eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29هزار عکس
7.2هزار ویدیو
209 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻هادی به سوی سیدالشهداء علیه السلام 📖 #ابراهیم شهید شد، اما #هیئت که یادگارش بود در محل برقرار مان
8⃣2⃣0⃣1⃣ 🌷 💠حضور 🔰يادم افتاد روي تابلویي نوشته بود: «رفاقت و ارتباط با دو طرفه💞 است. اگر شما با آنها باشي آنها نيز خواهند بود.» اين جمله خيلي حرف ها داشت. 🔰 1388 بود. براي تكميل اطلاعات كتاب، راهي گيلان غرب شديم. در راه به شهر رسيديم. موقع غروب بود🏜 و خيلي خسته بودم. از صبح رانندگي🚗 و... هيچ هتل يا مهمان پذيري در شهر پيدا نكرديم😓 🔰در دلم گفتم: ما دنبال كار شما آمديم، خودت رديفش كن! همان موقع صداي اذان مغرب🔊 آمد. با خودم گفتم: اگر اينجا بود حتماً براي نماز به مسجد🕌 ميرفت. ما هم راهي شديم. 🔰نماز جماعت👥 را خوانديم. بعد از نماز آقايي حدوداً پنجاه سال جلو آمد و با ادب كرد. ايشان پرسيد: شما از تهران آمديد⁉️ باتعجب گفتم: بله، چطور مگه😦 گفت: از ماشين🚗 شما فهميدم. 🔰بعد ادامه داد: منزل ما🏡 نزديك است. همه چيز هم آماده است. تشريف مي آوريد⁉️ گفتم: خيلي ممنون ما بايد برويم. ايشان گفت: را استراحت كنيد و فردا حركت كنيد. 🔰نميخواستم قبول كنم❌ مسجد جلو آمد و گفت: ايشان آقاي محمدي از مسئولين اينجا هستند، حرفشان را قبول كن✅ آنقدر خسته بودم كه كردم. با هم حرکت کرديم. شام مفصل🍲 بهترين پذيرايي و... انجام شد. ، بعد از صبحانه مشغول خداحافظي شديم. 🔰آقاي محمدي گفت: ميتوانم حضورتان را در اين شهر بپرسم؟! گفتم: براي تكميل يك شهيد🌷 راهي گيلان غرب هستيم. با تعجب گفت: من بچه گيلان غرب هستم😧 كدام ؟! 🔰گفتم: او را نمي شناسيد، از آمده بود، بعد عكسي📸 را از داخل كيف در آوردم و نشانش دادم. با تعجب نگاه كرد وگفت: اين كه است!!! من و پدرم نيروي شهيد هادي🌷 بوديم. توي ها، توي شناسايي ها با هم بوديم. در سال اول جنگ! 🔰مات و مبهوت ايشان را نگاه كردم😦 نميدانستم چه بگويم، گلويم را گرفت😢 ديشب تا حالا به بهترين نحو از ما پذيرايي شد. ما هم كه از دوستان اوست! آقا ابراهيم ممنونم. ما به ياد تو نمازمان را خوانديم، ... . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎬👆حتماً ببینید #شهید_مدافع_حرم_ماه_محرم چقدر شوق پرواز و پریدن داشتی ڪه دنیا برایت ڪوچڪ شده بود ...
🔰کلام شهید: امیدوارم حضورم در سوریه مرا به #امام_زمان (عج) نزدیک کند. خیلی اهل نصیحت و توصیه نیستم چون خودم بیشتر از همه به آن نیاز دارم، فقط جهت یاد آوری: ۱ 🔺 #نماز که انسان را از فحشاومنکر دور می کند ۲ 🔺 #روزه که سپر آتش است ۳ 🔺 یادآوری #مرگ ۴ 🔺 جهاد با نفس ۵ 🔺ولایت مداری و گوش به فرمان رهبر بودن ۶ 🔺 #دعا برای سلامتی و فرج آقا ۷ 🔺 طلب #شهادت... #شهید_رسول_پورمراد🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینجا نمــاند، زد و از پیش ما گذشت تنگ بود ڪہ او بے هوا گذشت من از خــودم برای ڪم گذاشتم او از خــودش برای گذشت 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
اینجا نمــاند، #پر زد و از پیش ما گذشت تنگ #غــروب بود ڪہ او بے هوا گذشت من از خــودم برای #خدا
9⃣2⃣0⃣1⃣ 🌷 🔴داستان واقعی.... شاید خیلیا بدونین ... شاید ندونین... یه روز یه پسر 19ساله 👱... که خیلیم پاک ☺️ بوده ساعت دوازده شب 🕛... باموتور🏍 توی تهران پارس بوده... داشته راه خودشو 🏍 میرفته... که یهو میبینه یه 🚘ماشین با چندتا 👥👥 پسر... دارن دوتا 👩🏻👩🏻 دخترو به زور 😨 سوار ماشین میکنن... تو ذهنش فقط یه ☝️چیز اومد... 👈ناموس... 👈ناموس 👌 کشورم ایران... میاد پایین... 😡 تنهاس... درگیر میشه.. 🗣 لامصبا چند نفر به یه نفر... 👊✋💪 توی درگیری دخترا 👩🏻👩🏻سریع فرار میکنن و دور میشن... میمونه علی و...هرزه های شهر... 😰 تو اوج درگیری بود که یه چاقو 🔪صاف میشینه رو شاهرگ گردنش..😢 میوفته زمین... پسرا درمیرن... 🏃 کوچه خلوت...شاهرگ...تنها...دوازده شب... 😭 علی تا پنج صبح اونجا میمونه ... پیرهن سفیدش😖 سرخه سرخه... مگه انسان چقد خون داره... 😔 ریش قشنگش هم سرخه... سرخ و خیس...😒 اما خدا رحیمه... یکی علی رو پیدا میکنه و میبره بیمارستان... اما هیچ بیمارستانی قبولش نمیکنه...😳 تا اینکه بالاخره ... یکی قبول میکنه و ... عمل میشه...😐 زنده میمونه😊... اما فقط دوسال بعد از اون قضیه... دوسال با زجر...بیمارستان🏥...خونه...🏠 بیمارستان...خونه... میمونه تا تعریف کنه...چه اتفاقی افتاده..😐 میگن یکی ازآشناهاش میکشتش کنار... بش میگه علی...اخه به تو چه؟ 😠چرا جلو رفتی؟ 😟 میدونی چی گفت؟ 🤔 👌گفت حاجی فک کردم 😊 دختر شماست... ازناموس 😌شما دفاع کردم... 👈جوون پر پر شده مملکتمون.... علی نوزده ساله به هزارتا ارزو رفت... 👉 رفت که تو خواهرم... 👩🏻 اگه اون دنیا انگشتشو به طرفت گرفت... 👈 گفت خداااااا... من از این گله دارم... 😡 داری جوابشو بدی...؟؟ 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
Hamed Zamani - Akharin Ghadam [128].mp3
3.85M
🎵آخرین قدم 🎤🎤 حامد #زمانی 👈تقدیم به #شهید_علی_خلیلی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💖 #اخلاق_شهدایی 💖 اون شب بہ #سنگر ما آمده بود تا شب را در سنگر بگذراند 😴 ولی ما او را نمی شناختیم.
#شهید_احمد_کاظمی مى گفت: 🌸شهیدحسین خرازی پیشم آمد و گفت: من در این عملیات #شهید مى شوم. گفتم: از کجا مى دانى؟ مگر علم غیب داری؟! گفت: نه، ولی مطمئنم. 🌸چند عملیات قبل، یک خمپاره کنار من خورد، به #آسمان رفتم. فرشته ای دیدم که #اسم_های_شهدا را مى نويسد. تمام اسم ها را مى خواند و مى گفت وارد شوید. 🌸به من رسید، گفت: #حاضری شهید بشی و بهشت بری؟ یه لحظه زمین را دیدم گفتم: یک بار دیگر برگردم بچه و همسرم را ببینم، خوب مى شود. تا این در ذهنم آمد #زمین خوردم. چشم باز کردم دیدم دستم قطع شده، بیمارستانم. اما دیگر #وابستگی ندارم. اگر بالا بروم به زمین نگاه نمى كنم....! #شهید_حسین_خرازی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ ⚠️ #هیچ_کس_به_من_نگفت😔 6⃣1⃣ #قسمت_شانزدهم 😔هیچ کس به من نگفت، که شما چقدر به نماز عشق می‌ورز
❣﷽❣ ⚠️ 😔 7⃣1⃣ 😔هیچ کس به من نگفت: که شما بعد از نماز، عاشقانه می‌نشینی و 📿تسبیحات مادرت زهرای اطهره را زمزمه می‌کنی و ایشان را به عنوان الگوی خویش، با افتخار انتخاب نموده ای. 😞من هم می‌گفتم اما نه مثل شما، من بی حضور قلب💙 و با سرعت نور، بدون اینکه بفهمم الله اکبر چه معنایی یا الحمدلله چه اثراتی و سبحان الله چه برکاتی دارند، می‌گفتم تا گفته باشم😢. حالا از شنیدن صدایم هنگام گفتن سبحان الله، چقدر شرمسار و خجلم😓. 😔به ما نگفتند که شما بدون اینکه بعد از نماز حرکتی کنید بسیار آرام و شمرده📿 34 بار الله اکبر می‌گوئید که در و دیوار، هم صدا می‌شوند با شما در این ذکر شریف و 33 بار الحمدلله که تمام نعمت‌ها که شما واسطه‌شان هستی از آنِ خداست و حمدش هم باید از آنِ او باشد و 33 بار سبحان الله که منزه و بی‌عیب بودن خدا را هیچ کس مثل شما باور ندارد. 😢ای کاش در نوجوانی می‌فهمیدم که چگونه ذکر می‌گویی و چه ذکری می گویی. 📘کتاب "هیچکس به من نگفت" ✍نویسنده: حسن محمودی ================= 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_310226054725763699.mp3
5.19M
#فایل_صوتي_امام_زمان 10 🎧آنچه خواهید شنید ؛👆 ✍ دعای فرج می خوانیم.... و خوانده ايم..... و خواهیم خواند.... 🔻اما چگونه فرج بخوانیم... که فرج حقیقی، حاصل شود؟؟👆 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 0⃣4⃣ #قسمت_چهلم دیگه هیچی نتونستم بگم،،،،😒😢 یاد 👣بابا👣 یک لحظه هم ازسرم
📚 ❣🌸 🌸❣ 1⃣4⃣ در ماشین و باز کردم، برگشتم نگاهی به عباس انداختم و گفتم: _ممنون بابت ناهار😊 +خواهش می کنم من ممنونم که دعوتم رو قبول کردین☺️ پیاده شدم، و خداحافظی کردم باهاش ... رفت ...💨🚙 من موندم و چند ساعت خاطره.... که شد جزء بهترین خاطره های عمرم .. دیگه تموم شد ... روزهای بدون عباس تموم شد، 😇 حالا دیگه عباس برای همیشه کنارم بود ...😍 آن دم ڪھ با تو باشم یک ســـال هست روزے/ و آن دم ڪھ بے تو باشم یڪ لحظھ هست سالے در حال درست کردن یه دسر خوشمزه بودم😊 .. مهسا و محمد هم هی میومدن ناخونک میزدن ..😅 با احتیاط و وسواس داشتم تزیینش می کردم، عمو جواد اینا می خواستن از شمال بیان ..😌🙈 یه خونه اینجا به نام عباس خریده بودن که می خواستن بیان همینجا بمونن تا وقتی که منو عباس عروسی کنیم بریم اونجا ...😍 آه که بقیه چه خیالاتی داشتن برای ما دوتا،... ولی من نمی خواستم به آخر این راه فکر کنم، برام زمان حال بیشتر از همه چیز اهمیت داشت،😊👌 امروز عمو اینا رو دعوتشون کرده بودیم برای شام، می خواستم تمام تلاشمو برای خوب شدن همه چیز بکنم ..☺️ زنگ گوشیم 📲تمرکزم رو بهم ریخت، دستامو شستم و گوشی رو برداشتم: _سلام +سلام دیوونه کجایی؟😍 با تعجب گفتم: _تویی فاطمه؟؟😳 +اره دیگه😉 _چیشده که زنگ زدی، شماره کیه؟😟 +شماره مامانمه، حالا اونو ول کن بگو الان کجام😇 _نمیدونم!!🙁 +نمیدونی کجام؟؟؟؟😧 با تعجب گفتم: _حالت خوبه فاطمه جون، چیشده خب.. کجایی؟😐 +بیمارستان😍 سریع گفتم: _بیمارستان؟؟؟ چیشده مگه؟؟؟😨 + اه نفهمیدی واقعا ... نی نی مون بدنیا اومده😌 از خوشحالی جیغی کشیدم که مهسا و محمد با تعجب نگام کردن: _وای جدی میگی ..کِی؟ بهم نگفتی چرا؟؟😵😍 +خب الان دارم میگم .. پاشو بیا زووود😄 - باشه عزیزم...من اومدم☺️ ... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣🌸 🌸❣ 2⃣4⃣ دختر خشگل👼 عاطفه تو بغلم بود، دستای کوچیکش رو تو دستام گرفتم، وای که چقدر هدیه های خدا قشنگن ..😍 سمیرا سریع گفت: _بده منم بغلش کنم، همش دست توئه😕 دادمش به سمیرا، فاطمه ام رفت کنار سمیرا و داشت نی نی کوچولو رو ناز می کرد .. کنار تخت عاطفه نشستم و گفتم: _به چی فکر می کنی مامان عاطفه؟!!😄😉 لبخندی رو لبش نشست: _تو فکر باباشم، کاش می موند تا بدنیا اومدنش😊😢 دستشو گرفتمو گفتم: _خب میاد، مگه نگفتی قول داده دو ماه دیگه برگرده، تا دختر نازت دو ماهش بشه باباش برگشته☺️ فقط سرشو تکون داد، بهش حق میدادم، حالا دلتنگیای عاطفه بیشتر میشد، اگه بلایی سر آقا هادی میومد😥 نه تنها عاطفه همسرشو از دست میداد بلکه پدر بچه شو هم از دست میداد کمی ساکت بودیم و خیره به سمیرا و فاطمه که سر بغل کردن بچه دعوا می کردن.. با فکری تو ذهنم گفتم: _راستی اسمشو چی گذاشتین؟؟؟ لبخندی زد و گفت: _اسمش رو هادی انتخاب کرده... نرگس ...😍🌼 قبل اینکه عباس اینا برسن خودمو رسوندم خونه ..😍🙈 بهترین لباسامو پوشیدم .. خیلی ذوق داشتم نمیدونم چرا شاید از خوشحالی به دنیا اومدن نرگس یا شایدم از این که عباس رو باز میتونستم ببینم ... ☺️ بعد خوردن شام عباس ازم خواست بریم بیرون قدم بزنیم، از این پیشنهاد یهویش تعجب کردم،😟 باورم نمیشد برای قدم زدن با من مشتاق باشه..🙈 احساس میکردم خیلی زود با اومدن من به زندگیش کنار اومده .. سریع آماده شدیم و راه افتادیم .. قرار شد از دم خونمون تا پارکی🌳⛲️ که یه نیم ساعتی با خونه فاصله داشت قدم بزنیم.. ... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ramezani-20.mp3
5.36M
#شهادت_قسمتم_بشہ_ای_خدا ❤️ ✨من و خـیـال شـهـدا ❣عـشـق و #وصــال_شـهــدا ✨ #جـامـونـدیـم از قـافلہ شـون ❣خـوشــا بہ حال شـهــدا😔 🎤 #مجتبی_رمضانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💟این تکرار و از #شما گفتن ویادآوری خاطره ها📖 ↵تکرار نفس کشیدن است ↵تکرار #زندگیست 💟و مرور می کنم، #آخر_شب ⭐️ خاطره ها را و تکرار خوش #نفس کشیدن ها را❤️ #سرداران_دفاع_مقدس #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ بهـ🌺ـار همه طراوتش را #مدیون یک گل است گل زیبای نرگـ🌸ــس ✋سلام #گل_نرگـس ... #عجل_علی_ظهورک 💔 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌸🍃🌸🍃 من نام کسی نخوانده ام، اِلّـا #تو با هیچکسی نمانده ام💕 اِلّــا تو #عید آمد و من خانه تکانے🏡کردم از دلـ❤️ همه را تکانده ام #اِلّـا_تو...☺️ #شهید_روح_الله_قربانی #سلام_صبحتون_شهدایی 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1_55801289.mp3
1.73M
♨️جاودانگی در دنیا #سخنرانی بسیار شنیدنی👌 🎤حجت الاسلام #حسینی_قمی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠معرفی کتاب6⃣1⃣ 📗 قصه دلبری 🌷☘🌷☘ 🔰محتوا:  📖 کتاب قصه دلبری روایتی عاشقانه از 5 سال زندگی مشترک با
#همسر_شهید: 《هروقت #چای می ریختم می آوردم می گفت: بیا دو سه خط #روضه بخونیم تا چای روضه خورده باشیم!》 《قبلا چندربار خواستم #نذر کنم سالم برگردد که شاکی شد و گفت :برای چی؟ اگه با اصل رفتنم مشکل نداری کار درستی نیست! وقتی #عزیزترین چیزت رو به راه خدا می فرستی که دیگه نذر نداره! هم میخوای بدی هم می خوای ندی؟》 📖 دلبرانه؛ #عاشقانه، جونشون براهم میره اما یه چیزدیگه ای هست اینقدر #پررنگ و عمیق که همه دلبستگی ها رو تحت شعاع قرارمیده اون هم ایمان و عشق به #اهل_بیت و حرم و حریم آل الله است... 🔺این قصه خیلی از #مدافعان_حرم هست.. ❣ 🔷خوبه که درکنار جان فشانی ها و خاطرات #جنگ و دفاع #رزمندگان با بعد #خانوادگی شون هم آشنا بشیم. برکاتش قابل توجه است ان شاءالله... #شهید_محمدحسین_محمدخانی #شهید_مدافع_حرم🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 #مجروحیت_وتحمل_درد 🔰دفعه دوم که اومده بود سوریه یه #ترکش خورد تو دستش. همه طبق معمول تو این فکر ب
#تنهاترین_سردار❤️ 🗣سردار مدافع حرم حاج مهدی فرجی فرمانده تیپ سوم انصار الحسین همدان: 🌷 #شجاعت ودلیری شهید حسین معز غلامی به قدری بود که این شهید عزیز به #تنهایی جلوی ستون های بسیار زیاد نیروهای #تکفیری در حما را گرفته وتا آخرین قطره خون جلوی #پیشروی آنان را گرفت که جا دارد شهید حسین غلامی را #تنهاترین_سردار نامید که تنهای تنهای جلوی پیشروی دشمنان را گرفت. #تنها_ترین_سردار #شهید_حسین‌_معز_غلامی🌷 #سالروز_شهادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#تنهاترین_سردار❤️ 🗣سردار مدافع حرم حاج مهدی فرجی فرمانده تیپ سوم انصار الحسین همدان: 🌷 #شجاعت ودل
👇👇 💠 سرو قمحانه 🍃🌹حسین در اثر اون روضه هایی که می خوند به رسید. سیمش وصل بود. او واقعا مقید بود که حتی اگر مثلا شیفت کاریشه، با کسی عوض کنه یا از من اجازه بگیره و بره هیئت شون و روضه خونی کنه. 🍃🌹تو شهر حماء، حسین جانشین تیپ بود، چون فرمانده ی حسین به مرخصی رفته بود او محسوب میشد. قرار بود در چند روز آینده تیپ حسین برای پس زدن دشمن و گسترش منطقه امن، کنه. در همین حدود زمانی، دشمن با استفاده از اصل به ما حمله کرد. 🍃🌹فرمانده منطقه می گفت که ما تیپ هجوم رو فرستادیم کمک نیروهامون در که جلوی غافلگیرانه دشمن رو بگیرن. دشمن بعد از حمله، خط رو شکسته و چندین کیلومتر کرده بود. به دشمن می رسه وراه اون ها رو میبنده. 🍃🌹پشتیبانی آتش مناسب و فرماندهی بی بدیل فرمانده منطقه در کنار و دیگر نیروهای محور مقاومت، سد محکمی در مقابل دشمن میشن و ایجاد میکنن که نیروهای خودی منسجم شده و به منطقه برسند. 🍃🌹بعد از یک رزم ، ارتباط بیسیم حسین میشه. تلاش کردیم از سرنوشت حسین خبری کسب کنیم اما حسین شده و پیکر مطهرش مفقود بود. دشمن با این که حسین از نیروهای هست، بی تفاوت از کنار پیکرش عبور می کنه. 🍃🌹فرمانده منطقه با نیروهایی که بهش رسیده و توانسته سازماندهی کنه به دشمن میزنه و خط رو میکنه. حالا با دستور فرماندهی نیروها به دنبال پیکر مطهر شهدا می گردند. با لطف خدا و خانوم حضرت زینب سلام الله علیها متوجه سه پیکر شدن که یکی از اون سه شهید بود. 🍃🌹از نظر با توجه به تازه وارد بودن حسین، نمیتوان گفت تخصص نظامی شهید از دیگران بیشتر بود، ولی ایستاده بود وبا عده کمی که برایش باقی مونده بود قمحانه رو حفظ کرد و نگذاشت کنه. نقش شهادت حسین معز غلامی از نظر نظامی اینجا خودش رو نشون میده... 🍃🌹شاید سوال بشه که حسین با اینکه سابقه زیادی در جنگ نداشت چطور جلوی رو گرفت؟ پاسخ فقط یک کلمه است " " حسین مثل در قمحانه ایستاد. 🍃🌹چی باعث شد که حسین کنه، شهید بشه و جاودانه بشه؟ ب نظرم اثر همون روضه ها و رفتن ها بود. واقعا بهشت رو به بها میدهند نه به بهانه ✍به نقل از ( فرمانده ی شهید ) 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ بخشی از‌گفت و گوی خانواده شهید مدافع حرم حسین معز غلامی در برنامه تلویزیونی 🌹 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 💟پیله کرده بود برای #سال_تحویل کنار حرم حضرت معصومه (س) باشیم ... دستش را محکم گرفته بودم، نم
برشی از کتاب #یادت_باشد: 🌷کناره سفره #عقد نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو #میبخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم؟ 🌷به حمید نگاه کردم، گفتم : نه من نمیبخشم! نگاه همه با #تعجب به من برگشت، ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟ رک و راست گفتم : بله میگیرم، 🌷حمید #خندید و گفت: چشم مهریه رو میدم، همين الان هم حاضرم #نقدا پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد و گفت: پس مهریه #طلب عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه 🌷بعد از خواندن #خطبه عقد دائم به رستوران رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! پول را گرفتم و گفتم : اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه! 🌷حمید خندید و گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده #دور_سر حمید چرخاندم و داخل صندوق #صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم : نذر #سلامتی آقای من! 🔺 کتاب سراسر عاشقانه #یادت_باشد رو حتما مطالعه بفرمایید. #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی #شهید_مدافع_حرم🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
در تمام طول مسیر از #مولایش اذن خواست و دعای حضور و افتخار سربازی✌️ #قنوت هایش در گوش هفت آسمان می
🌷بانـگِ " #انا_الغریبِ_حرم"را شنیـد و رفت 🌷از داغ #هتڪِ_حُرمت زینب خمیـد و رفت 🌷جان را به‌قیمتِ حرمش داشت می‌فروخت 🌷 #اربـاب آمد و همه اش را خرید و #رفت #شهید_سعید_علیزاده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⚡️دانشجو بودی، #جوان بودی و بسيجي... اما چرا فقط تو #آسماني شدي و ما اسير زمينيم😔؟؟؟؟ ما هم مثل تو
🔻 روایت یک 🔹شبی در خواب زیبا و خوشرویی را دیدم😍 که لحظات گرمیِ نگاهش و طراوت و شادابیِ سیمایش من را خودش کرد. من به او گفتم شما چه کسی هستی⁉️ گفت: اسمم است 🔸و در فاصله ی چند متری دیدم که فرشی با گلهای رنگارنگ💐 پهن است و آکنده از شمیم عطری دل انگیز💖 است. و تعدادی از روی فرش ایستاده اند👥 🔹عباس به من گفت: به بگویید زیاد نگران من نباشد❌ جای من بسیار خوب است؛ من پروانه وار و پر کشیده ام. به نیت من به مدت دو سال🗓 قضای احتیاطی بخوانید؛ من نیاز به نماز دارم. 🔸از خاله ام که معلم روخوانی و روانخوانی قرآن📖 شماست تشکر کنید که به زیاد قرآن می خواند. صبح از بیدار شدم وقتی به کلاس قرآن رفتم برای خانم عبدوس تعریف کردم 🔹اشک در چشمانش حلقه زد و گریست😭 گفت عباس را مثل دوست می داشتم. وقتی خبر شهادتش🌷 را شنیدم در تمام مجالسی که شرکت میکنم به قرآن میخوانم و میفرستم 📚 اذان صبح به وقت حلب 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜وصیتنامه زیباے شهید مدافع حرم #شهید_عباس_دانشگر .... "کلنا فداک یا زینب" ✔️ارزش بارها دیدن را دارد👌 #خیلی_زیبا😍😍 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh