❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_سوم 3⃣
🍂ترم اول هر روز صبح تا عصر کلاس داشتم احساس می کردم فرق چندانی با دوران مدرسه ندارد😕 فقط قید و بند هایش کمی متفاوت تر است مثلاً مثل دوران مدرسه جای نشستن روی نیمکت ها به ترتیب حروف الفبا مشخص نمی شد من هم مجبور نبودند همیشه نیمکت اول یا دوم بنشینم و تمام کارها و شیطنت هایم لو برود.
🌿میتوانستنم آزادانه ته کلاس باشم و استادی را زیرنظر بگیرم میتوانستم به بهانهای نامشخص از کلاس بیرون بروم و احتیاج نبود دستشویی رفتن را بهانه کنم یا برای ترک کلاس بگیرم.
🍂چند هفتهای که گذشت کم کم با همکلاسیهایم آشنا شدم، اما هنوز انتخاب دوست♥️ برایم سخت بود بچهها از شهرهای مختلف با #فرهنگ های متفاوت و عقاید گوناگون بودند.
🌿سه شنبه ها کلاس داشتیم، هر لحظه که از کلاس می گذشت چند دستگی بین بچهها بیشتر میشد. شاید دلیل این اتفاق به چالش کشیدن بچه ها توسط استاد بود این اختلاف عقاید در روابط بچه ها هم بی تاثیر نبود👌
🍂تقریباً اواخر ترم کل کلاس به سه دسته تقسیم شده گروه اول بچه مذهبی های که با قاطعیت از تفکرات شان دفاع می کردند💪 گروه دوم روشنفکر هایی که با جدیت و تندی با گروه اول مخالفت میکردند و گروه سوم هم شامل چندین نفری مثل من که ساکت و سرگردان بودند.
🌿پاسخی هیچ کدام از این دو دسته برایم قانعکننده نبود همه آنها گاهی درست می گفتند گاهی هم کاملاً بی منطق جواب های تندی به من میدادند دلم می خواست برای روشن شدن حقایق و ســ❓ـوالاتی که برایم پیش آمده بود جستجو کنم اما حجم زیاد درس های دانشگاه تمام وقتم را پر می کرد از طرفی هر چه فکر می کردم هیچ فردی آشنا به چنین مسائلی اطرافم نمی یافتم می دانستم که اگر افکارم را با پدر هم در میان بگذارم از پرداختن به این مسائل منع میشوم😐
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_چهارم 4⃣
🍂در خانه ما همیشه نسبت به مسائل دینی نوعی سکوت مبهم وجود داشت خانواده ی پدر و مادرم مذهبی نبودند. ❌ یکی از پدربزرگ هایم زمانی که خیلی بچه بودم از دنیا رفته بود؛ به جز آبنبات های🍭 رنگی که هر هفته برایم میخرید هیچ خاطره واضحی از او نداشتم.
🌿اون یکی مادربزرگم مذهبی نبود اما نمازش را می خواندند و روزه اش را می گرفت. و مهمترین اعتقاد مذهبی خانواده ام این بود که هر سال هر طور شده برای زیارت #امام_رضا مشهد بروند.
🍂مادرم یک بار برایم تعریف کرده بود که وقتی بعد از چند سال تلاش برای بچه دار شدن من را باردار شد؛ به دلیل خطر سقط جنین تمام مدت استراحت مطلق می کرده. وقتی هم که من زودتر از موعد به دنیا آمدم👶 دکتر ها امید چندانی به زنده ماندن نداشتند.
🌿مادرم میگفت: با نذری که کرده بود زندگی دوباره من را گرفته و اینگونه شد که من به جای ماهان خان تبدیل شدم به #آقارضا! ظاهرا بعدها عمو مهرداد خیلی اصرار کرده بود که اسمم در شناسنامه رضا باشد و ماهان صدایم کنند. اما مادرم نپذیرفته بود⛔️
🍂عمو مهرداد مخالف سرسخت این نوع عقاید بود و این افکار را خرافه میدانست. زیاد پای حرف هایش ننشسته بودم اما آنقدر بلند اظهارنظر می کرد که همه فامیل با طرز فکرش آشنایی داشتند😁
🌿برای من که تا آن روز هیچ وقت ذهنم درگیر مسائل اعتقادی نشده بودم، جستجو کردن و ماجراجویی درباره حرف های که بین بچهها را رد و بدل می شد جذاب بود. ترم اول کم کم رو به اتمام بودن تصمیم گرفتم در فاصله کوتاه آغاز ترم جدید کمی مطالعه کنم. بدون تحقیق به خیابان انقلاب رفتم و بعد از انتخاب چند کتاب با راهنمایی فروشنده شروع به خواندن کردم ...
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5879752207510799670.mp3
5.25M
#اربعین شلوغه؛ نَــریم....
یه وقت بریم خلوت باشه، قشنگ زیارت کنیم!!!
❌سخت در اشتباهی❌
#حب_حسین_یجمعنا
#پیشنهاد_دانلود👌👌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
@shahed_sticker۴۰۷(1).attheme
109.2K
• #شهید_حامد_کوچکزاده
• #تم_رفیق_شهید 📲
• #تم
🔻تم_های_جذّاب_ایتا😍👇
ایتایی متفاوت رو تجربه کن👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1214906384Cdb15194a25
مجلس روضه ی
#حضرت_اباعبدالله_الحسین
(علیه السلام)
💺باکلام:
حجت الاسلام حسین راجی
حجت الاسلام مهدی عباسی
🎤بانوای:
کربلایی مهدی قرائی
کربلایی علی گچکار
کربلایی سید مصطفی قدمگاهی
کربلایی حسین شیرمحمدی
📆زمان:
ازپنجشنبه(۲۸شهریور)بمدت شش شب
ساعت۱۹:۳۰
🚪مکان:
مشهد؛حجاب۲۱
بیت #شهیدنظرزاده
(علامت پرچم)
خواهران برادران
#هیئت_محبان_جوادالائمه(علیه السلام
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
صفحہ ۵۲ استاد پرهیزگار .MP3
1.02M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه آل عمران✨
#قرائت_صفحه_پنجاه_ودوم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1_16361916.mp3
5.84M
#پنجشنبه است یادی کنیم
از زندگانِ عشق، #شهدا
🎤 #سید_رضا_نریمانی
❣تا دلم یاد #شهیدا میکنه
⚜اشک چشمامـ😢 منو رسوا میکنه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
🔻 #استاد_پناهیان
* #لذت_آغوش_خدا.... * 61
💕◈•══•✅🕋🌺
#مدیریت_رنج_ها 60
🔶 البته اینطور نیست که شما یه بار نگاه به نامحرم نکنی بعد یه دفعه ای همه چی بهت بدن!
بلکه این "یه مبارزۀ مداوم" هست.
👆👆👆🌺🌺🌺
🔹خیلی وقتا اولش آسونه اما وقتی صحنۀ دوم و سوم و... گناه برای انسان پیش بیاد طبیعتاً کار سخت تر خواهد شد
✔️ و به همون میزان رشد انسان و دستیابی اون به ایمان بیشتر خواهد شد.✅
🌺 امیرالمؤمنین علی (ع) میفرماید: نفس خودتان را در انجام طاعات، "وادار به صبر کنید" و آن را از پلیدیِ بدی ها مصون نگه دارید تا شیرینی ایمان را بچشید
(صَابِرُوا أَنْفُسَکُمْ عَلَى فِعْلِ الطَّاعَاتِ وَ صُونُوهَا عَنْ دَنَسِ السَّیِّئَاتِ تَجِدُوا حَلَاوَةَ الْإِیمَان.)
✅ مثلا بر خلاف میلت، نمازت رو یکمی طولانی تر کن؛ همین کار، یهف ذره حلاوت ایمان بهت میده....
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مهندسی فکر_25.mp3
10.08M
#مهندسی_فکر 25
👈خودت رو
به بلندای ابدیت ببین!
به بلندای ابدیت دوست داشته باش!
و
🌠 با همین نگاه بلــــند در مورد خودت فکـر کن!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌸🍂 #الگو_بردارے_از_شهدا
♦️ #همیشه روی لبش لبخند🙂 بود نه از این بابت که مشکلی ندارد❌ من خبر داشتم که او با کوهی از #مشکلات دست و پنجه نرم می کرد...
♦️اما #هادی مصداق واقعی همان حدیثی بود که می فرماید:👇👇
⚜مومن شادی هایش در #چهره_اش
وحزن و اندوهش در درونش💔 می باشد.
♦️اولین چیزی که از هادی در ذهن💭 دوستان نقش بسته، چهرهای بـود کـه با #لبـخند آراسـته شده بـود و رفـاقت👥 با او هیچ کـس را خسته نمی کرد✖️
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_پنجم 5⃣
🍂ترم دوم آغاز شد. از ترم قبل به واسطه پروژه های گروهی با آرمین و کاوه آشنا شده بودم. با آغاز ترم جدید و شروع مجدد کلاسها روابطم با آنها صمیمی تر💞 شد. گاهی بعد از دانشگاه با هم در خیابان ها پرسه می زدیم، و شیطنت می کردیم و وقت می گذراندیم. چند باری هم به دعوت خانواده ام، به خانه ما آمده بودند.
🌿تنها چیزی که اذیتم میکرد اخلاق تند😠 و انتقاد ناپذیری آرمین بود. هر کس در هر زمینهای با او مخالفت میکرد به بدترین شکل ممکن جوابش را می داد. من و کاو همیشه سعی میکردیم جایی که احتمال بروز مشکل می دهیم، بحث را عوض کنیم.
🍂پدر و مادرم از بابت آشنایم با آرمین که فرزند یک پزشک تحصیلکرده به شمار میآمد خوشحال بودند؛ اما همین جایگاه اجتماعی او باعث غرور می شد. احساس میکردم به عنوان یک دوست باید آرمین را متوجه ضعف اخلاقی اش کنم. اما به خاطر از هم پاشیدن این رابطه سکوت میکردم.
🌿 #محمد همکلاسی ما بود پسری چشم و ابرو مشکی که همیشه ریش می گذاشت و یک کیف قهوه ای از دوشش آویزان بود. فرزند #شهید بود. آرمین همیشه با پوزخند😏 درباره اش حرف می زد؛ با اینکه هیچ شناختی از محمد نداشتم اما شنیدن حرفهای آرمین حس خوشایندی به من نمیداد.
🍂محمد تنها کسی از گروه بچه مذهبی های کلاس بود که منصفانه در بحث ها صحبت میکرد آهنگ جملاتش به دلم می نشست💗 دلم میخواست بیشتر با او آشنا شوم، اما تفاوت ظاهری فاحشی بین ما وجود داشت که مانع از این آشنایی میشد.
🌿یک روز در کلاس زبان سر ترجمه یک عبارت بین بچه ها اختلاف افتاد آن روز آرمین کنفرانس داشت و باید درباره این موضوع درباره موضوع مشخصی یک ربع صحبت می کرد ...
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh