eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
7.9هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤚🌸 🤚❤️ 🤚💐 با چه رویی بنویسم که بیا آقا جان شرم دارم خجلم من زِ شما آقا جان چه کریمانه به یاد همه‌ی ما هستی آه از غفلت روز و شب ما آقا جان 🤲🏻 💐 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
پرواز کردن سخت نیست... عاشق که باشی بالت می‌دهند؛ و یادت می‌دهند تا کنی... آن هم عاشقانه... :)♥️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 از فرماندهان برجسته دوران دفاع مقدس بود. شهرت وی به ایمان و آراستگی ظاهری او در بین هم رزمایش در جنوب زبانزد خاص و عام بود. خانواده‌ای ولایی و متدین داشت. از آن روز که با جان و دل به مناطق عملیاتی اعزام شد، جزء فرماندهان تلاشگر و با ایمان منطقه جنوب بود. 🌹دقت و بردباری او در کارهای سخت به ویژه توانمندی تجزیه و تحلیل امور محوله ماموریت های قرارگاه جنوب، او را از فرماندهان برجسته و آگاه به منطقه عملیاتی و دشمن پشتیبانی اطلاعاتی و عملیاتی رزمندگان نموده بود. او در ماموریت های اطلاعاتی و به ویژه نقشه ریزی و طرح ریزی های عملیاتی استعداد فوق العاده ای داشت. 🌹مردی آسمانی که شاید باور کردنش امروز سخت باشد که چه طور آن جوان که د ر۲۰ سالگی به شهادت رسید، مسئولیت عملیات یکی از مهم ترین قرارگاه های عملیاتی را به عهده داشته است و در قرارگاه نصر به عنوان معاون فرماندهی همچون شهید حسن باقری مشغول بود. سرزمین های داغ جنوب شاهد تلاش های شبانه روزی این فرمانده دلیر و شجاع قرارگاه جنوب کشور بود. "شهید مسعود پیش بهار" 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شهیدی که هر روز صبح پای مادرش را می بوسید... 🌹مدافع حرم شهید امیر لطفی🌹 🌷🌷🌷 امیر خیلی با معرفت بود، جلوی درب مسجد ایستاده بودیم، یه چرخی هم که بارش میوه ی طالبی بود جلو مسجد داشت میفروخت، یه آقایی که داشت سوا می‌کرد یه طالبی از دستش افتاد و له شد، بدون اینکه فروشنده ببینه گذاشت رو چرخ و بقیه رو خرید و رفت. امیر که این صحنه رو دید رفت جلو همون طالبی له شده رو خرید، اون طالبی رو خرید بدون اینکه فروشنده متوجه بشه.🌷🌷🌷 شهادت ۹۴/۹/۲ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ به شهدا خوب نگاه ڪنید... این است جلوه ے معصومیت میراثی که از اربابشان امام‌حسین(ع)‌به ارث برده‌اند 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸 اگرانسان راپیش ازخود به عالم آخرت بفرستد است ڪه فرزندبه جاےگذاردو درركاب امام زمان با دشمن مبارزه كنند ۷ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
18.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | پرواز تا بهشت 👈🏻 لحظاتی از دیدار صمیمانه رهبر انقلاب با خانواده شهدای مدافع حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☆∞🦋∞☆ بارالهـا؛ یاریمان دہ ، ڪه چون آنان باشیم .. آنان ڪه خوبـــــ بودند نه براے یڪ هـفته!! بلڪه براے یڪ تاریخ .. یاشهدا با ذکر صلوات 💐 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
سال ۱۳۶۲ در جبهه مجروح شد، هجده گلوله و ده ها ترکش به بدنش اصابت کرد. تجربه نزدیک به مرگ پیدا کرد. رفقایش را دید که وارد بهشت می شوند. وقتی می خواست همراه آنان وارد بهشت شود، ملکی به او گفته بود: شما خودت از خدا خواسته بودی که شهید نشوی. فعلا بمان، بعدا به شهدا ملحق خواهی شد. در این تجربه، مطالب جالبی را دیده و شنیده بود. بعد از جنگ، با وجود جانبازی و بدنی پاره پاره، درس را شروع کرد. از دیپلم تا مرحله دکتری پیش رفت. استاد دانشگاه علامه شد. در جمع جانبازان و در حضور رهبر انقلاب، خاطراتش را بیان کرد که با استقبال مواجه شد. دکتر رفیعی در روزهای آخر، رازی را برای آیندگان بیان می کند و می گوید تا زنده ام پخش نشود. دکتر در سال ۱۳۹۲ به شهادت می رسد. او می گوید: در زمان جانبازی و در دوران دفاع مقدس، به خدمت آقا امام زمان عج الله رسیدم و... 📙برگرفته از کتاب منتظر. اثر جدید گروه شهید هادی.(رونمایی در نمایشگاه کتاب) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
.• کتابِ مرتضی و مصطفی •. " قسمت۱۰ " |فصل ششم : عملیات بصرالحریر| ...💔... چند روز قبل از عملیات «بصرالحریر» به اتفاق سیدابراهیم و تعدادی از فرماندهان رفتیم شناسایی. برای این که دشمن حساس نشود، این کار را دو مرحله انجام دادیم. ماشین ها را چند کیلومتر عقب تر گذاشتیم و پیاده راه افتادیم🚶‍♂. فصل بهار بود🌸 ، هوا بسیار مطبوع و دشت، سرسبز و دل انگیز، ما از حاشیه جاده حرکت می کردیم؛ جاده ای که منتهی می شد به شهرک «ازرع» در استان «درعا». کنار جاده پر بود از بوته هایی با خارهای تودی شکل و کره ای🌱🌳. این خارها روی ساقه هایی که از وسط بوته درآمده، قرار داشت. وقتی زیر آن ها می زدی، تمام لاخه های خارهای کره ای جدا می شد و در هوا دور می خورد😋. کوچک تر که بودیم، این کار را با فوت انجام می دادیم. دیدن لاخه های معلق و چرخان روز هوا لذت بخش است. در حال حرکت با پوتین زیر چهار پنج تا از این بوته ها زدم، خیلی کیف می داد. به سید ابراهیم گفتم: «سید! چه حالی میده اینها رو می زنی، کنده میشه، میره به آسمون😁.» سید ابراهیم یک نگاه نگاهی به من کرد. وقتی دید میخواهم این کار را ادامه بدهم، خیلی آرام، طوری که بقیه متوجه نشوند، گوشه ی لباسم را گرفت، یواش کشیدم کنار و گفت: «ابوعلی جان! قربونت بشم! اینها هم موجود زنده ان. همین کارا رو می کنی شهادتت عقب می افته دیگه؛ نکن🙃!» وا رفتم. او تا کجاها را می دید. بعد از طرح عملیات و بررسی و شناسایی منطقه، شب اول ماه رجب، شب آغاز عملیات بصرالحریر انتخاب شد. با گردان ها عازم پادگانی متعلق به جیش السوری شدیم. آنجا نقطه رهایی بود. یک ساعت به مغرب رسیدیم. تا بچه ها جمع و جور شدند، اذان شد📿. با توجه به حساسیت عملیات و قصد نفوذ به عمق ۲۰ کیلومتری خاک دشمن، سید ابراهیم گفت: «دنبال یه راننده حرفه ای و دل و جیگردار بگرد، ماشین رو تحویلش بده. کسی که بتونه بعد از شکستن خط، با سرعت زیر دید و تیر دشمن، محموله ی مهمات و آذوقه رو برسونه به بچه ها👌🏻.» با کمی پرس و جو، «سید حسن حسینی» را پیدا کردم. گفتند در مشهد پراید دارد و دست فرمانش خوب است. همان جا در نقطه رهایی، یک تست دنده کشی و دست فرمان از او گرفتم. عالی بود. با اصرار ماشین رو تحویلش دادم. زیر بار نمی رفت. وقتی گفتم دستور فرمانده است، زبانش قفل شد🔒 و با اکراه تحویل گرفت😩. چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که آمد و گفت: «ابوعلی! ماشین رو تحویل یکی دیگه بده.» گفتم: «سید حسن! دبه درنیار دیگه😐، قضیه رو با هم بستیم، الان هم سرمون شلوغه و می خوایم عملیات رو شروع کنیم، برو بذار به کارمون برسیم.» طبق نقشه ، نیروها از سه محور حرکت می کردند . یک محور ما بودیم . باید حدود ۲۰ کیلومتر راه می افتادیم تا به نقطه مورد نظر برسیم . در این عملیات 《حاج حسین بادپا》 با عنوان فرمانده محور همراه گردان ما بود . طبق معمول ابراهیم رفت سر ستون و جلودار شد . به من گفت : ابوعلی !تو برو ته ستون ، انتهای گردان رو داشته باش . هرچی گفتم :منم با خودت میام جلو، قبول نکرد و گفت: همینی که میگم انجام بده . با اکراه قبول کردم😕 . رفتم ته ستون و راه افتادیم . شب اول ماه قمری بود . آسمان مهتاب نداشت و ظلمت همه جا را فرا گرفته بود . به سختی یک متر جلوی خودت را می دیدی👀 . هر نفر حدود ۲۰ کیلو تجهیزات انفرادی ،شامل جلیقه ضد گلوله، سرامیک، کلاه کامپوزیت، خشاب های اضافی و بمب های دستی همراه داشت . شش قبضه موشک کنکورس را هم باید حمل میکردیم . تجهیزات سنگین هم از یک طرف ، عوارض ناجور زمین مثل قلوه سنگ ها و پستی بلندی های شدید از طرف دیگر کار را دشوار کرده بود . معمولا در انتهای ستون آنهایی که توان کمتری داشتند، عقب می ماندند . بچه ها به هم کمک میکردند . سید مجتبی حسینی با قد رشید و هیکل ورزشکاری که داشت، حسابی کمک می رساند و به قول سید ابراهیم نوکری بچه ها رو میکرد 🙃. بعضی که اصلا از آنها توقع نداشتی ، موشک کنکورس را که هر کدام حدود ۲۴ کیلو وزن داشت را به دوش می کشیدند💪🏻 . پس از طی حدود یک کیلومتر ، صدای انفجاری به گوش رسید . پای یکی از نیرو ها رفت روی مین ضد نفر و از مچ قطع شد . حدود نیمی از مسیر را رفته بودیم . سختی کار کم کم خودش را نشان می داد . حاج حسین بادپا که از جانبازان دفاع مقدس بود، به سختی راه می رفت ، اما چیزی بروز نمی داد✌️ . بعضی مواقع که می دیدیم نمی تواند ادامه بدهد ، مجبور می شدیم زیر بقل هایش را بگیریم👌🏻 . دونفر از ناوبر ها که مسئولیت هدایت گردان را بر عهده داشتند به همراه تامین ، جلوتر از بچه ها حرکت میکردند . یکی از آنها نشانگر های فسفری را به فواصل تقریبا مشخصی، داخل شیار ها که از دید دشمن دور بود، روی زمین می گذاشتند و به وسیله آنها مسیر مشخص می شد .