eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🌼🕊🌺🕊🌼🕊🌷 هَرگز به #تـو دستم نرسَد❌ مــ🌝ـاهِ بلنـدم #اندوهِ بزرگی است زمانی که نباشی 😔 #پنجشنبه‌_های_دلتنگی💔 #شهدا_را_یاد_کنید #با_ذکر_صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_16361916.mp3
5.84M
#پنجشنبه است یادی کنیم از زندگانِ عشق، #شهدا 🎤 #سید_رضا_نریمانی ❣تا دلم یاد #شهیدا میکنه ⚜اشک چشمامـ😢 منو رسوا میکنه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💢در تمام مناطق #عملیاتی با پای #برهنه بود؛ می گفت: گوشت و پوست #شهدا در این مناطق مانده و خاک شده، نباید بی احترامی بشه⛔️ 💢عشق♥️ او سفر به مناطق جنگی بود می گفت #بهشت من اونجاست، به فکه و #کانال_کمیل بسیار علاقه مند بود. #شهید_سیدمیلاد_مصطفوی🌷 #شهید_مدافع_حرم #سالروز_شهادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #لذت_آغوش_خدا 77 #استاد_پناهیان #مبارزه_با_راحت_طلبی 5 💢 تقریبا هر خصوصیت بد اخلاقی که انسان
❣﷽❣ 78 6 💢فراموشی رنج... 🚫 یکی از مهم ترین مشکلاتی که راحت طلبی برای ما ایجاد میکنه اینه که «باعث میشه انسان رنج های خودش رو فراموش کنه».😒 🚫 راحت طلبی باعث میشه که جوان ما، خیال کنه که دنیا میتونه بدون رنج باشه! همین باعث میشه که موضوع مهم رنج رو فراموش کنه. ⭕️ ما این همه در مورد اثرات و فواید توجه به گفتیم «اما راحت طلبی میاد و تمام این فواید ضروری و حیاتی رو از بین میبره». راحت طلبی به ما اجازۀ حرکت و ارتباط با رو نمیده. حتی گاهی باعث میشه که «انسان از دین هم سوء استفاده کنه».😒 ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_70102243.mp3
6.13M
🎧پادكست هاي صوتي6⃣ 🌼امام مهدي عج در قرآن🌼 🎤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰خواب شهیدحاج همت که تعبیرشد 🔹حاج ابراهیم همت، محسن را خواست و به او گفت: محسن، تو به #شهادت می‌رس
#آرزو کردنت که محال نیست✘ امشبـ🌙 آرزوی داشتنت را به آسمان میفرستم💌 شاید #برآورده شود #خدا_را_چه_دیدی؟ #شهید_محمدابراهیم_همت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
إِلَهِی بِعِلْمِکَ بِی ارْفَقْ بِی... 💢با آگاهی‌ات از حالِ من با من #مدارا کن‌... 💠خستگان😓 را ب
🔸سال ۸۹ که برای دومین بار مشرف شدیم به #کربلا، من چندبار به آقا محمد گفتم برای خودمون #کفن بخریم و ببریم حرم امام حسین🚩 برای طواف، ولی ایشون همش طفره میرفت میگفت: بالاخره یه کفن پیدا میشه که ما رو بذارن توش...😊 🔹بعد چند بار که اصرار کردم ناراحت شد😔 و گفت دوتا کفن میخوای ببری پیش #بی‌کفن⁉️ اون روز خیلی #شرمنده شدم... ⭕️ولی #محمدجان نمیدونستم که قراره تو هم یه روز بی کفن تو #غربت، پیکرت جا بمونه...😭 🔸دلنوشته ای از همسر شهید مدافع حرم محمد بلباسی🌹 #شهید_محمد_بلباسی🌷 #شهید_مدافع_حرم #پیاده_روی_اربعین 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #رمان #مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_چهل_ودوم 2⃣4⃣ 🍂به خانه برگشتم با اینکه رفتار محمد مودبانه بود اما از
❣﷽❣ ♥️ 3⃣4⃣ 🍂مدتی صبر کردن بهار آمد سال نو آغاز شده و مجدداً با خانواده‌ام درباره حرف زدم. اما باز هم به شدت با مخالفت شان مواجه شدم اصرار من و مخالفت آنها فایده اینا نداشت. تغییری در نظر هیچ کداممان رخ نمی‌داد. تصمیم گرفتم بدون اینکه به پدر و مادرم بگویند تنها به فاطمه♥️ بروم 🌿روز پنجم عید بود به محمد زنگ زدم☎️ و اجازه خواستم گفت: خبر می‌دهد فردایش زنگ زد بعد از اینکه قرار گذاشتیم تازه گفتم که بدون پدر و مادر می آیم. حس کردم می خواست قرار را به هم بزند اما توی رودربایستی ماند و چیزی نگفت. 🍂روز قرار رسید صبح به آرایشگاه رفتم و سر و رویم را مرتب کردم😌 پدر و مادرم مشغول دید و بازدید بودند و کسی خانه نبود با خیال راحت آماده شدم کت و شلوار رسمی ام را پوشیدم کمی استرس😥 داشتم حرکت کردم و رفتم سر کوچه پارک کردم بعد از اینکه قیافه ام را در آینه ماشین چک کردم پیاده شدم و گل💐 و شیرینی را از صندلی عقب برداشتم آرام آرام حرکت کردم تا به درشان رسیدم 🌿دل توی دلم نبود زنگ زدم در را باز کرد و با خوشرویی از من استقبال کرد موقع روبوسی خندید و درگوشم آهسته گفت: +ماشاالله، خوشتیپ😉😉 مادرش روی ایوان به استقبالم آمده بود بعد از سلام و احوالپرسی گل و شیرینی را به محمد دادم و وارد شدم محمد و مادرش یک طرف نشستند👥 و من مقابلشان دو زانو نشستم مادرش سر حرف را باز کرد و گفت: +اون روز خیلی زحمت دادیم پسرم مارو رسوندی تا ترمینال خدا خیرت بده. _خواهش می‌کنم وظیفه بود 🍂+محمد خیلی ازت تعریف میکنه بارها ذکر خیر تو پیش ما گفته من فکر میکردم با خانواده تشریف میارین، البته محمد گفته بود شاید تنها بیاید من و محمد زیر چشمی همدیگر را نگاه کردیم گفتم: _حالا یکم درگیر بودند، حالا انشاالله بعد مزاحمتون میشیم. +انشاالله که خیره 🌿بلند شد و به سمت آشپزخانه حرکت کرد محمد هم به بهانه بردن جعبه شیرینی پشت سرش رفت و بعد از چند دقیقه با سینی چای☕️ وارد سالن شدند محمد با چای و شیرینی از من پذیرایی کرد. کمی از درس و دانشگاه حرف زدیم نیم ساعتی از ورودم می گذشت و خبری از فاطمه نبود🙁 وقتی که چایم را نوشیدم محمد استکان ها را جمع کرد و به آشپزخانه برد. سرم را پایین انداخته بودم اندکی گذشت نیم نگاهی به سمت آشپزخانه انداختم هنوز سرم را کامل بلند نکرده بودم که دیدم محمد می‌آید و هم پشت سرش😍 ... ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh