حالا که فکرش را می کنم می بینم ...
کتاب عجیب دنیای ادم ها را هم رنگ خودش می کند ...
کاش روحمان به کتاب گره بخورد ...
کتاب های خوب ...
نه هر کتابی (:💔
این روز ها روزگارم با حال و هوای دوران جنگ حاج حسین یکتا رنگی شده و عجیب حس و حالش به دلم می نشیند ...
مطمئنا حس کامل منتقل نمی شود ولی قطره ای از آن هم که روحم را نوازش دهد تا مدت ها قلبم را دلتنگ می کند (:
+ مربع های قرمز
شهید مصطفی صدرزاده
حالا که فکرش را می کنم می بینم ... کتاب عجیب دنیای ادم ها را هم رنگ خودش می کند ... کاش روحمان به کت
34.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و عجیب داغ شهادت شهید مهدی زین الدین بر دل من هم نشست ...
با اینکه بار ها سر مزارشان رفتم ولی راستش الان عجیب دلم برایشان تنگ شده ((((:💔
و دلم زار زدن کنار مزارشون رو می خواد .
یادمه اون اوایل که تازه خودمو پیدا کرده بودم ، حدودا ۵ سال پیش ، رفتیم موزه شهید زین الدین و اتاق شخصی شهید رو دیدیم . جلسه بود اون موقع و مسئولمون اجازه دادن که بریم تو اتاق 💔
من نماز مغربمو تو سجاده شهید زین الدین خوندم 💔
بعدش از رو چوب لباسی شهید اورکوتشون رو پوشیدم و واقعا حالم حال عادی نبود .
وقتی از اون جا دور می شدم واقعا حس می کردم که قلبمو جا گذاشتم (:
و الان سه چهار سال میشه که موزه نرفتم 💔
چه قدر آدم فراموش کاری شدم ...
چه قدر دور شدم ...
خدایا چه جوری شکر زنده شدن این دلتنگی رو بکنم ؟ (:💔
شهید مصطفی صدرزاده
و عجیب داغ شهادت شهید مهدی زین الدین بر دل من هم نشست ... با اینکه بار ها سر مزارشان رفتم ولی راستش
اون قسمتش که شهید رو کول می کنن تو کتاب گفته شده بود و آخرین دیدار حاج حسین با شهید اون جا بود (:💔
شهید مصطفی صدرزاده
و عجیب داغ شهادت شهید مهدی زین الدین بر دل من هم نشست ... با اینکه بار ها سر مزارشان رفتم ولی راستش
خواب،میآیدودرچشمنمییابدراه
یکطرفاشکرَهشبستهویکسویخیال
#هوشنگ_ابتهاج
#دلتنگی_شهدایی💔
زِتَمـٰامبـودنےهـٰاتـوهَمیـنازآنمَـنبـٰاش
ڪهبہغیـࢪبـٰاتـوبـودَندِلَـمآࢪزونَـدآرَدシ..!
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
#کتاب_سید_ابراهیم
قسمت دهم
{ ولایت مداری }
همسر شهید:
در زمان فتنه ۸۸ من باردار بودم و او با توجه به اتفاقات و اغتشاشات تهران دائم در ماموریت بود. شبانه روز درگیر بود و کمتر دیده میشد.
هم و غمش حفظ نظام بود و بارها به خاطر همین دغدغه اش مجروح شد و سخت تر از آن وقتی بود که با قمه و چاقو او را زده بودند. با حال و روز بدی که داشتم خودم را به سختی به بیمارستان رساندم. پشت پرده روی تخت بود. پوتینش را در آورده بود. ناخودآگاه پایم به پوتینش خورد خون درون پوتین موج زد!آنقدر از او خون رفته بود که پوتین هایش پر خون بود. من حسابی ترسیده بودم او مرا دلداری می داد. حفظ نظام مقدس جمهوری اسلامی خط قرمز مصطفی بود. او در قاموس خود خط قرمز های دیگری هم داشت که مهم ترین خط قرمز و محدوده حساس زندگی او ولایت فقیه و رهبری بود . امام خامنه ای(مدظله العالی) آنقدر برای مصطفی مهم بود که برایش جان می داد. ولایت مداری و ولایت محوری مصطفی خاص و زبان زد بود. درخصوص بیانات ایشان عکس العمل نشان می داد و هرگز نسبت به دستورات آقا بی اهمیت و بی تفاوت نبود. یکی از مواردی که از ولایت مداری مصطفی می توان مثال زد، اهمیت او به کودکان و نوجوانان بود. همان طور که امام خامنه ای(مدظله العالی)می فرمایند: ما میخواهیم از این نسلی که امروز مثل ماده خامی و مثل ذخیره در اختیار یکایک ماست، چه ساخته شود؟ آینده ای را که آن ها خواهند ساخت و پرداخت و پیش برد،چگونه تصویر کردیم؟ اگر حقیقا به آرمان های اسلامی و ملی و عظمت ایران و ایرانی و جبران راهی که دست های استبداد سیاه در این صد و پنجاه ،دویست سال اخیر ما را در آن کشانده است فکر کنیم، اگر این ها برایمان مهم است و به آینده به معنای حقیقی کلمه اهمیت می دهیم ،پس بایستی به تربیت کودک و نوجوان خیلی بپردازیم...
بیانات رهبری در دیدار مسئولین کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان_۷۷/۲/۲۳
عمده افرادی که در راس پایگاه بودند دارای سن و سال بالایی بوده و تحمل شیطنت های نوجوانان را نداشتند و گاهی پیش می آمد که آن ها را به خاطر بازیگوشی هایشان دعوا می کردند، مصطفی از فرمانده پایگاه خواست تا اجازه تاسیس یک پایگاه برای نوجوانان را بدهند. با این راه حل ،نوجوانان هم در برنامه ها حضور داشتند هم باعث آزار و اذیت بزرگان پایگاه نمی شدند. خودش می گفت: من زیاد فکر کردم و می دانستم که این بازیگوشی ها اقتضای سن آنهاست و آن ها گناهی نکرده اند و از طرفی بزرگترها هم با توجه به وضعیت سن و سالشان گناهی ندارند که این رفتار بچه ها را تحمل کنند. بعد شخصی را مثال زد که در محل به بچه گربه ها غذا میداد و هر زمان که غذا را به سمت آن ها می برد همه دورش جمع می شدند. چطور برای گربه ها می شود دلسوزی کرد اما برای انسان ها نمی شود! اگر کاری نکنم بچه ها با این تشرهای بزرگتر ها می روند و دیگر پشت سر خود را نگاه نمی کنند.
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
#دلتنگی_شهدایی 💔
آمدم شعر بگویم ڪه غمم ڪم بشود
ناگهان از تو نوشتم دلم از دستم رفت...
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
@ShahidMostafaSadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مصطفای_قلب_ها 💔
شهید صدرزاده در وصف شهید حاج خسین بادپا
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
#شهید_حسین_بادپا 💛
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
#کتاب_سید_ابراهیم
قسمت یازدهم
{ اهمیت به نوجوانان }
همسر شهید:
با این که خودش هم سن و سالی نداشت، تمام امور این بچه ها را به دست گرفت. برای آن ها لباس خاکی خرید و چون توان پرداخت هزینه ی آن را نداشت، قسط بندی کرده بود و اقساط آن تا همین اواخر هم ادامه داشت. از همه چیز خود برای این بچه ها مایه می گذاشت. مثلا اگر آن ها را اردو می برد از پول خودش برای آن ها هزینه می گذاشت. چهارشنبه سوری همه را جمع می کرد کنار رودخانه ای که از کهنز می گذشت و بدون ایجاد مزاحمت برای دیگران با کنترل دقیق، شور و هیجان آن ها را تخلیه می کرد. این طور نه کسی از صدای ترقه ها اذیت می شد و نه آن ها بلایی سرخود می آوردند. در کنار این برنامه های تفریحی، برنامه های معرفتی و تربیتی نیز برای آنان در نظر می گرفت. بچه ها اگر مشکل مالی داشتند با مصطفی مطرح می کردند، با خانواده مشکل داشتند، با مصطفی مطرح می کردند و هر کمبود و نقصی که در زندگی و تحصیل برایشان ایجاد می شد، مصطفی را حلال مشکلات خود می دانستند. این رسیدگی مصطفی به بجه ها باعث شده بود که همه او را بزرگتر خود بدانند و او هم آن ها را بچه های خود بداند.
مدتی بر همین منوال گذشت، این بهایی که مصطفی به نوجوانان داده بود از نظر بعضی ها غیرقابل تحمل شده و تصمیم گرفتند که یا کلا پایگاه نوجوانان را منحل کنند و یا مسئولیت آن را به شخص دیگری واگذار نمایند، تا بتوانند آن ها را بیشتر کنترل کنند! سه روز بود که کار را از مصطفی تحویل گرفته بودند و این سه روز در خانه به شدت ناراحت بود، تب شدید کرده بود و هرکاری می کردیم تبش پایین نمی آمد. من از کلاس های حوزه جا ماندم و دیگر مستاصل شده بودم. اما مصطفی می گفت: "تا من به جمع بچه ها برنگردم خوب نمی شوم؛ دوای درد من بچه ها هستند." از طرفی بچه ها هم طاقت دوری او را نداشتند لباس های خاکی خود را جلوی درب پایگاه روی هم ریخته بودند و تهدید کرده بودند اگر آقا مصطفی برنگردد، آن ها را آتش می زنیم و دیگر پایگاه نمی آییم. این شد که دوباره مسئولیت بچه ها به مصطفی واگذار شد. یکی از عوامل موفقیت مصطفی در امر تربیت نوجوانان پایگاه این بود که برای آن ها ارزش قائل بود و به آن ها میدان می داد تا استعداد و خلاقیت خود را باور کنند. یکی از همین بچه ها برادر خودم بود که علاقه زیادی به سخت افزار داشت، اما پدرم اجازه نمی داد به کیس کامپیوتر دست بزند. روزی هارد کامپیوتر مسجد خراب شد و مصطفی آن را به برادرم داده بود و از او خواسته بود تا آن را تعمیر کند. سه روز برادرم روی هارد کار کرد و بالاخره تعمیرش کرد. مصطفی می گفت: خودم هم استرس داشتم که هارد دیگر قابل تعمیر هم نشود، اما به استرسم غلبه کردم و به خود گفتم: "نهایت امر این است که یک هارد برای کامپیوتر مسجد می خریم." الان برادرم همه کارهای سخت افزاری کامپیوترهای مسجد و پایگاه را انجام می دهد و این به خاطر بهایی بود که مصطفی به برادرم داده بود. می گفت: "اگر امروز این کارهای کوچک را انجام بدهند، فردا از عهده کارهای بزرگ برمی آیند." آقا مصطفی نسبت به بچه ها احساس پدری داشت و از بزرگ شدن آن ها، از تحصیلات آن ها، از سر کار رفتن آن ها لذت می برد و این شوق و لذت خود را بیان می کرد.
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
+ مربع های قرمز ((((:💔
یا اصلا آخری در کار نیست (:💔
khodahafez_rafigh_01.mp3
543.4K
#نوای_ عاشقی 💔
اهنگ بی کلام شهدایی
خداحافظ رفیق ۱
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
#دلتنگی_شهدایی 💔
نمردنم ز فراقت، ز سختجانے نیست
امید وصل در این ماجرا گلوگیر است!
شریف کاشی
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
+ نیمه شعبان ۱۳۹۴
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مصطفای_قلب_ها 💔
مراسم اولین سالگرد شهید
حدادیان
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
حاج مهدی رسولی_شب 8 رمضان 97 - مناجات - بنده نفس شدم سوز و نوایم رفت رفت-1530517502.mp3
12.69M
#مناجات 💔🎧
بنده نفس شدم سوز و نوایم رفت رفت
#امامزمانی
#بہشدتناب ((((:💔
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | روایتی از دیدار راوی و نویسنده کتاب "عصرهای کریسکان" با رهبر انقلاب
🔺 بازنشر به مناسبت درگذشت آقای امیر سعیدزاده، راوی کتاب
💻 @Khamenei_ir
شهید مصطفی صدرزاده
#دلتنگی_شهدایی 💔
«طبیبِ من تویی، ای دوای هر دردی
امیدْ بهرِ چه بندم به دست های دگر؟»
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh