مداحی آنلاین - گناه متاهل - حجت الاسلام عالی.mp3
1.3M
♨️گناه متاهل
#سخنرانی بسیار شنیدنی👌
🎙حجت الاسلام #عالی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ خاطره ای از شهید 🌷پس از دیپلم با کمک خواهرش وانتی خرید و ۹ ماه از صبح تا شب کار میکرد و هر روز ک
🌿🌺🌿🌺🌿🌺
🥀حسین کاملا ساکت و با ادب و مهربون و دوست داشتنی بود، خیلی با تواضع بود و آرام صحبت میکرد.☺️
🥀اولین مرتبه ای که دیدمش به من گفت: شما سیدی؟ گفتم: آره . گفت: من سیدها رو میبینم، تنم رعشه میگیره☝️؛ اونایی که سادات واقعی هستن نمیتونم تو چشماشون نگاه کنم.😞
🥀یه وانت داشت قبل اومدنش به سوریه میفروشد و پولش را به نیازمندها میدهد🌹 . بهش میگن حسین نفروش ضرر میکنی. میگه شماها ضرر میکنید، من برگشتی برایم نیست...
🥀حسین بچه فردوس_یافت آباد بود. یک مرتبه تو حوزه بسیجشون میگه من #شهید میشم عکسمو بزنید اینجا... و محکم دستشو میکوبه به دیوار که هنوزم جاش هست🖐 ولی قاب عکسشو روش گذاشتند.
🥀حسین خمپاره ۶۰زن یگان بود. نصف شبها میدیدم یهو نیست، غیبش زده. میدیدم میره تو تاریکی و پشت دیوار خرابهها #نمازشب میخونه و گریه میکنه😭.
🥀داشتیم میرفتیم تو خط، مجید قربانخانی گفت: حسین انگشرتو بهم یادگاری بده، حسین هم داد بعد بهش گفت: نه به من وفا میکنه نه به تو. و وفا هم نکرد.😔
#شهید_حسین_امیدواری🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهید 🔻 🕊 والله ازمهمترین شئون #عاقبت_بخیری رابطه قلبی، دلی و حقیقی ما با این حکیمی است، که ام
🔰مسافر تاکسی!🔰
🔷سردار سلیمانی میگفت:
یک بار از ماموریت برمیگشتم منتظرنماندم که ماشین بیاد دنبالم از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم.
🔸راننده تاکسی جوانی بود. یه نگاه معنا داری به من کرد بهش گفتم: چیه؟آشنا بنظر میرسم؟
بازم نگاهم کرد، گفت: شما با سردار سلیمانی نسبتی دارین؟ برادر یا پسر خاله ی ایشان هستید؟
گفتم: من خود سردار هستم.
🔹جوان خندید و گفت:
ما خودمون اینکاره ایم شما میخواهید منو رنگ کنی؟
خندیدم و گفتم: من سردار سلیمانی هستم. باور نکرد. گفت: بگو بخدا که سردار هستی!
گفتم: بخدا من سردار سلیمانی هستم.
🔸سکوت کرد، دیگه چیزی نگفت. گفتم:چرا سکوت کردی؟
حرفی نزد.
گفتم: چطوره زندگیت با گرونی چه میکنی؟ چه مشکلی داری؟
جوان نگاه معنا داری بهم کردو
گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی؛ من هیچ مشکلی ندارم.
#شهید_قاسم_سلیمانی 🌷
#سیدالشهدای_مقاومت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
13.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 #کتاب_صوتی
ذوالفقار
خاطرات #حاج_قاسم_سلیمانی
👌 این مجموعه ساده و کوتاه روایتی ست از مردی که ذوالفقار علی بود در نیام عشق و غیرت
اینبار از #حاج_قاسم بشنویم
3⃣ #قسمت_سوم
#شهید_قاسم_سلیمانی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
صفحہ ۱۶۹ استاد پرهیزگار .MP3
992.6K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه اعراف✨
#قرائت_صفحه_صدوشصت_ونه
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠معرفی کتاب 1⃣3⃣ 📗 برای زِین اَب 🌷☘🌷☘ 🔰محتوا: 📖 این کتاب به زندگی چند وجهی شهید مفقودالاثر مدافع
💠معرفی کتاب 2⃣3⃣
📗 آخر شهید می شوی
🌷☘🌷☘
🔰محتوا:
📖این کتاب به بیان خاطرات شهید مدافع حرم، #شهید_صادق_عدالت_اکبری از زبان مادر شهید می پردازد، مادری که در تشییع پیکر فرزندش حماسه ای به پا کرده بود.
صادق سردارزادهای بود که میتوانست تمام اسباب رفاه را مهیا داشته باشد و پدرش سهمش از جهاد را در سالهای جنگ و در جبهههای کردستان تمام و کمال پرداخته بود، بااینحال او به عشق جهاد و شهادت، دل از راحت و آسایش و امنیت برداشت و راهی خط مقدم و جبهه مقاومت شد و از غربت شهید برگشت.»
🔰برشی از کتاب:
🌷از وقتی ازدواج کرده بود، قناری و سُهرههایش را هی کم و کمتر میکرد. محدثه میگفت: «دلم میگیرد طفلیها را توی قفس میبینم.»
🌷از آنهمه پرندهِ قفسی که روزی جانش به جانشان بسته بود، یک سُهره مانده بود برایش که آنرا هم همان روز بعدازظهر، قبل رفتنش برد با محدثهسادات رهایش کرد.
🌷شب، وقتی میخواست برود، با همه که آمده بودند برای بدرقهاش، تک به تک خداحافظی و دیدهبوسی کرد و آخر از همه، خم شد و کف دستهایم را گذاشت روی صورتش و بوسیدشان.
🌷دستهایم را حلقه کردم دور گردنش و یک دل سیر بویش کردم. درِ گوشم گفت: «ننه! دعا کن شهید برگردم...» و زل زد توی چشمهایم و گفت: «اگر شهید شدم، رخت سیاه نپوش و نگذار کسی رخت سیاه بپوشد. توی مجلسم جای خرما و حلوا، شیرینی و شکلات خیرات کنید...»
🌷و تنگ در آغوشم کشید و لحظهای بعد، از حلقه دستهایم بیرون خزید و رفت که رفت...
🍃🌸🍃
📚 خرید از کتابفروشی های سراسر کشور
🌐خرید اینترنتی:
http://osveah.ir/آخر-شهید-میشوی/764.html
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ #کلام_شهید باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده ایم و شیعه هم به دنیا آمده ایم ک
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
❣این اواخر وقتی از او عکس میگرفتم، آن قدر به شهادتش یقین داشتم که وقتی پشت لنز توی چهره اش نگاه میکردم باخودم میگفتم این عکس آخر است.
❣بارها این از ذهنم خطور کرده بود.تقریباً پنج شش ماه آخر، هرچه عکس از او میگرفتم بعداً ازحافظه دوربین پاک میکردم.
دلم نمی آمد عکسی از او گرفته باشم که عکس آخر باشد.
❣باخودم میگفتم ان شاءالله هنوز هم هست و دفعه بعدکه دیدمش بازهم از او عکس میگیرم.
یکی ازعکس هایش راخیلی دوست داشتم. هدفون بزرگی روی گوش هایش بود و داشت فایلی را گوش میکرد.
❣تا چند روز قبل از شهادتش این عکس را نگه داشته بودم، اما آن را هم حذف کردم. دوست داشتم که هنوز باشد، اما از حالت هایی که این اواخر داشت یقین کرده بودم رفتنی است.
❣به خاطر حذف کردن آن عکس ها تاسف نمی خورم.
به همه ساعات اندکی که چندماه قبل از شهادتش در کنارش بودم و به لحظاتی که با اوگذرانده بودم افتخارمی کنم.
❣همیشه حواسم بودکه کنار شهید زنده ای هستم که روی خاک قدم می زند.
به روایت برادر شهید
#شهید_محمودرضا_بیضایی🌷
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh