eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
26.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهـادت ... اجر کسانی است که در زندگی خود مدام در حال درگیری با و زمانی ڪه نفس سرڪش خود را رام نمودند، خداوند به مزد این جهاد_اڪبر، را روزی آنان خواهد کرد امیر مبارزه با نفس: شهیدابراهیم‌هادی سلام بر پهلوان بی مزار❤️ به شما 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرح جدید به مناسبت سالروز تولد شهید علیرضا حاجیوند قیاسی💐 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃مانده ام در باتلاق دنیا، هرچه دست و پا می زنم بیشتر گرفتار می شوم. تو با آن لبخندی که گوشه لبت جاخوش کرده نگاهم می کنی. در وصیت نامه ات نوشته بودی هنوز هم برای شهید شدن فرصت هست باید دل ها را صاف کرد. دارم با خودم حساب کتاب می کنم و هرچه چرتکه را بالا پایین می کنم، حق الله و حق النفس و حق الناس ها زیادند، آنقدر که فکر به شهادت هم سبب می شود خجالت بکشم از درگاه خدا... 🍃به مادرت گفته بودی دوست داری بدنت پاره پاره شود و قطعه ای کوچک ازآن برگردد که مردم زیر جنازه ات خسته نشوند. آه شهید جان... چه بگویم از احوال به هم ریخته ام که وزن گناه بر وزن جسمم سنگینی می کند. 🍃در وصیت نامه ات، مادرت را به جان قسم داده بودی بی قراری نکند. مادر است دیگر، آرزوهای بسیاری برایت داشت. روز تشییع پیکرت ماشین ات را با گل ها آراست.یک طرف رویای محقق شده ات را تبریک گفته بود و نوشته بود علیرضا جان و طرف دیگر آرزوی به دل مانده خودش را و نوشته بود علیرضا جان عروسی ات مبارک. فرشته ها به پیشوازت آماده بودند و تو کفن پوش به سوی خانه ابدیت رفتی. 🍃به سید گفته بودی کارهایم را ردیف کن تا بروم و نشان بدهم چجوری می شود شهید شد. در مراسم ات دوستانت و آقا سید به پیشواز پیکرت آمدند. شانه هایشان از غم رفتن تو افتاده و دلشان از داغ جاماندن شکسته بود... 🍃دلم آشوب است و تو هنوز هم با لبخند همیشگی ات نگاهم می کنی. بگو چه کنم؟ کجا را اشتباه رفته ام؟ راه سعادت کدام طرفی است؟ هنوز هم فرصت هست برای جبران یک عمر خطا؟برای شهادت؟ آقا علیرضا، دعایم کن.... 🍁راستی سوغات پاییز ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ مهر ۱٣۶۴ 📅تاریخ شهادت : ۱٢ بهمن ۱٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ۱ مهر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سوریه_نبل والزهرا 🥀مزار شهید : دزفول 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊🌷 من زندگی را چون کوه یخ بسته ای می دانم که اگر نور توحید بر آن بتابد، چشمه های محبت و ایثار از آن جاری می شود و بشریت را سیراب می سازد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۱۷ 🎤 استاد 🔸«امام مظلوم»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔻امروز قرارگاه امام حسین(ع) ایران است... 🌟 شهید حاج قاسم سلیمانی: خواهران و برادران مجاهدم در این عالم، ای کسانی که سرهای خود را برای خداوند عاریه داده‌اید و جان‌ها را بر کف دست گرفته و در بازار عشق‌بازی به سوق فروش آمده‌اید، عنایت کنید: جمهوری اسلامی، مرکز اسلام و تشیّع است 🔅 امروز قرارگاه حسین‌بن علی، ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم‌ها می‌مانند. ا گر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمی‌ماند، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی(ص) 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
از شهید بگو : زندگی نامه شهید محمد مسرور ✍ کاری از : کانال شهید نظرزاده _ مجموعه شهدا هیئت منتظران 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•🍃🌻🍃•° ‏‌ ‌ هرکسی‌بتواند دردِاصلیِ‌خودرادرڪ‌ڪند، رنج‌هایش‌کاهش‌خواهدیافت؛ دردِ‌اصلیِ‌همـه‌انسان‌ها، چه‌خوب و چه‌بـد، دوری از . خوب‌هایڪ‌جور،بدهایڪ‌جور... |🌱 ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💕 💕 تا فرودگاه بیام چند دقیقه سکوت کرد و گفت: باشه عزیزم _ کاسه رو دادم دستش ، به سرعت چادر مشکیمو سر کردم و سوار ماشین شدم زهرا هم با ما اومد به اصرار علی ما پشت نشستیم و زهرا و اردلان هم جلو احساس خوبی داشتم که یکم بیشتر میتونستم پیشش باشم از همه خداحافظی کردیم و راه افتادیم _ نگاهی بهش انداختم و با خنده گفتم: علی با این لباسا شبیه برادرا شدیا اخمی نمایشی کرد و گفت: مگه نبودم ابروهامو دادم بالا و در گوشش گفتم: شبیه علی من بودی به کاسه ی آب نگاه کردو گفت: این دیگه چرا آوردی خوب چون میخواستم خودم پشت سرت آب بریزم که زود برگردی _ سرمو گذاشتم رو شونشو گفتم: علی دلم برات تنگ شد چیکار کنم؟؟؟ یکمی فکر کردو گفت: به ماه نگاه کن سر ساعت ۱۰ دوتامون به ماه نگاه میکنیم لبخندی زدم و حرفشو تایید کردم علی تند تند زنگ بزنیا چشم چشمت بی بلا _ بقیه ی راه به سکوت گذشت بلاخره وقت خداحافظی بود ما نمیتونستیم وارد فرودگاه بشیم تا همینجاش هم به خاطر اردلان تونستیم بیایم اردلان و زهرا خداحافظی کردن و رفتن داخل ماشین تو چشماش نگاه کردم و گفتم: علی برگردیا من منتظرم پلک هاشو بازو بسته کرد و سرشو انداخت پایین دلم ریخت دستشو گرفتم: علی ، جون اسماء مواظب خودت باش همونطور که سرش پایین بود گفت: چشم خانم تو هم مواظب خودت باش _ به ساعتش نگاه کرد دیر شده بود سرشو آورد بالا اشک تو چشماش جمع شده بود اسماء جان برم ؟؟ قطره ای اشک از چشمام سر خورد سریع پاکش کردم و گفتم: برو اومدنی گل یاس یادت نره چند قدم ، عقب عقب رفت. دستشو گذاشت رو قلبش و زیر لب زمزمه کرد:عاشقتم من هم زیر لب گفتم: من بیشتر برگشت و به سرعت ازم دور شد با چشمام مسیری که رفت رو دنبال کردم. در رفتن جان از بدن ، گویند هر نوعی سخن من با دو چشم خویشتن ، دیدم که جانم میرود _ وارد فرودگاه شد. در پشت سرش بسته شد احساس کردم سرم داره گیج میره جلوی چشمام سیاه شد سعی کردم خودمو کنترل کنم. کاسه ی آب رو برداشتم و آب رو ریختم هم زمان ،،سرم گیج رفت افتادم رو زمین، کاسه هم از دستم افتاد و شکست _ بغضم ترکید و اشکهام جاری شد. زهرا و اردلان به سرعت از ماشین پیاده شدن و اومدن سمتم اردلان دستمو گرفت و با نگرانی داد میزد خوبی !؟؟؟ نگاهش میکردم اما جواب نمیدادم با زهرا دستم رو گرفتن و سوار ماشینم کرد سرمو به صندلی ماشین تکیه دادم و بی صدا اشک میریختم _ اومدنی با علی اومده بودم. حالا تنها داشتم بر میگشتم هرچی اردلان و زهرا باهام حرف میزدن جواب نمیدادم. تا اسم کهف اومد. سرجام صاف نشستم و گفتم چی اردلان ... هیچی میگم میخوای بریم کهف ؟؟؟ سرمو به نشونه ی تایید نشون دادم... قبول کردم که برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد ممکن هم بود که داغون ترم کنه چون دفعه ی قبل با علی رفته بودم وارد کهف شدم. هیچ کسی نبود، رفتم وهمونجایی که دفعه ی قبل با علی نشسته بودیم ،نشستم. قلبم کمی آروم شد. اصلا مگه میشه به شهدا پناه ببری و کمکت نکنن ... _ دیگه اشک نمیریختم ، احساس خوبی داشتم چشمامو بستم و زیرلب گفتم: خدایا هر چی صلاحه همون بشه به من کمک کن و صبر بده حرفهایی که میزدم دست خودم نبود من، اسماء ای که انقد علی رو دوست داشت خودش با دست های خودش راهیش کردو الان از خدا صبر و صلاحشو میخواد. _ روزها همینطوری پشت سر هم میگذشت حوصله ی هیچ کاری رو نداشتم اکثرا خونه بودم حتی پنج شنبه ها هم نمیرفتم بهشت زهرا هر چند روز یکبار علی زنگ میزد بهم اما خیلی کوتاه حرف میزد و قطع!!!!... .... نویسنده خانم علی ابادی🥀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡🌹 ❇️بخشی شنیده نشده از حاج قاسم سلیمانی درباره شکست آمریکا در افغانستان و سوریه و.... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔 چرا که بی تو👤 ندارم گفت و شنید بهای تو💞 گر بود خریدارم که جنس خوب به هر چه دید خرید✅ 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
یعنی درد... دردے ... یعنے با یڪے شدن... یعنے اثبات اینکه از همه چیزت براے گذشتے... یعنی فقط را دیدی و او را خواستی نه تعریف و را گمنامی یعنی ....... اے کاش همه ے ما گمنام باشیم گمنام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹پوستر ویژه سایت KHAMENEI.IR درباره سپهبد شهید و هفته دفاع مقدس ♦️پایه‌گذاری امثال قاسم سلیمانی‌ها، در دوران دفاع مقدّس گذاشته شد. ✍️بیداری ملت  🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۱۸ 🎤 استاد 🔸«امام زمان آمدنی نیست، آوردنی است»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔴علی لندی، قهرمان ملی، آسمانی شد 🔹علی لندی، نوجوان ۱۵ ساله و اهل شهرستان ایذه استان خوزستان در یک حادثه آتش‌سوزی در ایذه با ایثار و از خودگذشتگی جان دو زن را نجات داده و خود دچار سوختگی شدید شده بود. 🔹این قهرمان ملی و نوجوان شجاع ایذه‌ای پس از چند روز بستری در بیمارستان دارفانی را وداع گفت و آسمانی شد. / صداوسیما ✍️بیداری ملت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
از شهید بگو : زندگی نامه شهید محمد مسرور ✍ کاری از : کانال شهید نظرزاده _ مجموعه شهدا هیئت منتظران 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید محسن کارگر🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃قرآن، از تو شرمنده‌ام؛ حتی آنان که تو را می‌خوانند و تو را می‌شنوند، آن‌چنان به پایت می‌نشینند که خلایق به پای هر‌ روزه نشسته‌اند. اگر چند از تو‌را بخوانند، مستمعین فریاد می‌زنند ..! گویی مسابقه نفس است. 🍃قرآن، من شرمنده‌ام اگر به یک فستیوال مبدل شده‌ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول یک است یا ؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کردند، حفظ کنی تا این‌چنین تو را اسباب هوش ندانند. 🍃خوشابه‌حال هر کسی که دلش است برای تو؛ آنان که وقتی تو را می‌خوانند، چنان حظ می‌کنند که گویی قرآن همین حالا بر ایشان شده است.. 🍃آنچه ما با کرده‌ایم، تنها بخشی از است که به صلیب کشیده‌ایم." ♡دل نوشته ای از شهید♡ 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۵ آبان ۱۳۶۷ 📅تاریخ شهادت : ۲ مهر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۲ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید: بهشت ثامن.روبروی صحن جمهوری حرم امام رضا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh