eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5969617521936958894.mp3
8.78M
#سفر_پرماجرا ۸ ✍پُرهزینه ترین روزهای عُمر تو؛ پس از تولدت به برزخ آغاز می شود. تمامِ سرمایه ات را خرجِ دنیا نکن! برای آنروز، تا می توانی پیش فرست👆👆 🎤🎤 #استاد_شجاعی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✨✨🌸✨✨🌸🌸✨✨🌸✨✨ 🌾اولین روز عملیات #خیبر بود، از قسمت جنوبی #جزیره ، با یک #ماشین داشتم بر می گشتم عقب.
🌾سرجلسه، وقت #نماز که می شد، #تعطیل می کرد تا بعد نماز . 🌾داشتیم می رفتیم اهواز، #اذان می گفتند، گفت: نماز اول #وقت رو بخونیم . 🌾 کنار #جاده را آب گرفته بود، رفتیم جلوتر، آب بود . 🌾 آنقدر رفتیم، تا #موقع نماز اول وقت گذشت. 🌾خندید و گفت: اومدیم ادای #مؤمنها رو در بیاریم نشد. #شهید_مهدی_باکری🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 #حجاب ✨ #معلم وارد کلاس شد،💁 چشمش به نوشته ی روی #تخته افتاد:👀 ورود خانم های🙎 بی حجاب به #کلاس درس ممنوع! #عصبانی شد و به دفتر رفت،😡 مدیر👤 به کلاس آمد، اول با #زبان خوش پرسید: چه #کسی این جمله را نوشته؟🗣 کسی جواب نداد، مدیر #عصبانی شد.🙎♂ ✨بچه ها را بیرون کرد و به #صف کشید👨👦 و تا توانست با #چوب به کف #دستشان زد، باز کسی چیزی نگفت.‼️ #شهید_محمدرضا_توانگر🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌼🌼🍃🍃🌼🌼🍃🍃🌼🌼 🔹داشت #منطقه را برای #مقدم.پور، فرمانده جدید، توضیح می داد. 🔹مثل همیشه راست #ایستاده بو
☄✨☄✨☄✨☄✨ 🔰ناهار #اشرافی داشتیم ؛ #ماست. 🔰سفره را انداخته و نینداخته، #دکتر رسید. 🔰دعوتش کردیم بماند، #دست هاش را شست و #نشست سر همان سفره. 🔰یکی می پرسید:این #وزیردفاع که گفتن قراره بیاد سرکشی، چی شد پس؟ #شهید_مصطفی_چمران🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
♥️⇦•امام علی(ع) فرمودند: ✍ از سه چيز نباید حيا كرد: ①← پذيرايى از ميهمان ②← بلند شدن در برابر پدر و معلّم ③← و گرفتن حق، گر چه اندك باشد. 📚عيون الحكم و المواعظ ص۲۱۲ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰آخوند واقعی 🌾خبر رسید که #ضدانقلاب با حمله💥 به روستایی نزدیک سنندج، دکتر جهاد سازندگی را به #اسارت
🔵فضایل اخلاقی شهید 🔶مسلح به سلاح #تقوی بود و در توصیه ی دیگران به تقوی و خصایل والای #اسلامی تلاش زیادی داشت. 🔶خصوصاً به کسانی که #مسئولیت داشتند همواره یاد‌آوری می‌کرد که: کسانی که با #خون شهدا و #ایثار و #استقامت و #تلاش سربازان #گمنام، عنوانی پیدا کرده‌اند، مواظب خود باشند، #اخلاق اسلامی را رعایت کنند و بدانند که هر که بامش بیش برفش بیشتر. 🔶او #معتقد بود که باید در راه #خدا نسبت به برادران رفتاری #محبت‌آمیز داشت و همان‌گونه که از خدا انتظار #بخشش می‌رود، گذشت از دیگران نیز باید در سرلوحه‌ی برنامه‌ها قرار گیرد. #شهید_مصطفی_ردانی_پور🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔵فضایل اخلاقی شهید 🔶مسلح به سلاح #تقوی بود و در توصیه ی دیگران به تقوی و خصایل والای #اسلامی تلاش ز
2⃣3⃣9⃣ 🌷 💠قوت قلب 🔰صبح تا شب در منطقه رملی شمال راه رفتیم. هجده کیلومتر🎰.در تنگه ی صعده، دعای کمیل با حالی خواند. ده دوازده نفری می شدیم، بچه ها صفا کردند 🔰خدایا ، تو دیدی که راه رفتن تو ها مشکله. ما چطور هفت گردان رو بیاریم پشت سر عراقی ها⁉️ تازه خسته و کوفته بزنند به . تو ارحم الراحمینی. برای تو سفت کردن رمل ها زیر پای بچه ها کار ساده یی ست😢 🔰دو هفته بعد، یک ساعت⌚️ قبل از شروع فتح بستان، باران شدیدی آمد⛈و رمل ها سفت شد. گردان های انگار توی هوا راه می رفتند. 🔰مصطفی کنار ایستاده بود و گریه می کرد😭 خدایا، گفتن که تو که بخواهی می تونی بکنی. بچه های گردان امام حسین (علیه السلام) که با کماندوهای عراقی درگیر شدند💥 و شروع به پاکسازی سنگرهای آنها کردند 🔰در آن تاریکی مطلق🌚 که دهها و مجروح داده بودیم، صدای از بی سیم📞 قوت قلب بود: ❤️السلام علیک یا ابا عبدا... (علیه السلام)، السلام علیک و رحمه ا... و برکاته. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📷 تصاویری از نخستین حضور حجت‌الاسلام والمسلمین حاج علی اکبری به عنوان امام جمعه موقت تهران امام جمعه جدید تهران با حضور در میان مردم در جایگاه سخنرانی حاضر شد و برای نخستین بار نرده‌هایی که میان مهمانان ویژه و مقامات با مردم وجود داشت حذف شده . 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خطرناک ترین موشک ایران ،برای آمریکاییها..👆👆👆👆 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بهش گفتم دایی جون چیه هی میگی می خوام #شهید شم؟! بابا تو هم مثل بقیه جوونا بیا و تشکیل #خانواده بد
💢یادمه تو دوره #آموزشی بعد شامگاه همه خسته و کوفته اومدیم سمت #آسایشگاه. 💢از سیاهی پیشونی مون بعد اون همه #تمرینات سخت تازه باید مثل بچه ادم میرفتیم و #پوتین هامون رو هم #واکس می زدیم. 💢ما #نای ایستادن رو پاهامون رو هم نداشتیم. واکس زدن که جای خودش رو داشت. 💢تو اون حالت که منتهای آمال ما این بود که بچسبیم به زمین و #استراحت و... حسین پوتین همه بچه ها رو برد و واکس زد و اومد نشست رو برویمان. 💢آن لحظه احساس کردم #با_مرام ترین ادم روی زمین نشسته رو به رویم. [راوی: حسین کاید خورده] سال ١٣٩۵، دوره آموزشی تبریز #شهید_حسین_ولایتی_فر🌷 #شهید_ترور_اهواز شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق به روایت همسر(فرشته ملکی) 3⃣1⃣ #قسمت_سیزدهم 💞ﺳﺎﻋﺖ ﺳﻪ و ﻧﯿ
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ به روایت همسر(فرشته ملکی) 4⃣1⃣ 💞 {ﺑﻪ ﻧﻈﺮش ﺷﻠﻮار ﻟﯽ ﺑﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﯽ آﻣﺪ. ﺳﺮﺗﺎ ﭘﺎﯾﺶ را وراﻧﺪاز ﮐﺮد و ﺧﺮﯾﺪه ﺑﻮد، ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ اﻣﺎ ﻣﻌﺬب ﺑﻮد. ﻣﯽ ﮔﻔﺖ:" ﻓﺮﺷﺘﻪ،ﺑﺎور ﮐﻦ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺗﺤﻤﻠﺶ ﮐﻨﻢ." ﭼﻪ ﻓﺮق ﻫﺎﯾﯽ داﺷﺘﻨﺪ! ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺷﻠﻮار ﻟﯽ ﻧﻤﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪ. ادﮐﻠﻦ ﻧﻤﯽ زد. ﻓﺮﺷﺘﻪ ﯾﻮاشکی ﻟﺒﺎس ﻫﺎ ي اورا ادﮐﻠﻨﯽ ﻣﯽ ﮐﺮد. دﺳﺖ ﺑﻪ رﯾﺸﺶ ﻧﻤﯽ زد. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻮﺗﺎه و آﻧﮑﺎرد ﺷﺪ ﺑﻮد، اﻣﺎ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮد ﺑﺎ ﺗﯿﻎ ﺑﺰﻧﺪ. اﻧﮕﺸﺘﺮ ﻃﻼﯾﯽ را ﮐﻪ ﭘﺪر ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺳﺮ ﻋﻘﺪ ﻫﺪﯾﻪ داده ﺑﻮد، دﺳﺘﺶ ﻧﻤﯽ ﮐﺮد. ﺣﺘﯽ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺸﺪ ﺷﺐ ﻋﺮوسی ﮐﺮاوات ﺑﺰﻧﺪ، اﻣﺎ ﻓﺮﺷﺘﻪ اﯾﻦ ﭼﯿﺰ ﻫﺎ را دوﺳﺖ داﺷﺖ. 💞 ﻣﺎدر ﮔﻔﺖ:"اﻟﻬﯽ ﺑﻤﯿﺮم ﺑﺮا ي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﮐﻪ ﮔﯿﺮ ﺗﻮ اﻓﺘﺎده." و داﯾﯽ ﺣﺮﻓﺶ را ﺗﺎﯾﯿﺪ ﮐﺮد ﻓﺮﺷﺘﻪ از اﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ اﯾﻦ ﻫﻤﻪ در دل ﻣﺎدر وﺑﻘﯿﻪ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺟﺎ ﺑﺎز ﮐﺮده ﺑﻮد، ﻗﻨﺪ در دﻟﺶ آب ﺷﺪ، اﻣﺎ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ اﺧﻢ ﮐﺮد و ﺑﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﭼﺸﻢ ﻏﺮه رﻓﺖ و ﮔﻔﺖ:"وﻗﺘﯽ ﻣﻦ را اذﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺘﯿﺪ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ." } 💞 ﻫﻔﺘﻪ ي اول ﻋﯿﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﻗﺮار اﺳﺖ ﺑﺮوﯾﻢ ﻣﺴﺎﻓﺮت. ﺗﻠﻔﻦ را از ﭘﺮﯾﺰ ﮐﺸﯿﺪم. آن ﻫﻔﺘﻪ را ﺧﻮدﻣﺎن ﺑﻮدﯾﻢ. دور از ﻫﻤﻪ. ﺑﻌﺪ از ﻋﯿﺪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ رﻓﺖ ﺗﻮي ﺳﭙﺎه و رﺳﻤﺎً ﺳﭙﺎﻫﯽ ﺷﺪ. ﻣﻦ ﺑﯽ ﺣﺎل و ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ اﻣﺘﺤﺎﻧﺎت ﻧﻬﺎﯾﯽ را ﻣﯽ دادم. اﺣﺴﺎس ﻣﯽ ﮐﺮدم ﺳﺮﻣﺎ ﺧﻮرده ام. اﺳﺘﺨﻮان ﻫﺎﯾﻢ درد ﻣﯿﮑﺮد. اﻣﺘﺤﺎن آﺧﺮ را داده ﺑﻮدم و آﻣﺪه ﺑﻮدم. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ از ﺳﺮ ﮐﺎر،ﯾﮑﺴﺮ رﻓﺘﻪ ﺑﻮد ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺪرم. ﻣﺎدرم ﻗﺮﻣﻪ ﺳﺒﺰي ﺑﺮاﯾﻤﺎن ﭘﺨﺘﻪ ﺑﻮد، داده ﺑﻮد ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ آورده ﺑﻮد. ﺳﻔﺮه را آورد. زﯾﺮ ﭼﺸﻤﯽ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﻣﯽ ﮐﺮد و ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪ. ﮔﻔﺘﻢ "ﭼﯿﻪ؟ﺧﻨﺪه داره؟ﺑﺨﻨﺪ ﺗﺎ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﻮي." ﮔﻔﺖ"ﻣﻦ از اﯾﻦ ﻣﺮﯾﻀﯽ ﻫﺎ ﻧﻤ ﯽ ﮔﯿﺮم." ﮔﻔﺘﻢ"ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺗﺎﻓﺘﻪ ي ﺟﺪا ﺑﺎﻓﺘﻪ اﺳﺖ" ﮔﻔﺖ"ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎل، ﻣﻦ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ، ﭼﻮن ﻗﺮار اﺳﺖ ﺑﺎﺑﺎ ﺷﻮم و ﺗﻮ ﻣﺎﻣﺎن." ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪم ﭼﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ. ﮔﻔﺖ"ﺷﺮط می ﺑﻨﺪم." ﺑﻌﺪ از ﻇﻬﺮ وﻗﺖ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﯾﻢ دﮐﺘﺮ. 💞 ﺧﻮدش ﺑﺎ دﮐﺘﺮ ﺣﺮف زده ﺑﻮد، ﺣﺎﻟﺖ ﻫﺎي ﻣﻦ را ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد دﮐﺘﺮ اﺣﺘﻤﺎل داه ﺑﻮد ﺑﺎردار ﺑﺎﺷﻢ. زدم زﯾﺮ ﮔﺮﯾﻪ. اﺻﻼ ﺧﻮﺷﺤﺎل ﻧﺸﺪم. ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮدم ﺑﯿﻦ ﻣﻦ و ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯽ اﻧﺪازد. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﮔﻔﺖ"ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ رﻓﺘﻢ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﭽﻪ. اﯾﻦ را ﻫﻢ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ،ﭼﻮن خوابش را دیده ام" ...✒️ 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ به روایت همسر(فرشته ملکی) 5⃣1⃣ 💞ﺑﻌﺪ از ﻇﻬﺮ رﻓﺘﯿﻢ آزﻣﺎﯾﺶ دادﯾﻢ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ رﻓﺖ ﺟﻮاب را ﺑﮕﯿﺮد. ﻣﻦ ﻧﺮﻓﺘﻢ. ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﺎﻧﺪم. از ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ آﻣﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ، اﺣﺴﺎس ﮐﺮدم از ﺧﻮﺷﯽ روي ﻫﻮا راه ﻣﯽ رود. ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺣﺴﻮدﯾﻢ ﺷﺪ. ﻧﺎراﺣﺖ ﺑﻮدم. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﮐﺎﻣﻞ ﺑﺮاي ﺧﻮدم ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻢ. 💞ﮔﻔﺖ"ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ﻣﺎﻣﺎن ﺧﺎﻧﻮم، ﭼﺸﻤﺘﺎن روﺷﻦ." اﺧﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺗﺎ دﻣﺎﻏﻢ رﺳﯿﺪه ﺑﻮد. ﮔﻔﺖ:"دوﺳﺖ ﻧﺪار ي ﻣﺎﻣﺎن ﺷﻮي؟" دﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎوردم. ﮔﻔﺘﻢ:"ﻧﻪ. دﻟﻢ ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﭼﯿﺰي ﺑﯿﻦ ﻣﻦ و ﺗﻮ ﺟﺪاﯾﯽ ﺑﯿﻨﺪازد ﺣﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﻣﺎن. ﺗﻮ ﻫﻨﻮز ﺑﭽﻪ ﻧﯿﺎﻣﺪه ﺗﻮ آﺳﻤﺎﻧﯽ." ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺟﺪ ي ﺷﺪ. ﮔﻔﺖ:"ﯾﮏ ﺻﺪم درﺻﺪ ﻫﻢ ﺗﺼﻮر ﻧﮑﻦ ﮐﺴﯽ ﺑﺘﻮاﻧﺪ اﻧﺪازه ي ﺳﺮ ﺳﻮزﻧﯽ ﺟﺎ ي ﺗﻮ را در ﻗﻠﺒﻢ ﺑﮕﯿﺮد.ﺗﻮ ﻓﺮﺷﺘﻪ ي دﻧﯿﺎ و آﺧﺮت ﻣﻨﯽ." واﻗﻌﺎ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻢ ﮐﺴﯽ را ﺑﯿﻦ ﺧﻮدﻣﺎن ﺑﺒﯿﻨﻢ. ﻫﻨﻮز ﻫﻢ اﺣﺴﺎﺳﻢ ﻓﺮﻗﯽ ﻧﮑﺮده. اﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﻣﻦ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را دوﺳﺖ دارم ﭘﮑﺮ ﻣﯽ ﺷﻮم. ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ داﻧﻨﺪ. {ﻋﻠﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:"ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪوﯾﻢ ﺗﺎ ﻣﺜﻞ ﺑﺎﺑﺎ ﺗﻮ ي دل ﻣﺎﻣﺎن ﺟﺎ ﺑﺸﻮﯾﻢ." ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ:"ﻧﻪ. ﻫﺮ ﮐﺲ ﺟﺎ ي ﺧﻮدش را دارد." } 💞 ﻋﻠﯽ روز ﺗﻮﻟﺪ ﺣﻀﺮت رﺳﻮل(ص )ﺑﻪ دﻧﯿﺎ آﻣﺪ. دﻋﺎ ﮐﺮدم آﻧﻘﺪر اﺳﺘﺨﻮاﻧﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ اﺳﺘﺨﻮان ﻫﺎﯾﺶ را زﯾﺮ دﺳﺘﻢ اﺣﺴﺎس ﮐﻨﻢ. ﻫﻤﯿﻨﻄﻮر ﻫﻢ ﺑﻮد. وﻗﺘﯽ ﺑﻐﻠﺶ ﮐﺮدم اﺣﺴﺎس ﺧﺎﺻﯽ ﻧﺪاﺷﺘﻢ. ﺑﺎ اﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯾﺶ ﺑﺎزي ﻣﯽ ﮐﺮدم. اﻧﮕﺸﺖ ﮔﺬاﺷﺘﻢ روي ﭘﻮﺳﺘﺶ، روي ﭼﺸﻤﺶ. ﺑﺎور ﻧﻤﯽ ﮐﺮدم ﺑﭽﻪ ﻣﻦ اﺳﺖ. دﺳﺘﻢ را ﮔﺬاﺷﺘﻢ ﺟﻠﻮي دﻫﺎﻧﺶ. ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﺑﺨﻮردش. آن ﻟﺤﻈﻪ ﺗﺎزه ﻓﻬﻤﯿﺪم ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ. ﮔﻮﺷﻪ ي دﺳﺘﺶ را ﺑﻮﺳﯿﺪم. 💞 ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ آﻣﺪ، ﺑﺎ ﯾﮏ ﺳﺒﺪ ﮔﻞ ﮐﻮﮐﺐ ﻟﯿﻤﻮﯾﯽ. از ﺑﺲ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮده ﺑﻮد، ﭼﺸﻤﻬﺎش ﺧﻮن اﻓﺘﺎده ﺑﻮد. ﺗﺎ ﻓﺮﺷﺘﻪ را دﯾﺪ دوﺑﺎره اﺷﮑﻬﺎش رﯾﺨﺖ. ﮔﻔﺖ:"ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯽ ﮐﺮدم زﻧﺪه ﺑﺒﯿﻨﻤﺖ، از ﺧﻮدم ﻣﺘﻨﻔﺮ ﺷﺪه ﺑﻮدم." ﻋﻠﯽ را ﺑﻐﻞ ﮔﺮﻓﺖ و ﭼﺸﻤﻬﺎش را ﺑﻮﺳﯿﺪ. ﻫﻤﺎن ﺷﮑﻠﯽ ﺑﻮد ﮐﻪ ﺗﻮي ﺧﻮاب دﯾﺪه ﺑﻮدش . ﭘﺴﺮ ي ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﻫﺎي ﻣﺸﮑﯽ درﺷﺖ و ﻣﮋه ﻫﺎ ي ﺑﻠﻨﺪ. ﻋﻠﯽ را داد دﺳﺖ ﻓﺮﺷﺘﻪ. روزﻧﺎﻣﻪ را اﻧﺪاﺧﺖ ﮐﻒ اﺗﺎق. دوﮐﻌﺖ ﻧﻤﺎز ﺧﻮاﻧﺪ. ﻧﺸﺴﺖ، ﻋﻠﯽ را ﺑﻐﻞ ﮔﺮﻓﺖ و ﺗﻮ ي ﮔﻮﺷﺶ اذان و اﻗﺎﻣﻪ ﮔﻔﺖ.ﺑﻌﺪ ﺑﯿﻦ دﺳﺘﻬﺎش ﮔﺮﻓﺖ و ﺧﻮب ﻧﮕﺎﻫﺶ ﮐﺮد. 💞ﮔﻔﺖ:"ﭼﺸﻤﻬﺎش ﻣﺜﻞ ﺗﻮﺳﺖ. ﻫﯽ ﺗﻮي ﭼﺸﻢ آدم ﺧﯿﺮه ﻣﯽ ﺷﻮد. آدم را ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻣ ﯽ ﮐﻨﺪ." ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﭘﺎي ﺗﺨﺖ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﯿﺪار ﻣﺎﻧﺪ. از ﭼﻨﺪ روز ﭘﯿﺶ ﻫﻢ ﮐﻪ از ﭘﺸﺖ در اﺗﺎق ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺗﮑﺎن ﻧﺨﻮرده ﺑﻮد. ﭼﺸﻤﻬﺎش ﺑﺎز ﻧﻤﯽ ﺷﺪ. ...✒️ 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_610021119948227303.mp3
4.8M
🎵 ✨یک آرزو دارم در دل، هرشب ✨جانم شود نذر راه زینب 🎤🎤 میثم مطیعی خیلی زیباس👌👌 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💠✨یا صاحب الزمان✨💠 ❣آقا وقـتی دعای #شهادت میکنم، حس میکنم تبسم میکنی و میگویی: #اندازه_ات نیست هنــوز😔 🍂آقا به سادگی های دلمـ💔 نخنـد تنــها #دلخــوشی ام همین است 🌾حرفی نیست🚫 اگر #عاشق نباشی و جا بمانی 😢 💥اما اینکه طالب باشی و #جابمانی خیلی درد است #اللهم_الرزقنا_شهادة_به_حق_المهدی #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ #شنـبه_هاے من، درنبودتو‼️ جمعـ😔ــه هایی اند که #فقط اسم دیگرے دارند ⇜لبریز از #تکـرار ⇜پر از ســ❄️ـردی ⇜وهوای گـریه😢 این شنبه ها #بدون_تــو همیشه جمعـه اند😭💔 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌸ای منتخبِ نازِدلمـ❣ #صبح_بخیـر 🕊 ای #دلبــرِ ممتازِ دلـم، صبح بخیـر 🌸 با عرضِ #سـلامِ خود بہ تو میگویم 🕊 تا ڪوڪ شود ساز دلـمـ💓 #صبح_بخیـر #شهید_حجت_الله_رحیمی #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
5b68535e0038b77c98c48a9d_-9034359002449753546.mp3
2.11M
🎵 #منبر_مجازی 💠اگر خدا کسی رو #دوست داشته باشه چهار چیز بهش میده 🎤🎤 #استاد_رفیعی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎥کلیپی زیبا و دو زبانه از #شهید_سیدحمید‌_تقوی_فر شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
#توکل_به_خدا 👌 🍃داشتیم با ماشین از #روستایی برمی گشتیم🚙 که ماشینمون نزدیک روستای مادر حاج حمید، بنزین #تمام کرد🙁 #پیشنهاد کردم که به خانه مادرشون بریم و پول قرض بگیریم؛👌 ولی حاج حمید #باناراحتی گفت : چیزی رو به شما می گم که آویزه #گوشتون کنید 🗣هیچ وقت خودتون رو نیازمند کسی غیر #خدا نکنید☝️ حتی اگه نیازمند شدید #فقط از خدا بخواید و به اون #توکل کنید❤️ با #ناراحتی گفتم : الان خدا برای ما #بنزین می فرسته؟!😒 گفت : بله اگه #توکل کنی می فرسته بعد هم #کاپوت ماشین رو بالا زد و نگاهی به آب و روغن ماشین #انداخت که یک مرتبه یکی از #دوستانش از راه رسید و مقداری بنزین بهمون داد😳 حاج حمید گفت : #دیدی اگه به خدا #اعتماد کنی خودش وسیله رو می فرسته؟☺️ #شهید_سیدحمید_تقوی_فر🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
روح الله برای من #هدیہ امام رضا ع بود همسری ڪہ امام هشتم بہ ادم هدیہ بدهد وامام حسین ع او رابگیرد وص
بخشی از کتاب #دلتنگ_نباش: چهلم روح‌الله همزمان شده بود با #تولدزینب. همه این را می‌دانستند، اما کسی #جرئت نمی‌‌کرد به او بگوید. یک روز #تقویم را برداشت و حساب کرد. وقتی قضیه را فهمید، #اشک به چشمانش هجوم آورد. با خودش گفت: روح‌الله یادته پارسال بهم گفتی زینب سال دیگه برات #می‌ترکونم! چه‌کار کردی؟ چهلمت با تولد من یکی شده. من چه‌کار کنم؟ روز تولدم بیام بشینم چهلم تو؟ عیبی نداره. من #صبر می‌کنم. #شهادتت کادوی من بود. قرار بود بهم یه کادوی #حسابی بدی. حسابی‌تر از اینم مگه بود؟ به‌اندازۀ یک اتاقِ بزرگ #کادو برایش جمع شد. اما زینب نمی‌دانست باید چه عکس‌العملی نشان بدهد، حتی قدرت #تشکرکردن هم نداشت. #شهید_روح_الله_قربانی #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 #توکل_به_خدا و #مردم_داری دو توصیه شهید 🌷ما چند نفر بودیم که مدام با #شهید_محمد_کیهانی ارتباط نز
#شهید_کیهانی همیشه دوست داشت #خیرش به همه برسه، آخرین لحظات می گفت بچه ها بیایید یه #قول بدیم به همدیگه هر کی زودتر شهید شد بقیه رو هم #شفاعت کنه. #شهید_محمد_کیهانی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_کیهانی همیشه دوست داشت #خیرش به همه برسه، آخرین لحظات می گفت بچه ها بیایید یه #قول بدیم به ه
3⃣3⃣9⃣ 🌷 💠حلاوت_میدان_نبرد 🌷محمد چهار بار به سوریه اعزام شد. دو ماه به دو ماه می‌رفت و می‌آمد. آخرین اعزامش سه ماه طول کشیده که در اواخر روزهای حضورش در جبهه مقاومت اسلامی شد. 🌷هر زمان که از برمی‌گشت از آنجا و از حال و هوای بچه‌ها برایمان صحبت می‌کرد. از رزمندگان جبهه مقاومت اسلامی که از همه برای اهتزاز پرچم اسلام و دفاع از امنیت مرزهای اسلام گذشته بودند. 🌷وقتی محمد می‌آمد به ایشان می‌گفتم: عزیزم دیگر به منطقه نرو! ما دیگر دوری‌ات را نداریم. محمد اما در جواب حرف‌های من می‌گفت: آنجا یک دارد که نمی‌توانم از آن بگذرم. 🌷حلاوتی که در منطقه و میدان نبرد علیه هست در هیچ جای دیگر نیست. لحظاتی غیرقابل توصیف. محمد برایم یک ساده زد. برای اینکه ما شرایط ایشان را کنیم. 🌷محمد می‌گفت: شما وقتی در حال فیلم مورد علاقه‌‌تان از تلویزیون هستید و من به اصرار از شما می‌خواهم که دست از مشاهده بردارید، شما قبول نمی‌کنید و می‌گویید ما فیلم را دوست داریم و کنید تا فیلم تمام شود. 🌷خب همسر عزیزم من هم آن فیلم که در میدان نبرد است را دوست دارم. مانند فیلم است و می‌گذرد، نباید بگذاریم از دست ما برود. محمد برایمان از همرزمان و دوستان شهیدش از عزت و آنها می‌گفت. 🌷محمد خیلی داشت تا در فول کفریا باشد. ایشان در آزاد‌سازی نبل‌ و الزهراء حضور مثمرثمری داشتند. محمد می‌گفت من می‌خواهم در آزاد‌سازی فول کفریا هم باشم، چون اینها مردم مظلوم هستند. نمی‌‌توانم که نباشم. من می‌گفتم محمدجان دیگر بس است. اما محمد به می‌اندیشید و خدا هم توفیق جهاد را بارها به او عطا کرده بود. 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا