eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :۱۹ گمنام گمنام🕊 🍃. يك بار كه آمد ، پرسيد " راديو را توانستی راه بيندازی؟ " گفتم " كدام راديو ؟ " گفت " همانی كه توی آن جعبه ، سر طاقچه بود . " نمی تواستم بگويم احساس ميكردم آن جعبه جزو حريم اوست و نبايد بهش دست بزنم . همه كارها و حرف هايش را دربست قبول ميكردم . هنوز از جزئيات كارش چيزی نمی دانستم و از اين و آن شنيده بودم كه نيروهای قم و اراك و چند جای ديگر با هم يك جا شده اند و تيپ علی ابن ابیطالب را تشكيل داده اند . آقا مهدی هم فرمانده تيپ شده بود . ديگر به پاييز اهواز خورده بوديم و گرمای هوا زياد اذيت نميكرد . 🍃 با اتوبوس كه ميرفتم مدرسه و بر ميگشتم ، كنار خيابان رزمنده ها را با چفيه هايشان ميديدم كه جلوی باجه ی تلفن صف كشيده اند تا به خانواده شان زنگ بزنند . از همه جای ايران آمده بودند . برگشتنی برای اين كه زود به خانه نرسم ، وسط های راه از اتوبوس پياده ميشدم و بقيه راه را پياده می آمدم . از جلوی بيمارستان جندی شاپور رد ميشدم . آمبولانس آمبولانس مجروح می آوردند ، من هم همين جوری مات و مبهوت می ايستادم و نگاهشان ميكردم . 🍃حيران در برابر رازی كه اين آدم ها با خود داشتند ، چيزی كه می توانستند برايش جان بدهند . ديدن جنگ از نزديك يعنی همين ، يعنی اين كه ببينی آدمها واقعاً زخمی و شهيد می شوند . شب كه آقا مهدی بر می گشت خانه می خواستم همه ی چيزهايی را كه آن روز ديده بودم برايش تعريف كنم . ولی فرصت نمی كرد تا آخرش را بشنود عمليات والفجر مقدماتی بود گمانم . تلفن زد . تلفنی حرف زدنمان جالب بود پيش تر تلگراف بود تا تلفن . كم و كوتاه . شايد فكر می كرديم همه چيز بايد به مختصرترين شكلش انجام بگيرد ، گفت " يك كم مشكل پيدا كرديم . من فردا بر ميگردم ، می آيم خانه . 🍃" حدس زدم عملياتشان موفق نبوده است . اين قدر نبودنش در خانه برايم طبيعی شده بود و جا افتاده بود كه گفتم " نه لزومی ندارد برگردی . " از او اصرار "كه دارم فردا می آيم " و از من انكار كه " نه ، چه كاری داری كه بيايی ." يك چز ديگر هم ميخواستم بگويم . رويم نميشد . خواست قطع كند . گفت " كاری نداری ؟ " گفتم " میخواستم يك چيزی را بهت بگويم ." گفت " خودم می دانم " فردا كه از مدرسه آمدم خانه پوتينهايش را جلوی در ديدم . گوشه ی اتاق خوابيده بود ، يك پتو انداخته بود زيرش. 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :۲۰ گمنام گمنام🕊 🍃نصف پتو شده بود تشكش ، نصفش هم لحاف . سلام كردم . خواب نبود . گفتم " شكست خورديد ؟" گفت " سپاه اسلام هيچ وقت شكست نميخورد ، ولی خب ، ميدونی ، مجبور شديم يك كم جمع و جور كنيم . " ذوق زده بودم . جواب آزمايشم توی كيفم بود . می خواستم زودتر خبر پدرشدنش را بگويم . من ومن كردم . گفتم " يك چيزی هم ميخواستم بگويم " ذوقم را كور كرد . گفت " ميدونم چه می خواهی بگويی . " 🍃كلاً بنا بر اين نبود كه هميشه همديگر را ببينيم . اصلاً برا خودم حرام ميدانستم كه او را ببينم ، چون می دانستم بودنش در جبهه بيشتر به نفع اسلام است . برای خودم هم اين سؤال پيش نمی آمد كه " خب اين كه حالا شوهر من است ، چرا فقط دو روز در هفته می بينمش ؟" من آدمی معمولی بودم . مهدی خودش اين را در من ديده بود . 🍃حد واندازه ام را می دانستم و او هم ميدانست . بعد از آن دوره ، روزها و شب هايی كه او كمتر و دير تر به خانه می آمد ، احساس می كردم كه با آدمی طرفم كه توانم برای شناختنش كافی نيست . مرد در انتهای راه بود . سال های شناسايی تمام شده بودند . ولی او هم مثل همه ی نيروهای شناسايی ديگر بود كه وقتی فرمانده می شدند هم ، دوربين از دستشان نمی افتاد. 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀 ❤️ اے قیام ڪنندهٔ بـہ حق جہــاڹ انتظار قدومت را می کشد چشمماڹ را بہ دیده وصاڸ روشڹ ڪڹ اے روشڹ تر از هر روشنایی 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرج 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهـادت ... اجر کسانی است که در زندگی خود مدام در حال درگیری با و زمانی ڪه نفس سرڪش خود را رام نمودند، خداوند به مزد این جهاد_اڪبر، را روزی آنان خواهد کرد امیر مبارزه با نفس: شهیدابراهیم‌هادی سلام بر پهلوان بی مزار❤️ به شما 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید حجت الاسلام والمسلمین مهدی شاه آبادی 🥀🌿 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨بسم الله الرحمن الرحیم 🍃هر وقت که می رفت تبلیغ، یک کیسه نان خشک و پنیر هم با خودش می برد. فکر میکردم میخواهد در محل تبلیغش زندگی کند و با خودم کلنجار می رفتم که شیخ مهدی اهل این کارها و فیلم بازی کردن برای نبود، هر طور در خانه می کرد، بیرون هم همین بود، حالا چی شده که این کار را میکند؟! 🍃همین سوال باعث شد تا در یکی از سفرهای تبلیغی اش به زور همراهش بروم. وقتی به محل تبلیغ که روستای کوچکی بود رسیدیم تازه دو زاری ام افتاد. شیخ مهدی همیشه عادت داشت بین کارهایی که میخواهد انجام دهد، سخت ترین ها را انجام بدهد برای همین در تبلیغ هم روستاهایی را انتخاب می کرد که بر اثر تبلیغات ذهنیت منفی ای به دین و روحانیت داشتند تا آنجا که حتی حاضر نبودند نان خالی به بفروشند و شیخ مهدی مجبور بود تا با همان نان خشک و پنیر روزگارش را بگذراند اما این هیچ تاثیری در تبلیغ او نداشت. 🍃 برای اهالی آن روستا در تبلیغ و تبیین دین آنچنان سنگ تمام می گذاشت که یادم هست وقتی ایام تبلیغ تمام شدمردم همان روستا آمدند و با اشک و آه و به اصرار از او خواستند تا باز هم به آنجا برود اما شیخ مهدی بنایش این بود که در آن روستا کارش را کرده و را در اهالی ایجاد کرده، بقیه کار را یک نفر دیگر باید بیاید انجام دهد. 🍃برای همین سال بعد با وقت تبلیغی بعد می رفت به یک روستای صفر کیلومتر دیگر و روز از نو روزی از نو. بیخود نبود که شیخ مهدی شاه آبادی فرزند بزرگ استاد حضرت امام رضوان الله علیهم آنطور چشم خدا را گرفت که با خلعت فاخر شهادت او را برای خودش جدا کرد. ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣۰٩ 📅تاریخ شهادت : ۶ اردیبهشت ۱٣۶۳ 🕊محل شهادت :جزیره مجنون 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨با رفیقش‌ از شهدایِ ‌غواص ‌بودند.. یه ‌تیر میخوره‌ به‌ پهلوی‌ محمدهادی خیلی ‌درد داشته ‌پهلوش میرن‌ توی‌ تونل‌ تا امن ‌باشه ‌جاشون.. ✨دوست‌ محمدهادی‌ میره ‌تا یه ‌کمکی‌ بیاره ‌براشون‌ به ‌محمدهادی ‌میگه ‌تحمل ‌کن نکنه‌ از صدای ‌درد تو دشمنا بفهمن و جامون ‌لو بره.. رفیقش‌ میره ‌ بعد یکی ‌دو دقیقه برمیگرده وقتی ‌میاد میبینه ‌که محمدهادی از درد سرش رو تو باتلاق فرو کرده تا جای ‌رفقاش‌ لو نره.. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
–آرزوت چیــه!؟ +شهــٰادت♥️ –خیلی خوبه؛اما میدونستی طبقِ ڪلام ،مقام و پاداش کسی که میتونه گناه کنه ولی الوده نمیشه از شهیــد ڪمتر نیست...؟! 🍃نهج البلاغه حکمت۴۷۴ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh