4_5895512907831052048.mp3
1.88M
🎧 فایل صوتی
🎙واعظ: حاج آقا #ماندگاری
🔖 مسئولین نوکر مردم اند🔖
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
راویت: مادر شهید
🔹مدام می گفت: #مادر من را دعا کن. من مادر هستم نمی توانستم دعای #شهادت کنم، تنها از خدا می خواستم هرچه لیاقتش هست به او بدهد✅ وقت رفتن، گفت: مادر اگر #بروم بدرقه ام می کنی⁉️
🔸گفتم تو بدرقه شده هستی #خدا لیاقت داده که به سوریه بروی. خواستم بدرقه کنم دیدم قدش آنقدر بلند است👤 که فقط چند سانت تا چهارچوب فاصله دارد. نگاهش نکردم، گفتم نکند شیطان😈 #وسوسه ام کند که داری چه کار میکنی؟ چرا اجازه میدهی #پسرت برود.
🔹ولی اجازه ندادم این افکار🗯 در سرم باشد، گفتم #پسرم برو خدا به همراهت♥️
#شهید_اصغر_الیاسی
#شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
صفحہ ۹۳ استاد پرهیزگار .MP3
930.3K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه نساء✨
#قرائت_صفحه_نود_وسوم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷دارم از زاویه #چشمان_تو نگاه میکنم... 💥اما #وسعت نگاهت👀 بر ما پوشیده سجادجان .... #شهید_سیدسجاد_خ
🌷تو را به هرچه #تو گویی
به دوستی♥️ سوگند
🌷هر آنچه خواهی از من بخواه،
#صبر مخواه
که صبر راه درازی به مرگ پیوستهست😔
🌷تو #آرزوی بلندی و دست من کوتاه
تو دور دست امیدی و پای من🚶
#خستهست..
🎨اثری ارزشمند از هنرمند عزیز خانم سعیدی
#شهید_سیدسجاد_خلیلی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹روز #شهادت حضرت معصومه (س) خدام، پرچم حرم🚩 را به منزل #شهید اوردند وخانواده شهیدزاهدپور🌷 میزبان #خا
🔸فرزند شهید اسماعیل زاهدپور گفت: لحظه لحظه ی زندگی ام با پدر #خاطره ای فراموش نشدنی است💭
🔹اما یک موضوع بیشتر در ذهنم مرور می شود و آن اینکه، پدرم طی #آخرین تماس تلفنی☎️ خود از من خواست برای #شهید شدنش دعا کنم و آرزو داشت که فرزندان وی نیز ادامه دهنده #راهش باشند.
#شهید_اسماعیل_زاهدپور
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#مراسم_شهادت_امام_حسن_عسکری
(علیه السلام)
💺سخنران:
حجت الاسلام هاشمی محجوب
🎤مداح:
كربلايي علی بوژمهرانی
کربلایی مهران محمدی
📆سه شنبه(۱۴آبان)
⌚️ساعت شروع: ١٨:۳۰
🚪مكان:
مشهد؛ حجاب٢١ #بيت_شهيد_نظرزاده
(علامت پرچم)
خواهران برادران
#هیئت_محبان_جوادالائمه
(علیه السلام)
🍃🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #رمان #مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_پنجاه_وهشتم 8⃣5⃣ 🍂صبح روزبعد وقتی پدرم سرکار بود مادرم را صدا زدم و
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_پنجاه_ونهم
🍂همانطور که حدس میزدم مادرم از چهره ی فاطمه خوشش آمده بود😍 اما هنوز هم پذیرفتن او بعنوان عروس برایش دشوار بود. علاوه بر آن بخاطر اینکه فهمیده بود قبلا تنهایی به خواستگاری رفتم حسابی غر زد و ناراحت شد.
🌿همان شب مادرم با پدر درباره ی #فاطمه حرف زد اما پدرم زیر بار نمی رفت. تمام نگرانی اش این بود که با ورود چنین عروسی به خانواده ی ما آبرویش در جمع دوست و فامیل و آشنا می رود. بعد از یک هفته تلاش مادرم برای راضی کردن او، بالاخره یک روز پدرم مرا صدا زد و گف :
🍂_ مثل اینکه تو نمیخوای از این تصمیم کوتاه بیای. خیلی خوب، باشه. من دیگه کاری باهات ندارم. هر کاری که دلت میخواد بکن. فقط حواست باشه تنها در صورتی رضایت به این ازدواج میدم که درستو توی انگلیس ول نکنی. البته انتظار هیچ حمایتی برای ازدواج و خرج عروسیتم از من نداشته باش.
🌿آنقدر خوشحال بودم که فورا دو رکعت #نماز_شکر خواندم. اما تا رفتنم فقط یک ماه مانده بود. فردا صبح به محمد زنگ زدم و برای خواستگاری رسمی دو روز بعد قرار گذاشتیم.
🍂پدرم که برای این دیدار هیچ ارزشی قائل نبود روز خواستگاری با نارضایتی کامل یک کت و شلوار معمولی پوشید و آمد. آن روزعموی محمد هم در جلسه ی خواستگاری حضور داشت. با سلام و علیک زورکی پدرم فهمیدم اتفاقات خوبی در راه نیست😢 وقتی نشستیم عموی محمد سر حرف را باز کرد و گفت:
🌿_ با اینکه زن داداش من تنهایی این دوتا بچه رو بزرگ کرده اما هزارماشاالله هیچی توی تربیتشون کم نذاشته. من همیشه ایشونو بخاطر زحماتی که یک تنه برای این بچه ها کشیده تحسین می کنم.
🍂پدرم دست به سینه نشسته بود و هوا را نگاه می کرد. مادرم که از رفتار پدرم خجالت زده شده بود، گفت:
_ بله. واقعا دست تنها بزرگ کردن بچه خیلی سخته.
عموی محمد رو به من کرد و گفت:
_ خب آقا داماد، شنیدم شما برای ادامه تحصیل انگلیس زندگی می کنین. درسته؟
🌿گفتم:
_ بله.
پرسید:
_ چه مدت باید اونجا بمونید؟
متوجه شدم می خواهد درباره ی زندگیم در انگلیس صحبت کند. نگاهی به چهره ی پدرم انداختم و دیدم عموی محمد را چپ چپ نگاه می کند. کمی ترسیدم. با اکراه جواب دادم:
_ راستش چند سال باید درس بخونم، بعدش هم چند سال تعهد شغلی دارم. فکر می کنم حداقل شش هفت سالی طول بکشه...
🍂بعد از مکث کوتاهی گفت:
_ والا زن داداش من که تنها معیار و ملاکش اینه که همه چیز مورد #رضای_خدا باشه. برای ما مهریه و این چیزا هم مهم نیست. نظر خود فاطمه♥️ جان هم برای مهریه 14 تا سکه است. ولی من بعنوان عموی فاطمه خانم با اجازتون یه شرطی دارم. اونم اینه که اگه میخواین این وصلت صورت بگیره باید همینجا توی ایران زندگی کنین.
🌿استرس گرفتم. میدانستم دقیقا روی نقطه ضعف پدرم دست گذاشته. پدرم با شنیدن این حرف صدایش را بلند کرد و گفت:
_ ببینین آقای محترم، من مخالف این ازدواج بودم. الانم تنها شرطی که برای این پسر گذاشتم اینه که درسشو ول نکنه. لااقل الان که میخواد آبروی مارو با این وصلت ببره درسشو بخونه که من بتونم سرمو جلوی مردم بالا نگه دارم.
از ترس تمام پیشانی ام خیس عرق شده بود.😥 محمد بدجوری حرصش گرفته بود، به آرامی نگاهش کردم. تا خواست حرف بزند عمویش جلویش را گرفت و گفت :
_ هیس، شما هیچی نگو.
🍂بعد رو به پدرم کرد و گفت:
_ شما مهمونین و احترامتون به ما واجبه ولی من اجازه ی توهین کردن بهتون نمیدم. مثل اینکه شما اشتباهی اومدین. یا درست حرف بزنین یا بفرمایید بیرون.
پدرم گفت:
_ منم به شما اجازه نمیدم که آینده ی پسر منو تباه کنین!
بلند شد و به من و مادرم گفت:
_ پاشید بریم. 😠
🌿مادرم هرچقدر سعی کرد قضیه را درست کند موفق نشد. پدرم رفت و جلوی در ایوان منتظر ماند، مادرم هم با اظهار شرمندگی و عذرخواهی از جایش بلند شد و رفت. اما من سرجایم نشسته بودم. پدرم رو به من کرد و گفت :
_ تو نمیای؟
با ناراحتی به زمین خیره شدم و گفتم:
_« نه! »😞
با عصبانیت گفت:
_ از همین امروز از ارث محرومی. دیگه کاری به کارت ندارم😠
🍂در را کوبید و رفت...
خشکم زده بود. آنقدر ناراحت و شرمنده بودم که دلم میخواست زمین دهان باز کند و از خجالت در زمین فرو بروم. همانطور ساکت سر جایم نشسته بودم. کسی چیزی نمی گفت. وقتی صدای بسته شدن در حیاط آمد،
#فاطمه سکوت را شکست و گفت..
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5895512907831052050.mp3
3.22M
🎧 فایل صوتی
🎙واعظ: شهید #شیخ_احمد_کافی
🔖 رعایت عفاف و حجاب 🔖
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💠مامانمو گم کردم
🔸️نوجوان ۱۳ سالهای ڪه به منظور مقابله با دشمن و ضربه زدن💥 به آنها، به شناسایی مواضع #عراقی ها میرفت و غنائم و اطلاعات مهمی👌 را با خود میاورد.
🔹️ #بهنام میرفت شناسایی چند بار گفته بود: دنبال #مامانم میگردم، گمش کردم😢 عراقیها هم فکر نمیکردند بچه #۱۳ساله بره شناسایی، رهاش میکردند.
🔸️یهبار رفته بود شناسایی، عراقیها گیرش انداختند و چند تا سیلی⚡️ بهش زدند. #جای_دست سنگین مأمور عراقی روی صورت بهنام مونده بود؛ وقتی برگشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود😔
🔹️هیچ چیز نمیگفت🚫 فقط به بچهها اشاره میکرد که عراقیها کجا هستند و بچهها راه میافتادند. یک بار یک اسلحه🔫 به غنیمت گرفته بود و با همان یک اسلحه #هفت_عراقی را اسیر کرده بود.
#شهید_نوجوان
#شهید_بهنام_محمدی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🇮🇷 یوم الله #سیزدهم_آبان آمده است
🔰استکبارستیزی #وظیفه ی دینی همگان و یکی از بارزترین ویژگیها و آرمان غیرقابل تغییر⛔️ انقلاب اسلامی است.
🔰عمل به این تکلیف الهی و انقلابی با ایستادگی و مقاومت💪 در برابر خوی استکباری #نظام_سلطه و نفی هرگونه زورگویی، زیادهخواهی و افزونطلبی، بالندگی بیش از پیش نظام کارآمد دینی و عزّت و شرف روز افزون محور #مقاومت و سعادت مردم شریف و متدین ایران🇮🇷 را در پی داشته و خواهد داشت.
🔰بنابراین با استعانت از خداوند قادر متعال و با هدف خلق #حماسهای دیگر✌️ با تجلّی غیرت انقلابی و طنین رسای شعار کوبنده و ضداستکباری #مرگ_بر_آمریکا و #مرگ_بر_اسرائیل✊ از تمامی اقشار مردم فهیم و انقلابی به شرکت پرشور در تظاهرات که ساعت ۹:۳۰ صبح روز #دوشنبه سیزدهم آبانماه همزمان در سراسر میهن اسلامی ایران برگزار خواهد شد، دعوت به عمل میآید.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_342117879115682177.mp3
3.08M
#کلیپ سرود
ای شهیـــ🌷ـــد
به مناسبت #سیزده_آبان ✌️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 در #شفاعت شهدا دست درازی دارند... عکسشان را بنگر چه چهره ی نازی😍 دارند ما به یاد آوری #خ
چشمان شهدا 🌷
به #راهی است که
ازخود به یادگار👌 گذاشته اند
💥اما چشم ما
به #روزی است که با
آنان رو برو خواهیم شد...😔
#شهید_جهاد_مغنیه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh