eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
4.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
527 ویدیو
20 فایل
📌 آخرین ماموریت بسیجی شهادت است |🗓|تاسیس کانال↵ ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ { یک‌هفتہ‌بعدازانتشارکلیپ‌شهادت‌} |💛|خادم‌↵ @Seyed_fz |📖|محفل‌قرآنی↵ https://eitaa.com/joinchat/2943090802C8e98ae06c6 |📚|محفل‌چلہ‌ها↵ https://eitaa.com/joinchat/843055297C91379d9a73
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🎤 ❤️ گاهی اوقات دوستانش سربه سرش می‌گذاشتند که مصطفی شغل جدید پیدا کردی و از این حرف ها. روزی به او گفتم پسرم ناراحت نمی‌شوی به تو این حرف‌ها را می‌زنند؟ بالاخره پسری در این سن و سال اوج غرور را سپری می‌کند. مصطفی هم در جواب خیلی راحت گفت: نه مامان اتفاقا برای خدا گدایی کردن نمی‌دونی چه لذتی داره. راوی ✍ مادر بزرگوار شهید ♥️ @ShahidMostafaSadrzadeh
🎤 ❤️ صبح روز ۲۱ مرداد اومد نون گرم آورد که با هم صبحانه بخوریم . ولی ما زود تر خورده بودیم . گفت میرم با بچه ها صبحانه می خورم. منم رفتم بیرون کار داشتم . ساعت ۱۰ شب زنگ زد و گفت : مامان من سوریه ام . بهش گفتم : چرا صبح نگفتی داری میری ؟!؟ گفت : یه دفعه پیش اومد . دیدار آخرمون بود روز ۲۱ مرداد ۹۴ 😭💔 ✍ راوی مادر بزرگوار شهید ♥️ ༺🔷 ‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌════════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌ @ShahidMostafaSadrzadeh ‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌════════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══ 🔷‌‌‌‌‌‌‌༺
❤️ تو این عکس بهش گفتم سید پلاکت اصلیه ؟!؟ گفت اصله اصله اول بدون گل بود ، بعد اون گل رو از کنار پنجره برداشت . تو محلی که بودیم ( ساختمان دانشگاه درعا ) فضای بیرون محوطه حسابی گل و بلبل داشت . حتی مزرعه باقالی داشتیم . ولی تو کلاس ها که محل استراحتمون بود هیچ گل و گلدونی نداشتیم . چند تا قلمه هم از جای دیگه کنده بودیم و تو یه بطری کنار پنجره گذاشته بودیم . ( همون مکانی که شهید جعفر جان محمدی یه نوشته ای زده بود روی در اتاقش و ...) ✍راوی ❤️ ♥️ @ShahidMostafaSadrzadeh
🎤 سال هشتاد حوزه علمیه بود ، می خواست بره نجف برای درست خوندن ، ولی جور نشد. خیلی تلاش کرد که بره ، یه جورایی احساس می کنم که سرنوشتش از همون سال ها گره خورده بود و بار ها رفته بود زیارت . یه دفعه روز عاشورا بمب گذاشته بودن نزدیک حرم . من اون موقع گفتم مصطفی دیگه رفت ! از اون موقعی که به دنیا اومد من همش در استرس بودم ولی ... کاش هنوز تو همون استرس بودم و امید برگشتنش رو داشتم . 💔 ♥️ @ShahidMostafaSadrzadeh
🎤🌼 یک روز برای مسابقات کشتی بسیج با مجموعه ما اومده بود بهش گفتم این رفيقت که تهرانیه... دلم ميخواد روش رو کم کنی ...! یک جوابی داد که صد تا پهلوان باید فکر می کرد تا اون جواب رو بده 💔 گفت دایی جمال شاید ظرفیت بردن او را بیشتر داده باشه خدا کنه ظرفیت باخت و برد را داشته باشیم اگر نداشتیم و بردیم خطر داره.... 🔰مصطفی از همان نوجوانی روش و منش جوانمردانه داشت.. ✍️ راوی دایی بزرگوار شهید ♥️ @ShahidMostafaSadrzadeh
🌸 مصطفی باوجود مشغله ای که داشت، اگر فرصتی دست می داد ،از کمک کردن در کارهای خونه، دریغ نمی کرد👌 یه روز که منزل پدربزرگ بود بعد از ناهار، مشغول شستن ظرفها میشه عمه‌ی مصطفی اصرار میکنه بیا کنار ، خودم ظرفها رو می شورم🍽 مصطفی با لحن طنز همیشگی میگه عمه بعدا اومد ، بگو ظرف هم می شست😊 ✍️ راوی مادر بزرگوار شهید ♥️ @ShahidMostafaSadrzadeh
🌸🎤 . لحن صدای مادر مصطفی کمی آرام‌تر می‌شود صدایش می‌لرزد و می‌گوید: من واقعا از دل و جان او را نذر کرده بودم. پشیمان هم نیستم. زمانی که خبر شهادت مصطفی را به من دادند همان شب از حضرت زینب (سلام الله علیها) تشکر کردم که نذرم را قبول کردند. بغض مادر سخت گلویش را می‌فشارد حتی خیس بودن چشم‌ها لحظه‌ای من را نیز سخت درگیر خود می‌کند، اما هر دو مصاحبه را ادامه می‌دهیم. مادر ادامه می‌دهد: این نذر را با تمام وجودم کرده بودم و خوشحالم از اینکه من و پسرم را قبول کردند. حضرت زینب (سلام الله علیها) پسرم را به عنوان سرباز برادرش پذیرفت. ممنون شان هستم. ✍️ راوی مادر بزرگوار شهید ♥️ @ShahidMostafaSadrzadeh
📱🎤 ارتباط با شهدا پارسال تو عملیات تل قرین که حدود 20کیلومتری مرز اسراییل انجام شد فرمانده و جانشین فاطمیون (سردارشهید ابوحامد فرمانده ی تیپ و سردار شهید فاتح جانشین تیپ) و شهید مهدی صابری فرمانده گروهان و شهید نجفی و...شهید شدند... سید (مصطفی صدرزاده) چون علاقه ی خاصی به شهید صابری داشت مرخصی گرفت و رفت تهران... از تهران که به سمت قم حرکت میکنن تا در مراسم شهید مهدی صابری شرکت کنن،تو راه بنزین ماشین تموم میشه و سید خیلی جوش میزنه که به مراسم نمیرسن و خیلی دیر شده و قرار بوده تو اون مجلس سخرانی کنه...لذا فورا به شهید صابری متوسل میشه و استارت میزنه و ماشین روشن میشه و به مراسم میرسن... ✍️راوی : دوست و همرزم شهید صدرزاده : ابوعلی ( ) ❤️ 💔 @ShahidMostafaSadrzadeh
💔 ابوعلی تعریف میکرد میگفت بعد از پیروزی توی هرعملیات، با بچه های گردان جمع میشدیم و یه عکس دسته جمعی(مثل این عکس) ، توی منطقه میگیرفتیم.... یادم نمیره وقتی این عکس رو برام فرستاد، هنوزم بغض داشت.... گفت این عکس رو بعد از پیروزی توی عملیاتی که شهید شد گرفتیم و اگر دقت کنید اینجا توی عکس، من جای خالیش رو با لباس خونیش پر کردم و دست دور گردنش انداختم😭 راوی : 💔 ♥️ @ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
🎤 مصطفی حدود سالش بود ، نزدیک محرم ،مسجد داشت آماده می شد، که دسته ی عزاداری آماده شود. مصطفي رفت از عزاداران مسجد خواهش کرد که یازنجیر بزند.🌹 ازمسجد بیرونش کردن، گفتن : شما بچه هستید، نظم دسته ی عزاداری را ،بهم می ریزید .😔 خیلی ناراحت شد، وقتی برای من تعریف کرد ،گفت: مامان من سال دیگه خودم دسته راه می ندازم .🙏 واقعا همین شد وسال بعد باکمک برادر وپسر عموها وباقی دوستانش یک راه انداخت.🌹 از همان کودکی خوب می کرد، بسیار باهوش وزیرک بود .🌹 در بازیها سریع بود ، افکار طرف مقابل را متوجه می شد. راوی ✍ مادر بزرگوار شهید ♥️ @ShahidMostafaSadrzadeh
☺️❤️ دوست شهید 🔸مصطفی وقتی وارد حوزه شد محاسنی نداشت و خیلی چهره‌اش به نوجوانان می‌خورد اما هر کس با او صحبت می‌کرد متوجه می‌شد از سن و سالش بیشتر می‌فهمد و همه می‌گفتند واقعا عین گمشده ها دنبال مرادش می‌گردد. به همه گفته بود دنبال گمشده ام هستم اگر اینجا پیدا نکنم جای دیگر حتما پیدا می‌کنم. به نظرم به دلیل فیزیک توانایی که داشت راهش را درست انتخاب کرد، اصلا به قد و قواره مصطفی می‌خورد یک چریک باشد و اهل مبارزه چرا که همیشه مثل یک سرباز منتظر و آماده باش بود. ❤️ @ShahidMostafaSadrzadeh
|🎧🎤| ❤️ یک شب دیر آمد خانه به شدت از دستش عصبانی بودم، پشت در قدم می‌زدم تا بیاید، تا در را باز کرد سرش فریاد زدم کجا بودی تا این موقع شب؟! در اوج غرور جوانی خیلی آرام آمد جلو و دست من را بوسید و گفت بابا جان چرا عصبانی هستی من دو کلام با شما حرف دارم اگر حرف هایم شما را قانع کرد که هیچ اگر نه حق با شماست، هر تنبیهی در نظر داشتید من در خدمتم. پدر جان من جوانم و پر انرژی و باید آن را تخلیه کنم و حالا هم در مسجد محل برنامه های فرهنگی و گاهی ایست بازرسی‌هایی که می‌گذاریم سرم گرم است و به لطف خدا این نیروی جوانی را در این مسیر خرج می‌کنم. حالا اگر اشتباه می‌کنم شما بگویید چه کنم؟! ..پدرش گفت آنقدر مردانه حرف زد و محکم صحبت کرد که حرفی برای گفتن نداشتم گفتم هیچی حق با توست برو بخواب..😊✋ ♥️ ✍ راوی پدر بزرگوار شهید @ShahidMostafaSadrzadeh