eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
7.6هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_ابراهیم_هادی ⭕️ابراهیم میگفت: بهتره که شبها #زود بخوابیم تا نماز صبح رو اول وقت و #سرحال بخون
🍃🌺🍃🌺🍃 💖 بعد از شام هر چه به ابراهیم گفتند که بیا و برای فرماندهان #دعای_توسل بخوان قبول نکرد، او با ناراحتی میگفت: من دعای خودم را خواندم 🌸 جلسه به پایان رسید و همه آماده #بازگشت به محل قرارگاه و لشکر ها شدند.🏃 ❤️حاج حسین میگفت: وقتی سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم، یک بسته را به ابراهیم دادم و گفتم: برایت #نان_و_کباب آوردم.🍖🍗🍴 💖 ابراهیم همینطور که پشت فرمان🚗 نشسته بود، نان و کباب را از من گرفت و با دست دیگر از #شیشه ماشین به بیرون #پرت کرد!😱😦 🌸 بعد هم گفت: من با #بسیجی ها نان و سیب زمینی خوردم. بگذار این غذا را #حیوانات بیابان بخورند.😢👌 👌❤️ چیزی نگفتم ابراهیم چند لحظه بعد گفت: تمام ما #بسیجی هستیم، وای به روزی که غذای بسیجی و فرمانده #تفاوت داشته باشد، آن موقع کار #مشکل می شود ...✌👌 #شهید_ابراهیم_هادی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق به روایت همسر(فرشته ملکی) 1⃣2⃣ #قسمت_بیست_ویکم 💞ﭘﺪرﺑﺰرگ
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ به روایت همسر(فرشته ملکی) 2⃣2⃣ 💞ﺗﻮي دزﻓﻮل دﯾﮕﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺒﻮدﯾﻢ. آﻗﺎي ﭘﺎزوﮐﯽ و ﺧﺎﻧﻤﺶ آﻣﺪﻧﺪ ﭘﯿﺶ ﻣﺎ، ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻ. آﻗﺎي ﺻﺎﻟﺤﯽ ﺗﺎزه ﻋﻘﺪ ﮐﺮده ﺑﻮد و ﺧﺎﻧﻤﺶ را آورد دزﻓﻮل. آﻗﺎي ﻧﺎﻣﯽ، ﮐﺮﯾﻤﯽ، ﻣﻠﮑﯽ، ﻋﺒﺎدﯾﺎن، رﺑﺎﻧﯽ و ﺗﺮاﺑﯿﺎن ﻫﻢ ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎﺷﺎن را آوردﻧﺪ آﻧﺠﺎ. ﻫﺮ دو ﺧﺎﻧﻮاده ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ. ﻣﺮدﻫﺎ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ اوﻗﺎت ﻧﺒﻮدﻧﺪ. ﻣﺎ ﺧﺎﻧﻤﻬﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ اﯾﺎق ﺷﺪه ﺑﻮدﯾﻢ و ﯾﮏ روز در ﻣﯿﺎن دور ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ، ﻫﺮ دﻓﻌﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﯾﮑﯽ. 💞ﯾﮏ ﻋﺪه از ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎ اﻧﺪﯾﻤﺸﮏ ﺑﻮدﻧﺪ، ﻣﺤﻮﻃﻪي ﺷﻬ ﯿﺪ ﮐﻼﻧﺘﺮي. آﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﻪ ﺟﻤﻌﻤﺎن اﺿﺎﻓﻪ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ. از ﻋﻠﯽ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪم"ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺧﺎﻟﻪ داري؟" ﻣﯿﮕﻔﺖ"ﯾﮏ ﻟﺸﮑﺮ." ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪم"ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻋﻤﻮ داري؟" ﻣﯽ ﮔﻔﺖ"ﯾﮏ ﻟﺸﮑﺮ." ﻧﺰدﯾﮏ ﻋﻤﻠﯿﺎت ﺑﺪر، ﻋﺮاق اﻋﻼم ﮐﺮد دزﻓﻮل را ﻣﯽ زﻧﺪ. دزﻓﻮﻟﯽ ﻫﺎ ﻣﯽ رﻓﺘﻨﺪ ﺑﯿﺮون از ﺷﻬﺮ. ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ"وﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ، ﻣﯽ زﻧﺪ." دو ﺳﻪ روز ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﻣﻮﺷﮏ ﺑﺎران ﺗﻤﺎم ﻣﯽ ﺷﺪ بر ﻣﯽ ﮔﺸﺘﻨﺪ. ﺑﭽﻪ ﻫﺎي ﻟﺸﮑﺮ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎﺷﺎن را ﺑﻔﺮﺳﺘﻨﺪ ﺷﻬﺮ ﻫﺎي ﺧﻮدﺷﺎن، اﻣﺎ ﮐﺴﯽ دﻟﺶ ﻧﻤﯽ آﻣﺪ ﺑﺮود. دﺳﺘﻮاره ﮔﻔﺖ"ﻫﻤﻪ ﺑﺮوﻧﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ،اﻧﺪﯾﻤﺸﮏ." ﻣﻦ ﻧﺮﻓﺘﻢ. ﺑﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻢ. ادﻋﺎ داﺷﺘﻢ ﻗﻮي ﻫﺴﺘﻢ و ﺗﺎ آﺧﺮش ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻢ. ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﻨﺪ، ﻧﺮﻓﺘﻢ. 💞ﭘﺎي ﻋﻠﯽ ﻣﯿﺨﭽﻪ زده ﺑﻮد. ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺖ راه ﺑﺮود. ﺑﺮدﻣﺶ ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن. ﻧﺰدﯾﮏ ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن را زده ﺑﻮدﻧﺪ. ﻫﻤﻪي ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎ رﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮد. ﺑﻪ دﮐﺘﺮ ﭘﺎي ﻋﻠﯽ را ﻧﺸﺎن دادم. ﮔﻔﺖ"ﺧﺎﻧﻢ ﺗﻮي اﯾﻦ وﺿﻌﯿﺖ ﺑﺮا ي ﻣﯿﺨﭽﻪي ﭘﺎي ﺑﭽﻪ ات آﻣﺪه اي؟ ﺑﺮو ﺧﺎﻧﻪ ات." ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺧﺎﻧﻪ.ﻣﻮج اﻧﻔﺠﺎر زده ﺑﻮد در ﺧﺎﻧﻪ را ﺑﺎز ﮐﺮده ﺑﻮد.ﻫﯿ ﭻ ﮐﺲ ﻧﺒﻮد. ﺗﻮي ﺧﺎﻧﻪ ﭼﯿﺰ ي ﺑﺮا ي ﺧﻮردن ﻧﺪاﺷﺘﯿﻢ. ﺗﻠﻔﻦ ﻗﻄﻊ ﺑﻮد. از ﺷﯿﺮآب ﮔﻞ ﻣﯽ آﻣﺪ. ﺑﺮق رﻓﺘﻪ ﺑﻮد. ﺑﺎﻋﻠﯽ دم در ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺴﺘ ﯿﻢ. ﯾﮏ ﺗﻮﯾﻮﺗﺎ داﺷﺖ رد ﻣﯽ ﺷﺪ. آرم ﺳﭙﺎه داﺷﺖ. ﺑﺮاش دﺳﺖ ﺗﮑﺎن دادم.از ﺑﭽﻪ ﻫﺎي ﻟﺸﮑﺮ ﺑﻮدﻧﺪ. ﮔﻔﺘﻢ"ﺑﻪ ﺑﺮادر ﺻﺎﻟﺤﯽ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﻣﺎ اﯾﻨﺠﺎ ﻫﺴﺘﯿﻢ، ﺑﺮاﯾﻤﺎن آب وﻧﺎن ﺑﯿﺎورد. ...✒️ 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ به روایت همسر(فرشته ملکی) 3⃣2⃣ 💞آﻗﺎي ﺻﺎﻟﺤﯽ ﻣﺴﺌﻮل ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎ ﺑﻮد. ﻫﺮﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺘﯿﻢ ﺑﻪ او ﻣﯽ ﮔﻔﺘ ﯿﻢ. ﯾﮑﯽ دو ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ آﻣﺪ. ﻧﮕﺬاﺷﺖ ﺑﻤﺎﻧﯿﻢ. ﻣﺎ را ﺑﺮد ﺧﺎﻧﻪي دﺳﺘﻮاره. 💞{ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ از ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎ رﻓﺘﻪ ﺑﻮد ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺑﺮاي ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﻣﺠﺮوح ﻫﺎ،ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ آﻣﺪه. ﭘﻠﻪ ﻫﺎ را دو ﺗﺎ ﯾﮑﯽ دوﯾﺪ. از وﻗﺘﯽ آﻣﺪه ﺑﻮد دزﻓﻮل، ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﻧﺪﯾﺪن ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺑﺮاﯾﺶ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺑﻮد. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﮐﻨﺎر ﻣﺤﻮﻃﻪي ﮔﻞ ﮐﺎري ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﻣﻨﺘﻈﺮ اﯾﺴﺘﺎده ﺑﻮد. ﻓﺮﺷﺘﻪ را ﮐﻪ دﯾﺪ، ﻧﺘﻮاﻧﺴﺖ ﺟﻠﻮي اﺷﮑﻬﺎش را ﺑﮕﯿﺮد. ﮔﻔﺖ"ﻧﻤﯽ داﻧﯽ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ داﺷﺘﻢ. ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮدم ﻣﺎﻧﺪه اﯾﺪ زﯾﺮ آوار. ﭘﯿﺶ ﺧﻮدم ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺎﻻ ﺟﻮاب ﺧﺪا را ﭼﻪ ﺑﺪﻫﻢ" ﻓﺮﺷﺘﻪ دﺳﺘﺶ را دور ﮔﺮدن ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺣﻠﻘﻪ ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ"واي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ،آن وﻗﺖ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺷﺪي ﻫﻤﺴﺮ ﺷﻬﯿﺪ." اﻣﺎ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ از ﭼﺸﻤﻬﺎي ﭘﻒ ﮐﺮده اش ﻓﻘﻂ اﺷﮏ ﻣﯽآﻣﺪ. } 💞 ﺷﻨﯿﺪه ﺑﻮد دزﻓﻮل را زده اﻧﺪ. ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ ﺧﯿﺎﺑﺎن ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﯽ را زده اﻧﺪ. ﻣﺎ ﺧﯿﺎﺑﺎن ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻣﯽ رود اﻫﻮاز، زﻧﮓ ﻣﯽ زﻧﺪ ﺗﻬﺮان ﮐﻪ ﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮد. ﻣﺎدرم ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ دو روز ﭘﯿﺶ ﮐﺴﯽ زﻧﮓ زده و ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﮐﻪ زﯾﺎد ﺳﺮ در ﻧﯿﺎورده. ﻓﻘﻂ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ اﺗﻔﺎق ﺑﺪي اﻓﺘﺎده ﺑﺎﺷﺪ. 💞 روزي ﮐﻪ ﻣﺎ رﻓﺘﯿﻢ اﻧﺪﯾﻤﺸﮏ ﺣﺎج ﻋﺒﺎدﯾﺎن ﺷﻤﺎره ي ﺗﻠﻔﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺎن را ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎﻣﺎن ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻫﺪ. ﺑﻪ ﻣﺎدرم ﮔﻔﺘﻪ بود :" ﻣﺪق اﻟﺤﻤﺪﷲ ﺧﻮب اﺳﺖ.ﻓﮑﺮ نمی ﮐﻨﻢ ﺧﺎﻧﻤﺶ زﯾﺮ آوار ﻣﺎﻧﺪه ﺑﺎﺷﺪ.ﻣﺪق از اﯾﻦ ﺷﺎﻧﺲ ﻫﺎ ﻧﺪارد".ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد.ﻣﺎدرم ﺧﯿﺎل ﮐﺮده ﺑﻮد اﺗﻔﺎﻗﯽ اﻓﺘﺎده و ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﯾﻮاشﯾﻮاش ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻣﯽ رود دزﻓﻮل. ﻣﯽ ﮔﻔﺖ"ﺗﺎ دزﻓﻮل آﻧﻘﺪر ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮده ﺑﻮدم ﮐﻪ وﻗﺘﯽ رﺳﯿﺪم ﺗﻮي ﮐﻮﭼﻪ ﻣﺎن، ﭼﺸﻤﻢ درﺳﺖ ﻧﻤﯽ دﯾﺪ.ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎن را ﮔﻢ ﮐﺮده ﺑﻮدم." ﺑﭽﻪ ﻫﺎي ﻟﺸﮑﺮ ﻫﻤﺎن ﻣﻮﻗﻊ ﻣﯽ رﺳﻨﺪ و ﺑﻬﺶ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﺎ اﻧﺪﯾﻤﺸﮏ ﻫﺴﺘﯿﻢ. اول رﻓﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﻣﺎدرم زﻧﮓ زدﯾﻢ و ﺧﺒﺮ ﺳﻼﻣﺘﯿﻤﺎن را دادﯾﻢ، ﺑﻌﺪ ﺗﻮي ﺷﻬﺮ ﮔﺸﺘﯿﻢ و ﻣﻦ را رﺳﺎﻧﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﮐﻼﻧﺘﺮي. ﻗﺒﻞ از اﯾﻨﮑﻪ ﭘﯿﺎده ﺷﻮم ﮔﻔﺖ"ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﻫﻢ اﯾﻦ ﺟﺎ ﺑﻤﺎﻧﯿﺪ. ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮوﯾﺪ ﺗﻬﺮان." اﻣﺎ ﻣﻦ ﺗﺎزه ﭘﯿﺪاش ﮐﺮده ﺑﻮدم. ﮔﻔﺖ"اﮔﺮ اﯾﻦ ﺟﺎ ﺑﺎﺷﯽ و ﺧﺪاي ﻧﮑﺮده اﺗﻔﺎﻗﯽ ﺑﯿﻔﺘﺪ، ﻣﻦ ﻣﯽ روم ﺟﺒﻬﻪ ﮐﻪ ﺑﻤﯿﺮم. ﻫﺪﻓﻢ دﯾﮕﺮ ﺧﺎﻟﺺ ﻧﯿﺴﺖ. ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻦ ﺑﺮﮔﺮد." 💞 ﺷﺐ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﻋﺒﺎدﯾﺎن ﺣﺮف زدم. ﺑﯿﺴﺖ ﺳﯽ ﻧﻔﺮ ي ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻪي دﺳﺘﻮاره ﺟﻤﻊ ﺷﺪه ﺑﻮدﯾﻢ.ﮔﺎﻫﯽ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮي ﻣﯽ رﻓﺘ ﯿﻢ ﺧﺎﻧﻪي آﻗﺎي ﻋﺴﮕﺮي ﯾﺎ ﻣﻤﻘﺎﻧﯽ، وﻟﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮد.ﺑﺎ ﺑﻘﯿﻪ ي ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮدﯾﻢ. ﻫﻤﻪ راﺿﯽ ﺷﺪﻧﺪ. ﻓﺮدا ﺻﺒﺢ ﺑﻪ آﻗﺎی ﺻﺎﻟﺤﯽ،ﮐﻪ ﺑﺮاﯾﻤﺎن وﺳﺎﯾﻞ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ آورد،ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻣﺎ ﺑﺮ ﻣﯽﮔﺮدﯾﻢ ﺷﻬﺮ ﺧﻮدﻣﺎن. ﺑﺮاﯾﻤﺎن ﺑﻠﯿﻂ ﻗﻄﺎر ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ... ...✒️ 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
Narimani-13941108-007-1-www.Baradmusic.ir.mp3
5.79M
🎵 ✨تا کی باید نگاه کنم به قاب عکس این شهیدای مدافع حرم ✨بذار برم تو سوریه تا که یکم آروم بگیره غصه های تو دلم 🎤🎤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
میگفت خسته نشدی از این همه با شهدا؟!😒 گفتم چرا بشم!؟ تازه دارم راه رو میرم...✅ میگفت سخت نیست داری مثل رفتار میکنی⁉️ گفتم خیلی سخته مثل نگه داشتن تو دسته ولی تازه دارم معنی ❤️ رو میفهمم....☺️ میگفت خوب باشه اصلا هر چی تو بگی ولی آخر این رفاقت چیه؟! گفتم: لیاقت نوکری (س)☺️ مُهر تایید✔️عمــہ سـادات مثل که عمـه سادات سرش را توی دامنش گرفت تا جان داد😔 برگشت گفت میشه منم با دوست بشم😊!؟ منم این رو میخوام... حالا باید چیکار کنم تا مثل شهدا بشم آخرش هم بشم😢 گفتم یه شرط داره☝️ گفت چه شرطی؟؟؟ گفتم 🌷 به شرط گفت باشه هرچند ولی میخوام زندگی کنم تا مثل شهدا بمیرم...😍☺️ ❤️ 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ #یا_صاحب_الزمان💔 بین ما فاصلہ‌ها، #فاصلہ انداختہ‌اند ڪاش این فاصلہ با آمدنت سر مے‌شد شهر ما بوے #خدا داشت، دوبارہ اے ڪاش با ظهورت نفس شهر #معطّر مے‌شد #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌴🌤🌴🌤🌴🌤🌴 ای صبا #صبحدمی بر سر کویش بگذر تا #معطر شـود آفـاق ز تـو هـر سحـری #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1_38067824.mp3
11.67M
💠بهترین عبد خدا کیست؟ 🍃بهترین بنده خدا #پنج_تا_صفت_داره 🍃اگه از قارون بپرسی میگه هرکس که پولداره 🍃اگه از فرعون بپرسی میگه هر که قدرت داره 🎤🎤 #استاد_رفیعی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✍ #خاطره ✾صبـ☀️ـح ها بعد از نماز قرآن می خواند، ✾اگہ دخٺرم بیدار بود می گرفٺش ٺوی بغل😍 ✾اگہ هم خواب😴بود، ڪنار رخٺخوابش می نشسٺ. ✾می گفٺ: اینجا قرآن می خوانم🙂 می خوام چشـ👀ـم و گـ👂ـوش بچہ ام از الان بہ این چیزا عادٺ ڪنہ... #شهید_محمدعلی_رهنمون 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷، در جلسه ای #فرهنگی در شهرستان #میانه، یکی به من گفت: «چشم و ابرو و قد و بالای مح
🔰محمودرضا بود خودش را و به راحتی خودش را می شکست. در این خصوصیت اخلاقی در بود !! 🔰بدون اغراق به جز در مقابل و آدم های زورگو مقابل همه بندگان خدا اینجور بود. 🔰محمودرضا اهل نبود، سلوک معنوی اش بسیار مکتوم بود معامله‌ای که با خدا کرده بود را تا آخر برای همه کرد و به کسی نفروخت. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh