صفحہ ۳۰ استاد پرهیزگار .MP3
1.1M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه بقره✨
#قرائت_صفحه_سیُم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💠اهل دلی میگفت:
چه زیباست #گم_شدن...
🔸اوایل معناے حرف اورا نمیفهمیدم😕 بعدها از نوع رفتارشـهدای گمنام🌷 آنان که #شبِ_عملیات پلاکهای🏷 خود را میآویختند تا بی نشان بمانند"
فهمیدم💭 گم شدن یعنی چه...🙁
🔹اهل دل میگفت: آنقدر در وادی #عشــق به خـــ❤️ــدا باید غوطهور شوے تا نام و نشانی ازتو نماند❌ هرچه باشد خــــــدا باشد و #خـــــــداااا
🔸واین یعنی؛ در وادی الٰهی گم شدن
#شهدا چه زیبا این واژه را صرف کردند «گم شدن» تا آنجاکه "گمنــــ💔ـــام" شدند...
🔹و برای #همیشه_جاویــــــــد ماندند
اے کاش میشد ما هم گم شویم، تا آنجا که #گمنــــــــــام شویم🕊
#شهدای_گمنام🌷
#شــــــــــهداشرمندهام...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1_3438779.mp3
4.04M
🔻ختم چله کلیمیه
💐قرائت زیارت آل یاسین بہ نیابت از شهدا
👈جهت تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان(عج)
🌱 سَلامٌ عَلےٰ آلِ یٰاسینْ ...
🌹 #روز_بیست_وپنجم
🌹 #التماس_دعا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#وصیت_شهید 📜
#خواهر عزیزم🌸
💢هرگاه خواستے از #حجاب خارج شوے و لباس اجنبے😈 را بپوشے به یاد آور که اشک #امام_زمانت را جارے میکنے به خون هاے پاکے❣ که ریخته شد براے حفظ این وصیت خیانت میکنے
💢به یاد آر که #غرب را در تهاجم فرهنگے اش یارے میکنے و فساد🔞 را منتشر میکنے و توجه #جوانے که صبح و شب سعے کرده نگاهش👀 را حفظ کند جلب میکنے
💢به یاد آر #حجابے که بر تو واجب شده👌 تا تو را در حصن #نجابت_فاطمے حفظ کند تغییر میدهے ...
⇜ #تو هم شامل آبرویے بعد از همه این ها اگر توجه نکردے (متنبه نشدے)
⇜هویت #شیعه را از خودت بردار (دیگه اسم خودتو شیعه نزار)❌
#شهید_علاء_حسن_نجمه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 🔻 #استاد_پناهیان * #لذت_آغوش_خدا.... * 38 💕◈•══•💞•══•◈🌷 #مدیریت_رنج_ها 37 "شاخصِ عشقِ به خ
❣﷽❣
🔻 #استاد_پناهیان
* #لذت_آغوش_خدا.... * 39
💕◈•══•💞•══•◈🌷
#مدیریت_رنج_ها 38
🔹 چرا یکی از با فضیلت ترین کارها، پیاده روی برای زیارت هست؟
🌷خصوصا زیارت اباعبدالله الحسین (ع).
✅ یکی از عجیب ترین روایات ما در این مورد به این مضمون هست که کسی که پیاده به زیارت حسین (ع) بره،
🔶 وقتی کنار قبر امام حسین (ع) میرسه،
فرشته ای از طرف پیامبر اکرم (ص) اون رو در آغوش میگیره و میگه
«تا اینجای زندگیت هر چی بود پاک شد، برو زندگی جدیدت رو شروع کن...»
😌🌺💖💞
💢چرا خداوند متعال انقدر برای "رنج کشیدن در راه حق"، ارزش قائل هست؟
🔹خدا براش خیلی مهمه که یه نفر که ادعای عشق به خدا رو داره،
آیا واقعا هم حاضر هست برای خدا و اولیای الهی سختی بکشه یا میگه فقط دلت پاک باشه!
#شاخص_عشق_به_خدا
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مهندسی فکر_3.mp3
8.21M
#مهندسی_فکر 3
آدمایی که عادت می کنند، در خلقتِ خدا ریز بشن، فکر کنند و زیباییهای خلقت رو، خصوصاً زیباییهای وجود خودشون رو ببینند ؛
❣ آدمای شاکری میشن!
آدمای شاکر هم، آرام ترند ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اگر #مادران و #همسران_شهدا بی صبرى نشان می دادند، شوق جهاد در راه خدا و #شهادت در دل مردها می خشکید💔 اینگونه نمی جوشید؛ اینگونه به جامعه طراوت نمی داد. در میدان جنگ هم #زنان نقشهاى درجه اوّل را ایفا کردند.
(بیانات مقام معظم رهبری در۱۳۷۹/۶/۳۰)
#وداع_عاشقانه💞
مادر وهمسر شهید علیرضا بریری
#شهید_علیرضا_بریری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_پنجاه_وسوم 3⃣5⃣ | گردان سلمان | ع
❣﷽❣
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_پنجاه_وچهارم 4⃣5⃣
#دوکوهه😍
راوی : رحیم اثنی عشری
پاییز سال ۱۳۶۴ بود.
به همراه دوستان به منطقه اعزام شدیم. وقتی وارد پادگان دوکوهه شدیم ما را تقسیم بندی کرده و به گردان سلمان فارسی فرستادند.🚌
گردان سلمان از گردانهای دائمی نبود.
بلکه هر زمان نیروی اعزامی زیاد بود تشکیل میشد و زمانی که نیرو کم بود این گردان منحل می شد.
فرمانده گردان ما برادر میرکیانی و جانشین ایشان (شهید) مظفری بود.
من به همراه ۳۰ نفر دیگر به دست دوم از گروهان سوم این گردان رفتیم.
مسئول دسته امّا برادر (شهید) طباطبایی بود.
چند جوان خیلی خوب از منطقه شمال تهران نظیر برادران میرزایی و طلایی با ما بودند
جمع خوبی داشتیم. ما همگی در دو اتاق از طبقه اول ساختمان گردان سلمان در دو کوهه مستقر شدیم.
در همان روزهای اول متوجه شدم که یکی از جوانان دسته ما حالات خاصّی دارد❗️به او برادر نیری میگفتند.
آن روزها همه رفقا اهل معنویت بودند اما حالات او فرق میکرد❗️ وقتی فهمیدیم که از شاگردان آیت الله حق شناس بوده از او خواستیم که امام جماعت دسته ما بشود.🙏🏻
هرچند زیر بار این مسئولیت نمی رفت، اما با فرمان مسئول دسته مجبور شد جلو بایستد. اطاعت از فرمانده واجب بود.
خلاصه بچه های دسته ما حدود سه ماه از وجود او استفاده کردند.😍
برادر نیری انسان #ساکت و آرامی بود.
لذا به راحتی نمی شد به شخصیت او پی برد. بیشتر اوقاتی که ما مشغول صحبت و خنده و استراحت و... بودیم او مشغول #قرائت_قرآن و یا #مطالعه می شد .
در میان بچه های دسته ما یک نفر بود که بیش از بقیه با برادر نیری خلوت می کرد.
آنها با یکدیگر مشغول سیر و سلوک بودند.🏻
علی طلایی هیچگاه از احمد آقا جدا نمیشد آنها رازدار هم بودند.👬
طلایی تنها پسر یک خانواده از شمال تهران بود.
در یک خانواده مرفه بزرگ شده بود.
خانوادهای که بعدها متوجه شدیم زیاد در قید و بند مسائل دینی نیستند❗️
او این گونه آمده بود و خدا احمد آقا را برایش قرار داد تا با هم مسیر کمال را طی کنند.
هرچند که او چند سال از احمد آقا بزرگتر بود، اما مثل مراد و مرید به دنبال برادر نیری بود.
او بهتر از بقیه احمد آقا را شناخته بود برای همین هیچ گاه از او جدا نمی شد.
به یک امامزاده رفتیم.
از آنجا پیاده برگشتیم. توی راه بودیم که بچهها با برادر نیری مشغول صحبت شدند.
آن جا حرف از شهادت شد.
مسئول دسته ما #زمان و #نحوه شهادت خودش را بیان کرد❗️ من با تعجب گوش میکردم.
احمد آقا هم گفت: من خواب برادرم را دیدم. آمد دنبالم و من رو برد به سمت آسمان. البته مدتی مانده تا زمانش برسد❗️
علی طلایی هم گفت:
من منتظر یک خمپاره شصت هستم که همراهش حورالعین ها بیان پایین و...❗️
طلایی اطلاعات خوبی از حالات درونی احمدآقا داشت.
چیزهایی می دانست که کسی از آنها خبر نداشت. برای همین هیچ گاه از احمد آقا جدا نمیشد.
یکبار که داشتند با احمد آقا قرآن می خواندند رفتم بین آن ها نشستنم و عکاس از ما عکس انداخت. که شد تصویر ابتدای همین داستان.📸
در منطقه فاو بودیم که احمد آقا شهید شد. در همان شب طلایی هم مجروح شد.😭
بعد از عملیات دیدم رفقای قدیمی
دور هم نشسته اند از احمد آقا حرف میزنند.
آنها چیزهایی میگفتند که باور کردنی نبود❗️ از ارتباط همیشگی احمد آقا با #امام_عصر(عج) و یا اطلاع از برخی موارد و....
به رفقا گفتم:
باید این موارد را از علی طلایی سوال کنیم. او بیش از بقیه احمد آقا را شناخت.
یکی از دوستان قدیمی گفت: می خواهی بری سراغ علی طلایی⁉️
با علامت سر حرفش را تایید کردم.👌🏻
دوستم گفت: خسته نباشی.
علی طلایی چند روز پیش تو پدافندی منطقه فاو #شهید شد و رفت پیش برادر نیری.💔😭
#ادامه_دارد ...
📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی
تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_پنجاه_وپنجم 5⃣5⃣
«صبحانه فانوسی»
[رحیم اثنی عشری]
بعد از مدتی حضور در دو کوهه اعلام شد که گردان سلمان برای پدافندی منطقه ی مهران اعزام می شود.
خوب به یاد دارم که هفتم دی ماه ۱۳۶۴ 🗓 به منطقه سنگ شکن در اطراف مهران رفتیم.
شبانه جایگزین یک گردان دیگر شدیم.
من و احمد آقا و علی طلایی و چند نفر دیگر در سنگر بودیم.
یادم هست که احمد آقا از همان روز اول کار #خودسازی خود را بیشتر کرد.
او بعد از نماز شب به سراغ بچه ها می آمد.
خیلی آرام بچه ها رو
برای نماز صبح صدا می کرد.
احمد آقا می رفت بالای سر بچه ها و با ماساژ دادن شانه های رفقا با ملایمت می گفت: فلانی، بلند میشی❓موقع نماز صبح شده.
بعضی از بچه ها با اینکه بیدار بودند از قصد خودشان را به خواب می زدند تا احمد آقا شانه آنها را ماساژ بدهد❗️
بعد از اینکه همه بیدار می شدند
آماده نماز می شدیم.
سنگر ما بزرگ بود و پشت سر احمد آقا جماعت برقرار می شد.
بعد از نماز و زیارت عاشورا بود که احمدآقا سفره را پهن می کرد و می گفت:
خوابیدن در بین الطلوعین #مکروه است. بیایید صبحانه بخوریم.
ما در آن روزها
《صبحانه فانوسی》 می خوردیم.
صبحانه ای در زیر نور فانوس❗️ چون هوا هنوز روشن نشده بود.
وقتی هم که هوا روشن می شد ☀️ آماده استراحت می شدیم.
آن زمان دوران پدافندی بود و کار خاصی نداشتیم.
فقط چند نفر کار دیده بانی را انجام می دادند.
☆☆☆
توی سنگر نشسته بودیم.
یکدفعه صدای مهیب انفجار آمد.
پریدیم بیرون.
یک گلوله توپ مستقیم به اطراف سنگر ما اصابت کرده بود.☄💥
گفتم بچه ها نکنه دشمن می خواد بیاد جلو⁉️
در اطراف سنگر ما و بر روی یک بلندی، سنگر کوچکی قرار داشت که برای دیده بانی استفاده می شد.
مسئول دسته ما به همراه دو نفر دیگر دویدند به سمت سنگر دیده بانی.
احمدآقا که معمولاً انسان کم حرفی بود و آرام حرف میزد یکباره فریاد زد:
بایستید. نرید اونجا‼️
هر سه نفر سر جای خود ایستادند❗️
احمدآقا سرش را به آهستگی پایین آورد. همه با تعجب به هم نگاه می کردیم❗️
این چه حرفی بود که احمدآقا زد⁉️
چرا داد زد⁉️
یکباره صدای انفجار مهیبی آمد.💥
همه خوابیدند روی زمین❗️
وقتی گرد و خاک ها فرو نشست به محل انفجار نگاه کردیم.
از سنگر کوچک دیده بانی هیچ چیزی باقی نمانده بود❗️
یکبار از فاصله دور به سمت خط می آمدیم.
یک خاکریز به سمت خط مقدم کشیده شده بود. احمدآقا از بالای خاکریز حرکت کرد. ما هم از پایین خاکریز می آمدیم.
فرمانده گروهان از دور شاهد حرکت ما بود. یکدفعه فریاد زد:
برادر نیّری، بیا پایین. الان تیر میخوری.
احمدآقا سریع از بالای خاکریز به پایین آمد.
همین که کنار من قرار گرفت گفت:
من تو این منطقه هیچ اتفاقی برام نمی افته. #محل_شهادت من جای دیگری است❗️
چند روز بعد دیدم خیلی خوشحاله. تعجب کردم و گفتم:
برادر نیّری، ندیده بودم اینقدر شاد باشی⁉️
گفت: من تو تهران دنبال یک کتاب بودم ولی پیدا نکردم. اما اینجا توانستم این کتاب رو پیدا کنم.
بعد دستش را بالا آورد. کتاب 《سیاحت غرب》 در دست احمدآقا بود.
#ادامه_دارد ...
📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی
تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
narimani-navadiha-ir_c7d10.mp3
7.17M
🎵 #صوت_شهدایی
🌴میگفت میخوام برم بشم فدای زینب
🌴یه عمره که شنیدم از غمای زینب
🎤🎤سید رضا #نریمانی
#بسیار_زیبا_و_دلنشین👌👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
marg rahat.ali.mp3
2.72M
🎧 فایل صوتی
🎙واعظ: حاج آقا #عالی
🔖 مرگ راحت 🔖
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
اولین بار تو بچگیم #جهاد و دیدم رفته بودیم #بیروت بهش گفتم من میخوام بزرگ شدم مهندس بشم تو میخوای چ
🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸
🍁در این آشوب شهر
دلتنگی💔 برای #شهادت
یک عنایت است
🍁باید #شاکر باشم خدارا
که هنوز دلتنگم می کند #برای_شما...
#شهید_جهاد_مغنیه
#شهید_مدافع_حرم(لبنانی)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸 🍁در این آشوب شهر دلتنگی💔 برای #شهادت یک عنایت است 🍁باید #شاکر باشم خدارا که هنوز دلتنگم م
1⃣7⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰يك جوان مومن #امروزي و با ولايتي بود. از نوجواني دغدغه اش حضور در #حزب_الله بود و بخاطر شرايط زندگي وموقعيت پدرش👤 اين موضوع را به خوبي و راه مقاومت اسلامي رو با جون ودل💖 درك كرده بود
🔰بعد از #شهادت_پدرش حضورش در حزب الله وفعاليت هاي مقاومتي به شكل جدي ورسمي👌 اغاز شد. #جهاد چهره بسيار گرمي داشت😍 وهركس چه اورا ميشناخت و چه #نميشناخت به دليل محبت و گرمايي كه در چهره اش داشت به او #علاقه شديدي پيدا ميكرد
🔰جهاد دوستان زيادي👥 داشت وحتي دوستان صميمي پدرش هم #دوستان او به حساب مي امدند و در بسياري از كارها از اون #مشورت و كمك ميگرفتند او حتي فعاليت هاي مقاومتي اش💪 را به جبهه و نبرد مختص نكرده بود❌ و در #دانشگاه هم سعي ميكرد از راه ديگه اي شيوه زندگي اسلامي و فرهنگ مقاومت را به جوانان نشان دهد.
🔰او گروهي👥👥 در دانشگاه تشكيل داد كه در ان از همه نوع قشر و #مذهبي حضور داشتند و فعاليت ميكردن به #امام_حسين علاقه💖 خاصي داشت و هميشه در محرم ها🏴 در حسينيه ها و مساجد حضور داشت و #خالصانه عزاداري و گريه ميكرد😭
🔰به #نمازش اهميت زيادي ميداد و تمام تلاش خود را ميكرد كه نمازش را #اول_وقت بخواند. نماز شبش ترك نميشد❌ و هرگاه ميخواست #نماز_شب بخواند نميزاشت كسي متوجه بشود و در اتاقش را ميبست🚪 و انگار همه ميدانستن الان كسي اجازه ورود به اتاقش راندارد🚷
🔰براي #خانواده_شهدا احترام خاصي قائل بود و هميشه پيگير وجوياي احوالات ان ها بود و تمام تلاش خود راداشت كه اگر به چيزي #احتياج داشتن و يا كاري بود در حد توانش برايشان انجام دهد✅ و با فرزندان شهدا🌷 ارتباط صميمي داشت و سعي ميكرد اگرميخواست به #سفر برود به تنهايي ان هارا هم همسفر🚌 خود ميكرد
🔰جهاد با اينكه يك #جوان_امروزي بود اما فوق العاده مومن و نجيب بود☺️ و حدو حريم خود را با هركس بخصوص #نامحرم حفظ ميكرد به طوري كه در هر فضايي حضور پيدا نميكرد🚫 يا اگر مسائلي در اينباره اتفاق ميفتاد حتما #متذكر ميشد
🔰با اينكه فرزند يكي از بزرگترين #اسطوره هاي مقاومت اسلامي بود اما از پدرش فقط #راه_ورسم و مسلمان حقيقي بودن را به ارث برده بود نه✘ شهره و #اوازه و مقام پدرش را!!!...
راوی: یکی از رزمندگان حزب الله لبنان…
#شهید_جهاد_مغنیه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ/عکس
💢زمین همچون قفس می ماند برای کسانی که اهل آسمانند 🕊
#شهید_جهاد_مغنیه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh