که سکوت کنم
مبادا گمان کنی که دیگر برای قلبم مهم نیستی...
#نزار_قبانی
#دلنوشته
@ShahidMostafaSadrzadeh
اینکه رفته ای دلیل بر نبودنت نیست :)
نبودن های بعد از رفتنت را می گویم 💔
همان نبودن هایی که خودم دلیلشان بودم و هستم و خواهم بود ....
ولی ...
برایم کمی سوال برانگیز است ...؟!
چرا قبلا کم تر گمت می کردم ..!؟
شاید من خیلی از ان خود قبلی ام فاصله گرفته ام
شاید هم تو اینگونه بودنم را نمی خواهی :)
مدت هاست ننوشته ام ...
نه برای تو
نه برای خودم
نه برای هیچ کس .. !
اجازه نوشتم افتاده دست تو و تو هم که این روز ها نیستی ...
یا اگر هم هستی اجازه نوشتنم را صادر نمی کنی ...!
الان که دارم می نویسم یعنی هستی ؟
یعنی اجازه دادی ؟
چه قدر عجیب و غریب شده ای این روز ها برایم 💔
البته از همان اول هم بودی ...
همین که دلم با نگاهت لرزید عجیب و غریب بوده و هست تا ...
همین حالا که قشنگ حس می کنم ازم دلخوری ...!
ولی تو آدم قهر نیستی ...
یادمه یه چن وقت پیش ، وقتی حالم داغون بود نگاهم کردی و من آرامش نکاه کردنت رو دیدم درونم ...!
تو آدم قهر نیستی ...
ولی دلخوری ...
حق داری ...
تو همیشه حق داشتی :)
همیشه حق باتوئه ...💔
ولی ...
همیشه از اینکه بیام و بهت بگم غلط کردم نترسیدم :)
تو اهل تحقیر کردن نیستی ...
تو این حدودا ۴ سال زندگیم که با اومدن تو شروع شد خیلی خوب شناختمت :)
ولی هنوز نشناختمت ...
تو اصلا شبیه آدمای دور و برم نبودی و نیستی ...
من ادم بدی بودم برات ولی تو همونی هستی که اول بودی ...
یه رفیق
یه برادر
یه کسی که اگه نبودی نمی دونم کجا بودم ...💔
اینکه میگم نیستی واقعا منظورم این نیست که نیستیا ...
منظورم اینه که زیاد بهم با اخم نگاه می کنی ...!
من با اخمات زندگی می کنم ولی مدل اخم کردنای الانت خیلی فرق داره ...
کم تر اخم کن بهم 💔
اون قدری بودنت برام قشنگ و مهمه که براش هر کاری می کنم ...
اخم کن بهم ولی لبخند بزن ...
زیاد حرف زدم ...
مثل همیشه :)
نوشتن برات آرامش بخشه ...
نگیر ازم این آرامشو 💔
فدای رفیق شفیقم
#سید_ابراهیم
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
#خودم_می_نویسم
#دلتنگم
#دلنوشته
@ShahidMostafaSadrzadeh
پارسال " سال ۹۸ " اولین بارون پاییزی شهر قم دقیقا روز ۱ آبان یعنی روز شهادت داداش مصطفی اومد :)
روزی که قشنگ ترین حسا + یه بغض قشنگ رو تجربه کردم .
امروز بالاخره آسمون بارید ...
آسمون بالاخره بعد از ۵ ، ۶ ماه داره خودشو خالی می کنه :)
وقتی تو روضه بعضیا داد میزنن یا با یه حزنی گریه می کنن ادم از گریه اونا دلش می شکنه و گریه می کنه ..
اسمون گریه می کنه و ما هم باهاش شروع می کنیم و تک تک دلایل اشک رو میاریم جلو چشمون ...!
اسمون با اون همه عظمتش گریه می کنه :)
خدا هیچ آدمی رو از اشک محروم نکنه که درد بدیه 💔
یہ یاداوری قشنگ با عنوان " اولین بارون پاییزی قم در سال ۹۹ "
#دلنوشته 🎤
#دلتنگم 💔
#خودم_می_نویسم
@ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
آنقدر دلتنگم كه نه با كافه نشستن آرام و نه با دوست نشستن خالے نه پے قهقه اے پوشالے كه نشانم بده
تو این چند سال که هر بار از کربلا جا موندم ...!
تنها دلخوشیم بازم حرم بود ...
اما خب یه حرم دیگه
حرم بابای مهربونی که همیشه پناه دلمون بوده و هست .
همونی که هر بار از خواهرشون برات مشهدم رو گرفتم .
و هر سال بعد جا موندن تا مشهد رفتنم این عکس { با همین کیفیت قدیمی } عکس پروفایلم بوده ...!
امید ته دلمون کمه ...
اما بابای مهربونی که من می شناسم ، طاقت انتظارای غریبانه یه جا مونده رو نداره :)
همین قدر عاشقونه
همین قدر مهربون 💔
بہ امید روزی ڪہ برم و بگم نائب الزیاره همہ هستم ...💔😔
صلوات
#خودن_می_نویسم ✍🏻
#دلنوشته
@ShahidMostafaSadrzadeh
متن نامہ 📜💌
سلام ...!
امروز آمده ام تا دعوت کنم تو را با دنیای شیرین بعضی آدم ها :)
دنیایی که این روز ها شاید خیلی ها از آن دور شده باشند ...!
آمده ام تا کسی را برایت معرفی کنم که سال هاست می شناسمش ، البته هنوز هم برایم عجیب و غریب است ولی آشناست ...!
آشنای غریبه ایست برای خودش ...
تو را خواسته که الان این نامه در دستان توست ...
کمی فکر کن ... دور و برت هزار جور آدم دیگر بود و هست که امکان داشت این نامه دست آن ها بیفتد ، اما چرا دست توست ؟!؟
حرف های حاشیه بس است ...!
بگذار اصل حرفم را بگویم ... آمده ام برادری را برایت معرفی کنم که به قول حاج حسین یکتا تو منجلاب گناه دستت رو بگیره ...
برات برادری کنه و از همه مهم تر الگویی باشه برات که به خدا نزدیک بشی :)
امروز ....
شهادت ...
بزرگ مردی از تبار علی است ...
که جانش را اول برای خدا و بعد برای دفاع از ناموس امام علی بخشید ...!
امروز سالروز شهادت "شهید مصطفی صدرزاده" است .
.
.
سلام کن :)
برادرت دارد نگاهت می کند .
لبخند بزن و بگو سلام ...!
این اول راه است ....
داستان برادری این ها تا قیامت ادامه دارد .
هوای برادرت را داشته باش ... او حسابی هوایت را دارد .
هر از گاهی برایش هدیه ای بفرست ..
مثلا گناهی نکن ..
یا به نیابتش دعایی بخوان :)
خوش به سعادتت ...
مبارکت باشه ... نوش جونت رفیق ...!
زمان : به وقت ۱ آبان ۱۳۹۹
براےِ بیشتر آشنا شدن با این شهید در ایتا در خدمتیم
@ShahidMostafaSadrzadeh
#دلنوشته
#خودن_می_نویسم 💔
#دلنوشته
گاهی که گم می شود ، برای مدتی شلوغی های زندگی ام را رها می کنم و می روم پشت میز مطالعه ، کامپیوتر را روشن می کنم ، هندرزفری می زنم .
وارد پوشه فیلم های سینمایی ام می شوم و با کنجکاوی همیشگی ام خداحافظ رفیق را جستجو می کنم .
همان فیلمی که هر گاه گم می شوم می روم و دلم را وقفش می کنم .
داستان جلو می رود ... یکی یکی سکانس های عجیب و غریبش رد می شوند و من در هیاهوی خاموش شده ذهنم دنبال خودم هستم .
دنبال خودی که نمی دانستم کجاست .
همان خود که وقتی نیست حس می کند دلم که کسی نگاهش نمی کند .
گرچه سایه شما از سر ما کم نمی شود .
مقصودم همان دلخوری های مهربانانه برادرانه است .
کمی رسمی شده ام !
شاید دلیلش فاصله ام باشد که زیادی طولانی شده و شاید هم کسی در گوشه ای از من به تو شکایت کرده 💔
بعید هم نیست .
و اما خود گم شده ام ...
الان به گفته خودم و حسی که از قلبم به من منتقل می شود ، پیدا شده ام .
اشک ... دوای گم شدگان است .
و حرم ... دوای دیوانگان ...!
چه عجیب و غریب کلمات جا می گیرند در این نوشته !
نه از روی قصد ...! شاید از روی پر بودن دل است و هوا هم که پاییزی ...
جریان عاشقانه قشنگی است !
و این داستان عاشقانه همیشه در دلش جدایی غریبی دارد .
بیا و مثل همان زمان ها که قهر بودی ولی هوایم را داشتی و نشانم می دادی که هوایم را داری ، کمی خودت را نشان بده .
مثل همان موقع ها که می خواستم باشی و نشانم می دادی هستی ...
این روز ها نگاه سنگینت را روی سرم حس می کنم ! اما این نگاه آرامم نمی کند .
زیادی سنگین است ... دستگیری کن ...
شب جمعه است .
شهدا شب جمعه دستشان باز تر است ...
رفیق ...
داداش ...
با مرام ...
قهر نکن !
جانِ من ... ارزشی دارد که برایت قسم بخورم به آن ؟
جان من نگاه سنگینت را سبک کن و دستم را بگیر ! نشانم بده که هستی ...
و شب ها آسمان دلتنگ کسی است !
و سکوت ...
شب ...
آرامش ...
و جعل الیل سکنا (:
و قرار داد شب را مایہ آرامش 💔
آرامشی از جنس پاییز با چاشنی باران و کمی هم بی خوابی
چھ حس نابی بود (:
ساعت بہ وقت ۱ و ۲۸ دقیقه بامداد ...!
این ساعت شما رو یاد کسی ننداخت ؟
مثلا سردار؟!؟💔(:
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
#خودم_می_نویسم
╔═ 🌼 ═══ ♥️ ═══ 🌸 ⚘ ═╗
@ShahidMostafaSadrzadeh
╚═ ⚘ 🌸 ═══ ♥️ ═══ 🌼 ═╝
#دلنوشته
راستش بعضی موقع ها ...
نمی خوای ولی میشه ...
وقتی هم میشه این قدر حالت خوبه که نمی دونی چه جوری شکر کنی .
اون جاست که تصمیم می گیری دیگه چیزی نخوای و خودشون بدن (:
اونا قشنگ تر میدن ....
قشنگ تر میشه اگه خودشون بدن .
حرم حضرت بانو زیاد اومدم .
اما اولین باره نصف شب تو حرمم ...!
شبا ...
تو
حرم
اصلا
حال و هوا
خیلی
فرق داره...!
خلوته ... آرومه ... دلنشینه ...غریبه ...
انگار حرم مال توئہ ...
الان روبه روی ضریح نشسته ام .
ضریح کلی با من فاصله داره ...
دلم تو شبکه های ضریحه ..
همون جایی که بارها با لب های خودم بوسیدم ...
وقتی یاد اون لحظه ها می افتم ، دلتنگ تر میشم .
الان تو حرمم ولی بازم دلم تنگه (:💔
اون قدر حال دلم قشنگ شده که قابل توصیف نیست .
صدای مداحی اون برادرا هنوزم میاد ، تمومی نداره خوندنشون ...
چه قشنگ می خونن ..
باحال می خونن ...!
مثل آدمای خسته می خونن که اومدن اینجا کللللللللللی انرژی جمع کنن و دوباره یا علی بگن و ادامه بدن .
چه قدر آدمای الان حرم شبیه همن ...
اومدن داد بزنن که بانو ما مگه جز شما کی رو داریم ؟!
حرم آرومه
صدای بارون نمیاد ولی نم نم میباره ..
هوا سرده ..
اون قدری که الان دستام دارن منجمد میشن .
درونم گرمه ...
گرمای وجود بانوی کرم تو شهر قم اون قدر زیاده که موندن تو اینجا رو بر موندن تو رخت خواب نرم و گرم خونمون ترجیح میدیم .
همیشگی نیست ...
ولی اولین بار هیچ وقت فراموش نمیشه ...
آدمای شب حرم
از دنیای بیرون فرار کردن و اومدن حرم ....
دلم فرار می خواد ...
یه فرار قشنگ به حرم امام رضا ...!
یه فرار قشنگ به کربلا ..
چه قدر قشنگه آدم موقع فرار مقصدش فقط و فقط حرم باشه (: 💔
فرار کنیم از دنیا ...
دنیایی که برا خودمون بزرگش کردیم ...
غرق نشیم تو کلمات ...
کاش بارون اینجا صدا داشت !
یه کم سکوت با چاشنی صدای بارون نیازمندیم .
#خودم_می_نویسم
✿❯─────「🖤」─────❮✿
@ShahidMostafaSadrzadeh
✿❯─────「🖤」─────❮✿
#دلنوشته
باران که آمد ...
پنجره را باز کنید و نگاه کنید چه کسی بیرون است ...!
دیوانه ها موقع باران بیرون می زنند ...!
دیوانه هایی که از ماندن های اجباری خسته اند و به فرار فکر می کنند ...
دیوانه هایی که تنها دلخوشی هایشان همان دو شهید گمنامی است که تا دل نی گیرد به سمتشان فرار می کنند .
فرار ...
نعمت بزرگی است که خدا به ما ارزانی داشته ...
باران هم بهانه ای برای فرار ....
دیوانه ها ... مجنون ترند ...!
همان هایی که با باران گریه کردند و کسی نفهمید ...!
همان هایی که روبه راه شدن دلشان کاری ندارد ...
همان هایی که خسته اند و دار و ندارشان اشک است ...!
همان هایی که به جامانده معروف اند ولی به جاماندن عادت نمی کنند ...
همان هایی که باور نمی کنند حال بد را ...
دل گرفته را نعمت و حال خوب را با دل شکسته طلب می کنند ...
همان هایی که موقع رفتن به حرم یا گلزار مدام در قلبشان نذر می کنند که مبادا یهو نشه برم !
همان ها که دیر پذیرفته می شوند و کسی خریدارشان نیست ...
همان ها که ارزان فروخته شدند ...
همان هایی که از همه نا امید شدند ولی خدا هنوز هم امید همه نا امیدی هایشان است ...
همان هایی که قدم میزنند زیر بارون و مداحی گوش می دهند ...!
خود را در نجف ، مدینه ، کربلا و گاهی هم مشهد تصور می کنند ...
همان هایی که آرزوی قرنطینه شدن دارند ... آن هم در حرم ..
همان ها که منتظر لحظه فرار اند تا به مقصد مشهد کوچ کنند و در گوشه ای از حرم بنشینند و گریه کنند و بمیرند و بر نگردند ...!
همان هایی که آرزویشان شهادت است ولی این آرزو را که می کنند داغ بد بودنشان سنگین تر می شود ...!
نام خود را غلام و کنیز گذاشته اند ولی نوکری نکردند ...
اما باز هم دستشان دراز است جلوی کسانی که همیشه خریدار اشکشان بودند ...
همان هایی که خاموش و آهسته مرده اند ...!
همان هایی که مردن اینگونه را بهتر از زنده بودن می دانند ...
و در آخر همان دیوانه هایی که دیوانگی این گونه را بهتر از عاقلی می دانند ...!
سکوت ...!💔🙂
#خودم_می_نویسم
•┈┈•••✾•♥️♡♡♡♡♡°•✾•••┈┈•
@ShahidMostafaSadrzadeh
•┈┈•••✾•°♡♡♡♡♡♥️•✾•••┈┈•
شهید مصطفی صدرزاده
#دلتنگی_شهدایی 💔 بازنده شدݧ حس بدی نیسٺ اگر مݩ با میݪ خودمـ دݪ به ݜما باختہ باشــم ..🌧🌈 #شهید_
من بہ میل خودم نیامدم ...!
من نہ تو را می شناختم ...
نہ شھدای دیگر را ...
لذت را اینگونہ دیوانہ وار زیستن نمی دانستم ...
عاقلی را لذت و نفس کشیدن را زندگی می دانستم 😏
عاقلی را چہ نیاز است بہ اشک و حال هاے گرفتہ دل ...!
و من جاودانگی تو را از زندگی کردنت بدون نیاز بہ نفس کشیدن فهمیدم ...
توضیح نیاز ندارد ، آنکہ اهل دل باشد !
فقط همین را بدان ...
خیلی خوش حالم کہ برای ورود بہ این دنیا اختیاری نداشتم و دستمو گرفتی و گذاشتیم تو این دنیای دیوانه وار عاشقی (:
قشنگھ دنیام ...
دوسش دارم 🎶
#دلنوشته
#خودم_می_نویسم
┄┅═══✼❤️❤️❤️❤️💛💛💛
@ShahidMostafaSadrzadeh
💛💛💛💛❤️❤️❤️✼═══┅┄
چند روزی هست که نبودم ...
یعنی بودم ولی کار ها اجازه نمیداد به کانال برسم ...
گرچہ من که می دونم شھید ازم گرفت خادمی رو ...🚶🏻♂💔
ولی شما بذارید به حساب مشغله های زیادی این روزام ...
خدا کنه آدم وسط تمام کار هاش یهو یاد امام زمان بیفته ...
یهو یاد خدا بیفته ...
دچار روزمرگی نشه (:
روزمرگی ندارم امسال ...
ولی الان یه هفته است دارم می دواَم ...
دعا کنید شھید اجازه بده دوباره خادمی کنم براتون رفقا 😢✋🏻
دمتون گرم
یه صلوات بفرستیم برا آرانش دل همه
برا آدوم بودن خواب همه ...
یادتونه یه مدت از خوابای پریشونم و اینکه دیگه شبا از ترس خوابای پریشونم نمی تونم بخوابم گفتم ؟!
کیا یادشونه ؟
دعا کنیم شبامون همون جعل الیل سکنا باشه ...
شب ...
دنیاش ...
فرق ...
داره !
خدا کنه پریشون نباشه (:
آدمایی که تو شب گریه نمی کنن روزا نمی تونن بخندن .
یه کم گریه کنیم ... 💔
#دلنوشته
#خودم_می_نویسم
✿❯─────「🖤」─────❮✿
@ShahidMostafaSadrzadeh
✿❯─────「🖤」─────❮✿
یادتونه تو مهر یه نمایشگاه فاطمیون تو قم راه افتاد ؟
اون جا یه برادری بود خیییییلی عجیب صداش شبیه شهید صابری بود .
به بچه ها روحیه می داد ولی تن صداش دقیقا شده بود عین شهید صابری ...
از این همه شباهت داشتم دیونه می شدم فیلم رو پیدا کردم و به دوستمم نشون دادم اونم با مقایسه صدا مثل من داشت دیونه می شد .
در آخر ...!
روز اختتامیه یعنی دقیقا همون روز که این شباهت صدا ما رو یاد شهید صابری انداخت پدر شهید صابری اومدن برا اختتامیه 💔
یه جور عجیبی بود ...
مستیش هنوز تو وجودمه 🚶♂💔
#دلنوشته
#شهید_مهدی_صابری
#خودم_می_نویسم
شهید مصطفی صدرزاده
#دلتنگی_شهدایی 💔 خلوتی داریم و حالی با خيالِ خویشتن... #شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️ ·٠•●♥♡✿🌿✿♡♥●•٠·
#دلنوشته
و اما شب ...
آدم های شب سنسور های مغزشان تازه اول شب فعال می شوند.
فکر ها و تصورات مسخره روز را کنار زده و در هیاهوی خاموش شب جیغ می زنند .
این سکوت همان نقطه عطفی است که ادم های شب به آن معتادند .
سکوتی که در روز نصیبشان نمی شود و دل برای چشیدن دوباره این فریاد خاموش چشم ها را تا نصف شب باز نگه میدارد.
دل است دیگر ...!
برای زنده نگه داشتن خود باید کاری کند .
می رود و کمی مداحی های گوشی را گوش میدهد .
زمزمه می کند ...
دستمو رها نکنیا 💔 به علی به علی
https://eitaa.com/ShahidMostafaSadrzadeh/4863
کمی جلو تر می رود ...
تنها سر پناه منیا مادر (((:
شب جمعہ است ...
یه شبی که مادر سادات میرن کربلا ...
راستش یه روایتی هست از امام صادق که فرمودند : شیعیان ما می تونن حضرت زهرا رو مادر صدا کنن .
این روزا و تو این همه دغدغه های عجیب و غریب گیر افتادن فقط از خدا بخوایم نگاه حضرت مادر رو ازمون بر نداره ...
برای هم دعا کنیم لطفا 💔
منم از دعای خیرتون بی بهره نذارید
ارادت مند شما و خادم کانال
"سید"
شهید مصطفی صدرزاده
میام ... میرم ... می شنوم می بینم حس می کنم حس نمی کنم ... هستم نیستم رو هوام رو زمینم ... گاه
بعد از چند تا شب جمعه اومدم سر قرارمون ...
می دونم الان هم خودت خواستیا ...
ولی فقط برای دلگرم کردن خودم که ازت خواسته باشم میگم (:
امشب شب خاصیه ...
مثل شبای جمعه ای که گذشت و از دستش دادیم ...
ولی این یه امشب رو ...
خودت بیا دستمونو بگیر و نزدیکمون کن به خودت ...
به خدای خودت
به امام حسین خودت ..
به امام زمان خودت ...
#خودم_می_نویسم (:
#دلتنگی
#دلنوشته
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
#دلنوشته ❤️✍
و دل دوباره می نویسد .
امشب شب آرزو هاست ...
شبی که نمی دانم " تو " چه خواستی از خدا که سرنوشتت چنین زیبا نوشته شد.
رفیق سلام ...
شب آرزو ها که شب جمعه باشد ، دل ناخودگاه می رود به ... ک ر ب ل ا
این مکان کجاست ؟
داداش مصطفی راستش هنوز نرفتم و خیلی نمی دونم چه شکلیه ...
اما می دونم کجاست ! خیلی نزدیکه ...
تو قلــــــ♥️ــــبـــمہ ...!
داداش شب آرزو هاست ...
شبی که خدا صد البته مثل همیشه ..
اما در درگاهش رو حسسسابی باز گذاشته ...
رفیقِ شفیق ...
یه آرزو همیشه از بچگی تو ذهنم بود ...
نمی دونم تا حالا به کی آرزوم رو گفتم ...
اما ارزوم این بود ، یه رفیق داشته باشم که رفاقت رو در حقم تموم کنه ...🤗
یادمه همیشه آرزوم بود ...
جزو اون آرزوهای کوچولو اما مهم ...
اما من حالا نه تنها یه رفیق ، بلکه یه داداش هم دارم ...
دلم تنگ شد یه هوووووو 😖♥️
ندیده مرید مرامت شدم ...🌸
شب آرزو ها بهترین دعا رو تو برامون بکن ... از اون دعا قشنگا که برا خودت کردی و حالا ...
رفیق ...
داداش ...
با مرام ....
مثل همیشه برامون کم نزار ...
مثلا دعا کن با امام زمان بیایم تو بین الحرمین و بمونیم اول بریم تو کدوم حرم 😭💔
بعد امام زمان بگه اول بزرگتر ...
با اشک بریم تو یه صحنی که الان نمی دونم چه شکلیه ... بعد تو برامون توضیح بدی که شب جمعه حضرت مادر حرمه ...
یا بگی بقیه شهدا تو صحن بقلین 😭
...
♡
بعد آروم آروم بریم تو یه حرم دیگه که اسمش باب الحوائجه و عشق قلب کوچیک منه 😭💔
هر جا رفتم اسمش بود ... دقیقا عین خودت داداش ...
می فهمم عشق علمداری روووو😭
بعد از حرم با امام زمان بریم نجف و شعری که تو دوست داری رو بخونیم ،
ایوان نجف عجب صفایی دارد ...
و قلبامون پر بشه از محبت امیر المومنین ❤️😊
و دوباره دلتنگی برای یه امام مهربون ...
قلبمونو میبره تو ایران و مستقیم تو مشهد ...
یه بابای مهربون که همیشه سایه اش رو سرمونه و لطفش بی نهایته ...
خب ...
حرف که زیاده و بغض هم زیاد ...
سکـــــــوت همچناݩ جارے استــــ !!!
@ShahidMostafaSadrzadeh
#دلنوشته ✍❤️
این دفعه نمی خوام حرف بزنم ، می خوام یه خاطره تعریف کنم که توش خیلی حرفه 🌸☺️
یه خاطره فراموش نشدنی ☝️
دوسال پیش اخرای اسفند ماه یه سری از رفقام می خواستن برن راهیان ، من قسمت نشده بود که بتونم باهاشون برم 😔
روز قبل از حرکت رفقا ، میلاد امام جواد بود ، که من رفتم به یه جشن ، یادمه مولود خون یه حرفی زد که من شروع کردم به دعا کردن .
اون بنده خدا گفت :
"از امام جواد هر چی بخوای کم خواستی"
من گفتم : راهیان 😭 بعد یهو یاد مشهد افتادم و دلتنگیم برا امام رضا ، گفتم : یا مشهد یا راهیان .
خلاصه من از راهیان جا موندم ،
اما ۴۰ روز بعد رفتم راهیان ، سه ماه بعدش هم رفتم مشهد 😍🌸
امام جواد هر دو رو بهم داد 😢💔
حالا من بهتون میگم ...
"از امام جواد هر چی بخواید کم خواستید 😭"
+ راهیان ، کربلا ، مشهد ، کاظمین و ...
#سید
@ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#دلتنگی_شهدایی 🌸🌿 عشق آݩ بُغضِ عجیبیسٺ ڪه از دوریِ یار نیمہ شب بینِ گلو مانده و جاݩ مۍگیرد #شهید_م
حرف هایم را گفته ام ...
تو شنیده ای ... لبخند زده و رفته ای ...
نزدیک باش !
دوری درد ناعلاجی است که دوستش ندارم ...
رفتنت به معنای رفتن نیست ...
فقط دوری ...!
کاش این واژه تلخ دوری را از لغت نامه ها پاک می کردیم ؛ خود این کلمه تلخ است چه برسد به چشیدنش (:💔
همه رفته اند ...
ما مانده ایم ! و کاش رفتن بود قسمت همه مان (:
رفتن و رفتن و رفتن و رفتن !
و در آخر بالاخره رسیدن ...
رسیدنی که مانده ها را خون دل کرده ...
در عاشقانه های خود غرق و جز ارزوی رسیدن مگر چاره ای هست ؟!
رفته ها در خون خود غلت می زنند و مانده ها در دل خون خود زار (:💔
و خوش به حال رفته ها که می میرند و بیچاره مانده ها که زجر کش می شوند و به مردن نمی رسند .
عشقی که می گویم آن قدر ها هم تلخ و بی رحم نیست ...
دست کریمان به دور ها هم می رسد (:
بعد منزل نبود در سفر روحانی 💔
ولی خب اون قرب جسمانی و روحانی کنار هم خیییییلی دلچسبِ ...
مخصوصا ادمی که چشماش عاشق دیدن روی یارِ ...!
و چه مشتاقم من به مرگ اگر تو را نشانم دهند بعد از ان (((:
چه می میرم خوبی 🚶♂💔
#دلنوشته
@ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#نوای_عاشقی 🌱🎧 رفیق شهیدم هوامو داره ((((:💔 ابوذر بیوکافی 🎤 @ShahidMostafaSadrzadeh
همه رفتن ...!
در این شهر خانه های زیادی خالی شده...
برای مدتی نیستن ...
رفته اند ... برای سفری رویایی ...
انها همه رفتن ...
کربلا انها را با نیروی جاذبه عجیبش جمع کرده و ما ... نرفته ایم!
نبرده اند یا نرفته ایم ؟ انگار دلخوشیمان همین باشد که قسمتمان نبوده ، راحت تریم 💔
می گفت اگه نرفتی نگران نباش ، مادر سهم بچه ای که نیست رو کنار میذاره (:
یا زهرا ...
داداش مصطفی ... نه اینکه نخواهیم ، ما به جبر گرفتار شده ایم در اینوقفس تنگ نرفتن ها و جا ماندن ها ..
دلمان خوش است به اینکه شما و انها که رفته اید به یادمان باشید .
امروز تولدت بود ... امشب شب چهاردهم ماه بود (:
داداش مصطفی این دل فقط خودشو به اینکه تو به جاش زیارت می کنی خوش کرده وگرنه دیدن رفتن ها خودش زجر کشی عجیبی است ...
سوختن و لبخند زدن ...
در تنهایی از نرفتن مردن و جان کندن و زنده ماندن !
این دل ... عجیب تحمل کرده این نرفتن را ... نرفتنی که همه رفته اند (:💔
اربعین کربلا به یادمون باش داداش (:💔
#دلنوشته 💔
@ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
شهیدِ مظلوم آرمان علی وردی، کنار تمثال شهید صدرزاده 💔 + ای شهیدی که شدی رو سفید ؛ سلام ما رو به داد
khodahafez rafigh.mp3
772.8K
وقتی این صدا تو گلزار شهدا بلند بود ...
جوری که صدای بلند بلند گریه کردن خودمو نمی شنیدم ...
موقعی که شهید گمنام رو بردن و من فهمیدم چه قدر خوشبخت بودم که تونستم سرمو بذارم رو تابوت پاکش و زار بزنم ((((:
و چه قدر این روزا شبیه مرده هام ...
انگار دوباره یه تشیع شهید گمنام نیازمندم 🚶♂💔
#دلنوشته
#خداحافظ_رفیق
@ShahidMostafaSadrzadeh