#دلتنگی_شهدایی 🌸🌿
من همان آدم پر منطق بی احساسم؛
پس چرا آمدنت مرا ریخت به هم (:
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
@ShahidMostafaSadrzadeh
#کلام_یار 🎤💔
مصطفی خیلی مبادی آداب بود .👏
نسبت به بزرگترها مخصوصا پدربزرگ و مادربزرگ ها....
اگر در روز ده بار می رفت خدمت پدر بزرگ یا مادر بزرگ ،مقید بود دستشون ببوسه و قربون صدقشون بشه
و همیشه می گفت خداوند سایه این بزرگان از ما نگیره که مایه ی خیر و برکت هستند .🌹👏
مصطفی از کودکی با پدربزرگش صمیمی بود ،
هروقت کوچکترین فرصتی پیش میومد، خدمت بی بی و بابا می رسید 🌹
و فاطمه را ، از کودکی یاد داده بود مثل خودش احترام بذاره به بزرگترها....
راوی مادر شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
@ShahidMostafaSadrzadeh
t.me/Labbaykeyazeinabفصل هشتم (۴).mp3
زمان:
حجم:
33.53M
🔸 کتاب مرتضی و مصطفی 🔸
خاطرات خودگفته شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)
🔰قسمت چهاردهم، ادامه فصل هشتم «عمليات تدمر»
سيدابراهيم در بيمارستان حُمص به تمام معنا نوكرى بچهها را مىكرد. اصلاً اين نبود كه چون فرمانده گردان است، خودش را بگيرد يا منتظر باشد بقيه به او برسند. هميشه مىگفت: «هر چى درجهت بالاتر بره، مسئوليتت هم بيشتر مىشه. بايد بيشتر نوكرى بچهها رو بكنى.» ...
⏰زمان: ٢٢:٢٦ دقيقه
@ShahidMostafaSadrzadeh
#دلتنگی_شهدایی 🌿🌸
نمی گیرد کسی مثل نفس در سینه جایت را
چه باشی چه نباشی دم به دم دارم هوایت را
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
@ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#ماهدوم
رفقا یادمون نره امام علی خیلی رو یتیم ها تاکید داشتن (:
حامد جلیلی4_6043937352559102036.mp3
زمان:
حجم:
10.32M
#نوای_عاشقی 💔
روتو برنگردونیا، یوقت نگی که نیا
قطعه مقصد حرم
خواننده حامد جلیلی
@ShahidMostafaSadrzadeh
#کلام_یار 🎤💔
بارها شده بود از ابوعلی میخواستم از شهادت سید ابراهیم بگه، چون میدونستم لحظه ی شهادت کنارش بوده....
اما هربار به یه بهونه ای بحث عوض میشد و هیچی نمیگفت!
میدونستم گفتنش براش سخته اما این سوالی بود که ذهنم درگیرش شده بود و کسی جز ابوعلی نمی تونست جوابم رو بده!
دقیق یادم نمیاد، ولی اگر اشتباه نکنم پارسال (سال 94) شب شهادت حضرت زهرا بود که برای چندمین بار خواستم برام از شهادت آقامصطفی بگه....
و متن زیر تنها چیزی بود که گفت:
چون تیر تو سینه اش خورده بود و شُش سوراخ شده بود با نفس کشیدنش ، خون بالا میاورد....
و چند دقیقه بیشتر....
درگیری بسیار سخت بود و با توجه به فشار سنگین دشمن، هر لحظه ممکن بود دستور عقب نشینی صادر بشه،
لذا گمان اینکه نکنه پیکرش جا بمونه ، خیلی اذیتم میکرد...
همه دنبال کار خودشون بودن و چون فرمانده رو از دست داده بودیم ، روحیه ی همه تضعیف شده بود..
پیکر مطهرش رو با زحمت رو دوشم گذاشتم و اصلا حواسم به دور و اطرافم نبود که مدام به سمتمون تیر اندازی میشه...
حدود 200 متر به سختی و زحمت حرکت کردم و هر چند قدم می ایستادم و نفس تازه میکردم و باهاش درد و دل میکردم..
چون روی سینه اش فشار بود، از دهانش خون میومد و لباس و صورتم از خون پاکش رنگین شده بود.... اون لباسم رو یادگار دارم...
راوی ابوعلی
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
#شهید_مرتضی_عطایی 💚
@ShahidMostafaSadrzadeh