#کلام_یار 🎤
#دلتنگی_شهدایی
سال هشتاد حوزه علمیه بود ، می خواست بره نجف برای درست خوندن ، ولی جور نشد. خیلی تلاش کرد که بره ، یه جورایی احساس می کنم که سرنوشتش از همون سال ها گره خورده بود و بار ها رفته بود زیارت .
یه دفعه روز عاشورا بمب گذاشته بودن نزدیک حرم . من اون موقع گفتم مصطفی دیگه رفت !
از اون موقعی که به دنیا اومد من همش در استرس بودم ولی ... کاش هنوز تو همون استرس بودم و امید برگشتنش رو داشتم . 💔
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
@ShahidMostafaSadrzadeh
#کلام_یار ☺️❤️
#دلتنگی_شهدایی
دوست شهید
🔸مصطفی وقتی وارد حوزه شد محاسنی نداشت و خیلی چهرهاش به نوجوانان میخورد اما هر کس با او صحبت میکرد متوجه میشد از سن و سالش بیشتر میفهمد و همه میگفتند واقعا عین گمشده ها دنبال مرادش میگردد. به همه گفته بود دنبال گمشده ام هستم اگر اینجا پیدا نکنم جای دیگر حتما پیدا میکنم.
به نظرم به دلیل فیزیک توانایی که داشت راهش را درست انتخاب کرد، اصلا به قد و قواره مصطفی میخورد یک چریک باشد و اهل مبارزه چرا که همیشه مثل یک سرباز منتظر و آماده باش بود.
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
@ShahidMostafaSadrzadeh
#کلام_یار |🎧🎤|
#دلتنگی_شهدایی ❤️
یک شب دیر آمد خانه به شدت از دستش عصبانی بودم، پشت در قدم میزدم تا بیاید، تا در را باز کرد سرش فریاد زدم کجا بودی تا این موقع شب؟! در اوج غرور جوانی خیلی آرام آمد جلو و دست من را بوسید و گفت بابا جان چرا عصبانی هستی من دو کلام با شما حرف دارم اگر حرف هایم شما را قانع کرد که هیچ اگر نه حق با شماست، هر تنبیهی در نظر داشتید من در خدمتم. پدر جان من جوانم و پر انرژی و باید آن را تخلیه کنم و حالا هم در مسجد محل برنامه های فرهنگی و گاهی ایست بازرسیهایی که میگذاریم سرم گرم است و به لطف خدا این نیروی جوانی را در این مسیر خرج میکنم. حالا اگر اشتباه میکنم شما بگویید چه کنم؟!
..پدرش گفت آنقدر مردانه حرف زد و محکم صحبت کرد که حرفی برای گفتن نداشتم گفتم هیچی حق با توست برو بخواب..😊✋
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
✍ راوی
پدر بزرگوار شهید
@ShahidMostafaSadrzadeh