1_140328617.mp3
3.11M
♨️غرور، دام خطرناک شیطان
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #علی_پناه
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#دلنوشتــــــــه
🌱میدانی... تمام فرضیه هایم ریخت بهم, زمانی که پرکشیدی🕊 همه ی معادلات #مادرانه_ام اشتباه شد...
🌱اصلا میدانی چه فکر میکردم
اما #چه_شد⁉️
⇜فکر می کردم میمانی تا آخرین روزها
⇜فکر می کردم #همیشه_هستی حوالی چشمانم...
#مــــــــــــــادرجان😭✋
🦋حالا عاشقانه های مادرانه ام💖 را هر هفته اینجا کنارت پهن میکنم همراه #دخترانت ثنا و حنانه...
🦋میدانم که #هستی...
آری میدانم هنوز هم حوالی چشمانم بنشسته ای و مــ❤️ــادر صدایم میزنی و من به عکست در قاب #جانِ_مادر می گویم...
حیــــــ🌷ـــــدرم...
#مادرانه
#شهید_حیدر_جلیلوند
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 روایتی از دیدار سرزده حضرت آقا از مادر شهیدی که برای آقا شعری نوشته بود👇👇
🍁آرزو داشتم که تا شاید به دیدارم بیایی
☘هم به دیدار منو هم شوی بیمارم بیایی
🍁بیش یکسال است که شویَم همنشین تخت خواب است
☘حق این بود به دیدار دل زارم بیایی
خیلی قشنگه، ببینید حتما👌👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#خواب_صادقانه
🔻همسرشهید🔻
🌷پنج شنبه ها به زیارت قبور #شهدا می رفتیم. یک روز صبح از خواب بیدار شد و گفت: دیشب #خواب دیدم به زیارت شهدا🌷 رفته ام.صدای گریه😭 یک نفر را شنیدم. صدا زدم و پرسیدم که چه کسی دارد #گریه می کند؟
🌷در جواب گفت: من #محمد_احمدی هستم (شماره مزارش را هم گفت) به من گفت از خانواده ام #حلالیت بطلب و به مادرم🌹 بگو من را حلال کند. من در دوران کودکیم خیلی شیطنت کرده ام😔
🌷همان روز به #گلزار_شهدا رفتیم تا از صحت خواب مطمئن شویم. به همان آدرسی که گفته بود رفتیم. کاملا درست بود👌به علت مشغله ای و ماموریتی که داشت نتوانست به خانواده شهید👥 سر بزند ولی به من سفارش کرد که حتما به دیدار خانواده بروم و #حلالیت بطلبم🌸
🌷آدرس خانواده #شهید را پیدا کردم و پیغام شهید را به آنها دادم💌 گفتند مادرش به علت بیماری که دارد سه سال است به گلزار شهدا نرفته است😔 شاید دلیلش این بوده است.
#شهیدمدافع_حرم
#شهید_علی_جوکار
#شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
صفحہ ۱۳۱ استاد پرهیزگار .MP3
1.04M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه انعام✨
#قرائت_صفحه_صدوسی_ویکم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#تلنگر🔔🔔
♦️بین این انسانهای رنگارنگ! 👥
که خیـــره می شوند و #معذب می کننــد تــو را
♦️نگـاه #جوانــکی👀 کــه،زودتــر از تـــو ســرش را بــه زیــر می انـــدازد
تـــا دلـ❤️ مولایش را نشکنـد😍
یــک دنیا #دلخوشـی ست...
♦️و زمـــزمه ای🎶 کـــوتــاه:
مــــرا عهــــدی ست با جـــانان💞
♦️در کوچه و خیابان نگاه را از #حیا!
میهمان سنگ فرش خیابان می کنیم😊
و درزهای بهم پیوسته کف پیاده رو را می شماریم.
♦️تا نکند🚫 چهره به چهره!
صورت به صورت!
نگاه به نگاه #نامحرمی افتد...
♦️اما بعضی ها صفحات اجتماعی📱 را #غافل اند! غافل از اینکه چشم👀 پیغام رسان #دل است!
♦️ #ای_برادر!
📸عکس با #ریش و محاسن با ادیت نورانی💫!
✋دست با انگشتر فیروزه💍 و عقیق یمانی!
حالت ایستاده و نشسته با برادران #ایمانی! 👥
♦️ #ای_خواهر!
عکس سجاده و چادر نماز🌸 در اتاق عرفانی! 📿
عکس📸 از گونه ی نصفه و چشم بارانی😢!
جمع دوستان و #کافه های اعیانی!
♦️نیست❌ در شان یک یار #سیدخراسانی!!!😔
♦️درج کامنت با ادبیات بسیار #دخترانه و #پسرانه!
اینها بخشی از مشکلاتی ست که ما #مذهبی ها! در گیر آن هستیم...🙁
خواسته و یا ناخواسته😔...
♦️اگر در فضای #حقیقی مواظب رفتار و نگاه و کلام مان🗣 هستیم!
در فضای مجازی هم باشیم...☝️🏻
♦️عکس📷 با هزار ژست و مدل گذاشتن در این صفحات📲!
مانند این است که سر چهارراه شهر↹؛
ایستاده و #ژست بگیریم!
و به تعداد فالوور های مان چه دختر و چه پسر! تماشا کنند مارا... 😨
♦️مواظب باشیم #دل ها را نلرزانیم💓...
♦️عهد با #جانان را فراموش نکنیم♨️...!!
#حیا
#عفت
#عهد_با_جانان
#وارثان_مادر_مولا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✍ به وقت شهادت❤️
❣✨عصر با عجله برای رسیدن سروقت به شیفت، وارد دفتر خادمین حرم که شدم اسماعیل گفت: مرتضآ میدونی که هادی خادم مجروح شده، گفتم آره خداروشکر بهتره
❣✨یهو گفت #مهدی_ایمانی صحن صاحب الزمان عج رو یادت میاد گفتم ها
گفت مهدی #شهید شده....😢😢😢
وا رفتم
❣✨یعنی مهدی ایمانی خوش چهره و خوش قلب و خوش سیرت، خادم حضرت معصومه سلام الله علیها آسمانی شد؟
اون رفت و خودش رو فدایی بی بی زینب کرد و ما موندیم و حسرت و خاطره های مهدی....😢😢😢😢
❣✨اسماعیل میگفت بار آخری اومد برا خداحافظی، گفت دعام کن دست پر برگردم، میگفت گفتم شاید حضرت تو رو برای ظهور ذخیره کرده
سرش رو پایین انداخت و گفت ان شاءالله رفتنیَم....
یا حضرت ارباب
🍁مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد
☘که در بهشت نه سالی معین است نه ماهی
#شهید_مهدی_ایمانی🌷
#خادم_حرم_حضرت_معصومه_س
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 آخرین صحبتهای خادم حرمی ڪہ شهید مدافع حرم شد . . .
#شهید_مهدی_ایمانی🌷
#خادم_حرم_حضرت_معصومه
(س)
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
#لذت_آغوش_خدا 144
#ولایت 3
#استاد_پناهیان 🔻
✅🌺 البته این ولایت که گفته میشه از ولایت #پیامبر اکرم روحی فداه شروع میشه
و در ولایت #اهل_بیت (ع) ادامه پیدا میکنه
و به #ولایت_فقیه
و در نهایت به ولایت #پدر_و_مادر
و برخی #مؤمنین ختم میشه.
👌 گوش کردن دستورات هر کدوم از این ولایت ها، سختی های خاص خودش رو داره.
🔷 و برای همین میبینیم بعضی ها پذیرش ولایت پیامبر (ص) براشون راحت بود
🚫 اما وقتی قرار شد ولایت امیرالمؤمنین (ع) رو بپذیرن دادشون در اومد و نتونستن تحمل کنن.
😒
💢 یه عده ای ولایت امیرالمؤمنین براشون آسون بود ولی پذیرفتن امامان بعدی براشون سخت بود.
🚸 همین باعث به وجود اومدن فرقه های ۴ امامی و ۶ امامی و ۷ امامی و .... شد که همه ی این فرقه ها "به خاطر نپذیرفتن ولایت" #گمراه شدند.....
⭕️ بعضی ها هم ولایت اهل بیت (ع) رو قبول دارن اما حاضر نیستن #ولایت_فقیه که "دستور مستقیم امام" هست رو بپذیرن.
💢 احساس سنگینی میکنن روی قلبشون
😒
✅ این که آدم دستور ولایت فقیه رو بخواد بپذیره لازمه که خیلی #خودسازی کنه.
🔸 چرا؟
⭕️👈 چون به میزانی که #آلودگی_روحی داشته باشیم نسبت به اولیای الهی #نفرت پیدا میکنیم....
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1_55432516.mp3
5.07M
⏯پادكست
🎧با موضوع #سبک_زندگی_منتظران
1⃣
🎤استاد #ملایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✍ به وقت شهادت
💟✨قبل از عملیات کربلای 4 بود که شهید محمدعلی معصومیان به من گفت: «محمد، دیشب خواب دیدم با هم رفتیم کربلا و من سمت راست ضریح امام حسین(ع)، اما تو کنار درگاه ورودی ایستادی و داخل نیامدی!»
نگاهی به هم کردیم، عمیق و پر معنا!
💟✨گفتم: «محمدعلی جان، تعبیر آن خواب شهادت توست و مجروح شدن من، که همین هم شد.»
در عملیات کربلای 4 بود که محمدعلی معصومیان به شهادت رسید و من هم مجروح شدم.
💟✨حاج محمد شالیکار می گفت: «شاید انتظار 29 سالهی ما به پایان رسیده و از طریق «سوریه» آن «در» به روی ما باز شود که همین هم شد!!
💟✨«محمد شالیکار» از همرزمان سردار شهید حاج «حسین بصیر» و سردار «علی اصغر بصیر» در دوران دفاع مقدس بود؛ وی که از ناحیه سر در جنگ هشت ساله دچار جانبازی شده بود، بعنوان یکی از نیروهای داوطلب مدافع حرم به کشور سوریه سفر کرد که در نبرد با تروریستهای تکفیری مجروح شد.
💟✨وی که از ناحیه کتف و ریه دچار آسیب جدی شده بود، سرانجام پس از مجاهدتهای فراوان در بیستو سوم آذر سال 1394، به یاران شهیدش پیوست.
#شهید_محمد_شالیکار🌷
#شهید_مدافع_حرم
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
9⃣ #قسمت_نهم
📖صدای در امد. اقا جون بود. ایوب بلند شد و #سلام کرد. چشم های اقاجون گرد شد😳 امد توی اتاق و به مامان گفت: این چرا هنوز نرفته میدانید ساعت چند است⁉️ از دوازده هم گذشته بود.
📖مامان انگشتش را روی بینیش گذاشت؛ اولا این بنده خدا #جانباز است، دوما اینجا غریب است نه کسی را دارد نه جایی را، کجا نصف شب برود؟ مامان رخت خواب #اقاجون را پهن کرد، پتو و بالش هم برای ایوب گذاشت ایوب انها را گرفت و برد.کنار اقاجون و همانجا #خوابید.
📖سر سجاده نشسته بودم و فکر میکردم، یک هفته گذشته بود و منتظرش بودم. قرار گذاشته بود دوباره بیایند خانه ما🏘 و این بار به سفارش اقاجون با خوانواده اش. توی این هفته باز هم #عمل جراحی دست داشت و بیمارستان بستری🛌 بود.
📖صدای زنگ در امد. همسایه بود. گفت: تلفن☎️ با من کار دارد. ما تلفن نداشتیم و کسی با ما کار داشت. بامنزل اکرم خانم تماس میگرفت. چادرم را سرم کردم و دنبالش رفتم. پشت تلفن #صفورا بود.
📖گفت: شهلا چطوری بگویم انگار که اقای بلندی منصرف شده اند. یخ کردم. بلند و کش دار پرسیدم: چییییییی⁉️😳
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
0⃣1⃣ #قسمت_دهم
📖 مثل اینکه به هم حرف هایی زده اید که......من درست نمیدانم. دهانم باز مانده بود😦 در جلسه رسمی به هم #بله گفته بودیم. انوقت به همین راحتی منصرف شده بود؟مگر به هم چه گفته بودیم⁉️
📖خداحافظی کردم و امدم خانه
نشستم سر سجاده📿 ذهنم شلوغ بود و روی هیچ چیز تمرکز نداشتم. امده بود خانه، شده بود #پسر گمشده مامان انوقت .... مامان پرسید کی بود پای تلفن ک ب هم ریختی؟؟
📖گفتم:صفورا بود گفت #اقای_بلندی منصرف شده است. قیافه ی هاج و واج مامان را که دیدم، همان چیزی که خودم نفهمیده بودم را تکرار کردم "چمیدانم انگار ب خاطر حرف هایمان بوده..."
📖یاد کار صبحم ک می افتم شرمنده میشوم. میدانستم از عملش گذشته و میتواند حرف بزند. با مهناز دختر داییم رفتیم تلفن عمومی📞 شماره بیمارستان را گرفتم و گوشی را دادم دست #مهناز، و گوشم را چسباندم به آن. خودم خجالت میکشیدم حرف بزنم
📖مهناز سلام کرد. پرستار بخش گفت: با کی کار دارید؟؟ مهناز گفت: با اقای بلندی #ایوب_بلندی صبح عمل داشتند. پرستار با طعنه پرسید شمااا؟؟ خشکمان زد😧مهناز توی چشم هایم نگاه کرد شانه ام را بالا انداختم
📖من و من کرد و گفت: از فامیل هایشان هستیم. پرستار رفت. صدای لخ لخ دمپایی امد. بعد ایوب گوشی را برداشت. بله؟؟! گوشی را از دست مهناز گرفتم و گذاشتم سر جایش😰 رنگ هر دویمان پریده بود و قلبمان تند تند💗 میزد.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_59083912.mp3
3.92M
🎵 #صوت_شهدایی
🍃این ساعت و این ثانیه
🍃دور حسین مهمانیه
🎤 #سیدرضا_نریمانی
👈 #ویژه_شب_جمعه👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh