سلام دوستان
میزبان امروزمون برادر عبدالمجید هست🥰✋
*تشنه لـبــــ....*🕊️
*شهید عبدالمجید رحیمی*🌹
تاریخ تولد: ۱۰ / ۱ / ۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۱۰ / ۲ / ۱۳۶۱
محل تولد: تهران
محل شهادت: خرمشهر
*🌹۱۶ ساله بود، شاید عکس مجید را بارها در شبکه های مجازی ،مجله یا تلوزیون مشاهده کرده باشید،🌙مجید هیچ عکسی نداشت این عکس هم به صورت اتفاقی توسط یک عکاس در جبهه گرفته شده📸که مجید با یک تفنگ در دستش به فکر فرو رفته و عکاس هم عکسی از او میگیرد،📸 خواهر شهید← مجید در روز خداحافظی اجازه نداد پشت سرش در کوچه آب بریزیم.💦در راهروی ساختمان مادرم آب را پشت سرش ریخت.💦مجید هم نقلی که بر روی یخچال بود را بر سرش پاشید و گفت «این هم نقل دامادیم».🍬 12 روز بعد از اعزامش در عملیات آزادسازی جاده اهواز – آبادان💥(عملیات بیت المقدس) به شهادت رسید، 🕊️راوی← مجید زخمی شده بود🥀صدایش کردم: مجید جان، مجید جان! تویی؟⁉️به سختی سرش را بلند کرد،🥀خونریزی داشت ، چهره اش از شدت درد بی رنگ شده بود.🥀هر لحظه رنگش سفید و سفیدتر میشد،🥀از من تقاضای آب کرد ولی...🥀نمیدانم مجید مرا به خاطر این کارم خواهد بخشید یا نه؟🥀و یا خانواده بزرگوار مجید مرا میبخشند یا خیر؟🥀چون خون زیادی از او رفته بود احساس کردم اگر به او آب بدهم برایش خوب نیست 🥀.« او که شهید خواهد شد او را تشنه رها مکن.»💫 اما این ندای درونی را چگونه پاسخ بگویم، مگر من عالم الغیب هستم؟💫خدایا او را حفظ کن.🤲 گفتم: مجیدجان آب برایت ضرر دارد،🥀همین الان امدادگرها تو را می برند عقب.🥀 دستی به سرش کشیدم و بوسه ای به پیشانی خوش اقبال و رنگ پریدهاش زدم.🥀اما مجید تشنه لب آسمانی شد*🥀🕊️🕋
*شهید عبدالمجید رحیمی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#نویسنده_رز_سرخ
#قسمت_سی_یکم
.
.
زینبو برداشتیم رفتیم بیمارستان
بابا پول عملو واریز کرد
چند ساعت دیگه قراره عملش کنن
منو زینب رفتیم پیش نرگس خانوم
بنده خدا از درد کبود شده بود
خداکنه عملش موفق باشه
زینب_نرگس جون استرس بچه هارو نداشته باش ما کنارشون هستیم
نرگس_نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم حلماعزیزم الهی خوشبخت بشی ممنون بابت تمام زحماتتون
حسن بهم گفت که پول عمل رو پدرشمامیده
من ندیدمشون ازشون تشکر کن ان شاالله اگر عمری باشه جبران میکنم
حلما_ان شاالله که به سلامتی بیاین و سایتون بالاسرحسن و هدیه باشه
به هیچی جز سلامتیتون فکرنکنید تا وقتی حالتون کامل خوب شه ما مراقب بچه ها هستیم😍😍
اومدیم بیرون از بخش حسن و هدیه پیش حسین و علی بودن هدیه رو از دور دیدم داره گریه میکنه
تا زینبو دید پرید بغلش حسن هم باقیافه مظلوم نشسته بود رو صندلی حسین و علی داشتن دلداریش میدادن
هدیه_خاله اگه مامانم یچیزیش بشه ما چیکار کنیم😭😭
حلما_عزیزدلم گریه نکن دکترش گفته عمل کنه خوبه خوب میشه توام براش دعا کن خب؟
زینب_علی چند ساعت دیگه عملشون میکنن؟
علی_دوساعت دیگه ان شاالله
شما بچه هارو بردارین برین خونه اینجا که کاری از دستون برنمیاد
حلما_اره زینب بیاد بریم خونه ما مامان منتظره
حسن_اگه اجازه بدین من میخوام بمونم هدیه رو ببرید
زینب_باشه پس مارو بیخبر نزارید
حلما_حسین میمونی توام؟
حسین_نه صبر کنید میرسونمتون
_علی داداش کاری نیست دیگه؟
علی_نه قربونت خیلی زحمت کشیدی برو داداش
حسین_حسن جان شماکاری نداری
حسن_دستتون درد نکنه حسین آقا نه ممنون برید به سلامت
حسین_باشه مارو بی خبر نزارید فعلا یا علی
.
.
.
حسین مارو رسوند خونه خودش رفت سرکار
مامان_سلام دخترا خوش اومدین
خوبی هدیه جان
هدیه_ممنون خاله خوبم
مامان_ برین لباساتون رو عوض کنید بیاین ناهار
زینب_چشم دستتون درد نکنه افتادین تو زحمت
مامان_نه عزیزم این چه حرفیه
ساعت نزدیک دوِ عمل نرگس ساعت سهِ به هدیه چیزی نگفتیم همینجوری کلی استرس داره بچه
علی قراره به زینب خبر بده نتیجه رو
خداکنه بخیر بگذره
زینب_شما برید غذا بخورید منم نمازبخونم میام
حلما_باشه
چادرووجانماز اینجاست 😘
زینب_مرسی گلم❤️
حلما_هدیه جان بیا عزیزم
به به دستت درد نکنه مامان جونم چه کردی
مامان_زینب کو پس
حلما_گفت نمازبخونم میام
نشسته بودیم سرمیز
برای هدیه غذا کشیدم ما صبر کردیم تا زینب بیاد...
ساعت نزدیکه 8بود علی زنگ زد به زینب و خبر داد حال نرگس خانوم خوبه و عملش موفق بوده خداروشکر
یه حس خوبی اومد سراغم خوش حال بابت این که تونستیم به یه خونواده کمک کنیم
هدیه با زینب احساس صمیمیت بیشتری میکرد قرار شد ببرتش پیش خودش خب حقم داره بچه زینبو بیشتر از من دیده علی اومد دنبالشون بعد کلی تشکر رفتن
بعد رفتن اونا بابا و حسین هم اومدن
دورهم نشسته بودیم از اتفاقای امروز صحبت میکردیم
حلما_باباجونم من بهت افتخار میکنم😍😍😍
راستی نرگس خانوم قبل عمل ازم خواست ازتون تشکر کنم
بابا_من کاری نکردم که دخترم
خواست خدا بوده و ما وسیله شدیم
مامان_بله خداروشکر که بخیر گذشت
_ راستی حاجی برای پس فردا یه سری خرید دارم زحمتشو بکش
بابا_چشم خانوم
حسین_چخبره پس فردا🤔🤔
مامان_قراره حاج کاظم اینا بیان دیگه😕
حسین_آهان😊 به سلامتی
.
.
عههه اصلا یادم نبود انقدر تو این یکی دو روز اتفاقای مختلف افتاد پاک یادم رفته بود این مهمونی مزخرفو😩😩
چاره ای نیست بخاطر مامان و بابا باید چند ساعتی رو تحمل کنم دیگه
...
السلام علیک علی آل یاسین💚💐
آقا جان، گنه کارم روسیاهم💚💐💐
شرم دارم که با خطاهای ریز و درشتم
سلامتان کنم 😔
اما غیر از شما مگر کس دیگری را هم
دارم که تمام وجودم باشد...؟💚
▫️چشمانم را می بندم ، سرم را پایین
می اندازم 😔
لبهایم تکان می خورند و زمزمه ای
بلند می شود:
•°•السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّةَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ💚
سلام تمام دل خوشیم روز ظهورت سلام
صبحت بخیر امام زمانم💚😔✋
تعجیل در فرج وآرامش قلب نازنین آقا امام زمان علیه السلام 💚💐💐
دلتو نورانی کن با ۱۴ صلوات
الهم صل علی محمد وآل محمد
وعجل فرجهم💐💐💐💐
آللهم عجل الویک الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*کاااش بودی کرببلا .... حرم داشتی حسن ....😭*
*🌹تعجیل در فرج و سلامتی امام مهدی عج صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
28.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یکشنبه_های_علوی_و_فاطمی
💎 حاجی الماسی علی مَرده
📜حكايت زيبا و شنيدنى از ؛
💠آيت الله مرعشى نجفى رحمة الله عليه در مورد عنايت آقا جان أمير المؤمنين عليه السلام
🎤#استاد_دشتی
🙏#لطفا_حتما_ببينيد
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✅پیاده روی اربعین با شهدا
♦️شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی در پیاده روی اربعین
.
هدیه به روح بلندش صلوات❣
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
.
🕊❣هُـــــــــــوَالشَــــــــهید🕊❣
🔰به مناسبت سالروز شهادت
🔰شهید_سیدمحمود_موسوی
🔰تاریخ تولد : // //۱٣۶۰
🔰تاریخ شهادت : ۱٣ /۱۳/ ۱٣٩۰
🔰محل شهادت : سردشت
🔰مزار شهید : آرامگاه شهدای کمانگر کلای مرکزی
💥از غیرتمندان نسل اول انقلاب بود. از آنهایی که نه انقلاب را دیده بودند و نه در جبههها توانسته بودند حماسه آفرینی کنند. اما این روزها که دشمن سرزده میآید و بر کوس جنگ میخوانَد، اینها از سابقونِ رسیدن به خط مقدم هستند.
💥عضو نیروی زمینی سپاه بود. همسرش هم از سختی های زندگی با او گاه بود، اما عاشقانه دست در دست او گذاشت تا ادامه راه را باهم طی کنند. مراسمی ساده بعد از بازگشتشان از حج، آنها را آماده بندگی کرد. سالهای باهم بودنشان کوتاه بود. به قول همسرش: هشت سال دفاع مقدس
💥بهمن سال ۸۸، فرشتهای کوچک به رویشان لبخند زد و زندگی منظرهای دیگر از زیباییهای پاکش را، در قاب چشمان آنها به تصویر کشید.
💥واما وداع...؛ وداع همیشه جانکاه است. سنگینی کوه را بر قلبت حس میکنی، آنگاه که میدانی این وداع، وداعِ آخر است و این رفتن را بازگشتی در پیش نیست. آخرین نگاهها را به همسر و دخترکش، ریحانه سادات، انداخت. این، مأموریتی بود برای مقابله با گروهک تروریستی پژاک، بر بلندای کوهها. همانجا که آسمان نزدیکتر است. ارتفاعات جاسوسان، سکوی پرواز سید محمود بود.🕊
🤲 برای سلامتی امام عصر عجل الله...
هدیه به ارواح مطهر شهدا....امام شهدا....
شهیدسرافراز<<سیدمحمودموسوی>>
<<صلــــــــــوات>>
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#زیارت_نامه_امام_حسن_مجتبی (علیه السلام)
*ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺍﺑْﻦَ ﺭَﺳُﻮﻝِ ﺭَﺏِّ ﺍﻟْﻌَﺎﻟَﻤِﻴﻦَ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺍﺑْﻦَ ﺃَﻣِﻴﺮِ ﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨِﻴﻦَ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺍﺑْﻦَ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔَ ﺍﻟﺰَّﻫْﺮَﺍﺀِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺣَﺒِﻴﺐَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺻِﻔْﻮَﺓَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺃَﻣِﻴﻦَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺣُﺠَّﺔَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻧُﻮﺭَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺻِﺮَﺍﻁَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺑَﻴَﺎﻥَ ﺣُﻜْﻢِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻧَﺎﺻِﺮَ ﺩِﻳﻦِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﺴَّﻴِّﺪُ ﺍﻟﺰَّﻛِﻲُّ ، ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﺒَﺮُّ ﺍﻟْﻮَﻓِﻲُّ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻘَﺎﺋِﻢُ ﺍﻟْﺄَﻣِﻴﻦُ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻌَﺎﻟِﻢُ ﺑِﺎﻟﺘَّﺄْﻭِﻳﻞِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻬَﺎﺩِﻱ ﺍﻟْﻤَﻬْﺪِﻱُّ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﻄَّﺎﻫِﺮُ ﺍﻟﺰَّﻛِﻲُّ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲُّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲُّ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﺤَﻖُّ ﺍﻟْﺤَﻘِﻴﻖ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪُ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖُ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺃَﺑَﺎ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﺍﻟْﺤَﺴَﻦَ ﺑْﻦَ ﻋَﻠِﻲٍّ ﻭَ ﺭَﺣْﻤَﺔُ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻭَ ﺑَﺮَﻛَﺎﺗُﻪُ.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚘بسمہ رب الشهدا والصدیقین⚘
🔰به مناسبت سالروز شهادت
🔰شهید_کمیل_صفری_تبار
🔰تاریخ تولد : ۹ خرداد ۱۳۶۷
🔰تاریخ شهادت : ۱۳ شهریور ۱۳۹۰
🔰مزار شهید : بابل
❇️در خرداد متولد شد، تا زودتر از تابستان به قلبِ خانواده گرما ببخشد... پسری متولدِ هشتمین روزِ خردادماه⚘
❇️پدر عاشق چمران بود و جنگ های نامنظمش و دل سپرده به طنینِ روح نواز دعای کمیل در جبهه ها...پس نامش را در شناسنامه مصطفی گذاشتند و بر زبان خواندند کمیل❤️
❇️خو گرفته با هیئت و اشک رشد کرد و بزرگ شد...دیپلم گرفت و در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل داد اما چیزی از عشقش به دانشگاه_امام_حسین (ع) کم نشد. سرانجام در ماهِ دوم آموزشیِ سربازی جذب س.پاه شد.
❇️برای کمیل اما اینجا پایانِ راه نبود...حالا همه تلاشش رفتن به یگانِ ویژه صابرین بود. میخواست در بالاترین قله خدمت بایستد و جان فشانی کند. عضو صابرین شد و عاشقانه خدمت میکرد.
❇️آرزوی شهادت به دل داشت...در زیباترین لحظات زندگی اش هم شهادت را طلب میکرد🕊
❇️خبر رسید گروهِ پژاک پا درون کشور گذاشته...یگانِ صابرین برای کوتاه کردن دستِ متجاوزان راهی غرب شدند. و در این میان کمیل و چندین تن از همرزمان آماده پرواز بودند...🕊
❇️به تاسی از مادرِ_بی_نشان(س) تیر به پهلویش نشست و روح از تنش پر کشید. کمیل، مدافع وطن شد🇮🇷
❇️امروز هم برای این وطن، مدافعانی سفید_پوش قد علم کرده اند تا حافظِ جانِ مردم سرزمینشان باشد👨⚕
برای سلامتی امام عصر عجل الله...
هدیه به ارواح مطهر شهدا....امام شهدا....
شهیدسرافراز<<کمیل صفری تبار>>
<<صلــــــــــوات>>
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#اهمیت_و_احترام_به_حرف_پدر
#شهیدمدافعحرم_موسی_جمشیدیان🌷🕊
موسی وقتی سپاه قبول شد و رفت شیراز بعد از کسب معدل عالی که می خواس برگرده، بهش پیشنهاد کردن که بیا به جای لشکر هشت که پیشرفت خوبی خواهی داشت
ولی شهید موسی گفت پدرم رضایت ندارن که برم شیراز
پدرم گفت رضایت پدرت با من پدر گفتن، تو برو ولی موسی نمیرفت
گفت لشکر همینجا میرم ، پدرم به موسی گفت چرا آخه اونجا که پیشرفت بهتری میکنی موسی فقط یه حرف زد و گفت اگر بناس در تهران پیشرفت کنم در لشکر هشت همین جا ،با رضایت پدرم پیشرفت می کنم
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 💐
🏴🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚘بســـــــــمہ رب الشــــــــــهدا⚘
🔹به مناسبت سالروز تولد
🔹شهید_قدیر_سرلک
🔹تاریخ تولد : ۱۳ /۶/ ۱۳۶۳
🔹تاریخ شهادت : ۱۳ /۸/ ۱۳۹۴
🔹مزار شهید : گلزار شهدای ده امام پاکدشت
🔹محل شهادت : حلب، سوریه
🔹عین. شین .قاف ،میشود عشق!
سه حرفی که برای هرکس یکجور معنا میشود.
🔹برای من و امثال من، معنای دقیقی ندارد و مشخص نیست ما در این سه حرف به دنبال چه هستیم، اما می شناسم آنهایی را که این سه حرفی برایشان در چهار حرف دیگر معنا میشود.
عشق، در حسین(ع) معنا میشود!
و حسین معنی آزادیست و مریدان او هم آزاده اند.🌹
🔹آزاده های عاشقی که بار دیگر به میدان آمدند تا ثابت کنند اگر هزاروچهارصدسال پیش نبودند که به ندای هَل_مِن_ناصِرٍ_یَنصُرُنی اربابشان لبیک بگویند، حال هستند و به ندای عقیله_بنی_هاشم لبیک میگویند❤
🔹در قاموس مریدان حسین، همین بس که غیرتشان ریشه در غیرت عباس_ابن_علی دارد ، صبر و مقاومتشان ریشه در صبر حضرت_زینب(س) و آزادگی شان را هم از حسین_بن_علی دارند.
🔹قدیر هم یکی از مریدان حسین بود که پایان دفتر زندگی اش را متفاوت رقم زد. عشق را در حسین(ع) معنا کرد و راه حضرت عشق را گرفت تا به آخر رسید.
به جنون رسید.
🔹مگر نه اینکه شرط عاشقی جنون است.
او مجنون بود و عشقی منتهی به نور را در خود پرورید.
اصلا گویی از ابتدا چشم گشوده بود تا در نور خلاصه شود.
چه مبارک ولادتی.
چه نورانیتی.😍
👌آری! همین است.
{حا یا سین نون؛ تلک آیات الجنون}
برای سلامتی امام عصر عجل الله...
هدیه به ارواح مطهر شهدا....امام شهدا....
شهیدسرافراز<<قدیرسرلک>>
<<صلــــــــــوات>>
🌹🍃🌹🍃
@shahidNaza
🔴خبرفوری
صبح امروز ستوانسوم #امیرکیوانلو از پرسنل فاتب در یک عملیات آزاد سازی گروگان به شهادت رسید
💢سارقین در پایتخت زمینگیر شدند
🔹درگیری پلیس با سارقین و دستگیری آنان
🔹به گزارش پایگاه خبری شهدای فراجا، ساعتی قبل ماموران کلانتری 106 تهران بزرگ طی اعلام مورد 110 مبنی بر سرقت از منزل به محض اجرای دستور مامورین وارد منزل گردیده که یکی از سارقین از محل ارتکاب جرم فرار و یکی دیگر وقتی خود را در محاصره می بیند بلافاصله از محل اختفای خود بیرون آمده و با استفاده از چاقو سینه مامور کلانتری 106 را مورد ضرب و جرح قرار می دهد .
🔹ماموران انتظامی بلافاصله با در نظر گرفتن حضور مردم در محل و همچنین حضور خانواده شاکی در منزل با اقدامات فنی و پلیسی سعی در آرام کردن سارق نموده که در این هنگام بازداشت می گردد و تحویل مقامات قضایی داده می شود .
🔹متاسفانه در این درگیری استواریکم محمد کیوانلو یکی از کارکنان کلانتری 106 بر اثر شدت جراحات وارده به وی به بیمارستان منتقل گردید علی رغم تلاش های فراوان کادر درمان نامبرده به درجه رفیع شهادت نائل می گردد.
🔹شهیدمحمد کیوانلو متاهل و اهل سبزوار می باشد
شادی روحش صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون برادر جلیل هست🥰✋
*شهیدے ڪه با روضه حضرتـــ رقیه(س) آسمانے شد*🕊️
*🌷شهید جلیل خادمی*
تاریخ تولد: ۱۵ / ۴ / ۱۳۵۶
تاریخ شهادت: ۲۴ / ۸ / ۱۳۹۴
محل تولد: فارس/ فسا،امیرحاجیلو
محل شهادت: سامرا
*🌷همسرشهید← هر بار که اسم سوریه را می آورد دلم می لرزید و راضی نمیشدم.🥀یک روز به من گفت: «ماندهام با این همه اعتقاداتی که داری چرا راضی نمیشوی به سوریه بروم،‼️جواب حضرت زینب و رقیه را خودت بده...»🥀در باورم نمیگنجید که بخواهم جلیل را به این زودی از دست بدهم.🥀نگاهم در نگاهش قفل شد.🥀(با خود میگفتم مرا به که واگذار کردی ... راه برگشتی برای من نگذاشتی...)🥀شرمنده شدم سرم را پایین انداختم و همان لحظه از تمام وجودم جلیل را به حضرت زینب سپردم.🌙جلیل حاجت قلبیاش را از حضرت فاطمه زهرا (س) گرفت و مدافع حرم شد🕊️علاقه زیادی به روضه حضرت رقیه(س) داشت🏴 به همین جهت هیئتی را به نام فاطمیه راه اندازی کرد.🌙 این هیئت متشکل بود از تمامی خویشاوندان دور و نزدیک💫هر هفته همه گرد هم میآمدیم و زیارت عاشورا میخواندیم📿سامرا که رفت زنگ زد📞 گفتم جلیل 5 صفر روضه حضرت رقیه را فراموش نکن🌙گفت همان روز به سامرا می روم و از آنجا نائب الزیاره همه هستم و تماس میگیرم.📞نمیدانستم روضه در آن روز شامل حال یتیمان من هم می شود🥀همزمان با لحظاتی که زمزمه زیارت عاشورا بر لبان ما بود🤲🏻 و اشک بر مظلومیت حضرت رقیه(س) میریختیم🥀جلیل در جوار مرقد ملکوتی امام حسن عسکری(ع) و امام علی النقی (ع) 🌙در آستانهی شهادت حضرت رقیه(س)🏴 آسمانی شد*🕊️🕋
*شهید جلیل خادمی*
*شادی روحش صلوات*💙🌷
#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#نویسنده_رز_سرخ
#قسمت_سی_دوم
.
.
.
بعد از کلی بحث قرار شد فردا با حسین برم یه دست لباس مناسب بخرم
گیر داده بودن چادر سرم کنم من زیر بار نرفتم😒 مامانم هی میگفت لباسات مناسب نیست همشون جذبو کوتاهن از نظرخودم اینجوری نیست ولی اینا حرف خودشونو میزنن دیگه کلافه شده بودم قبول کردم یه لباس مناسب بگیرم که چادرو بیخیال بشن
.
.
صبح باصدای مامان چشمامو باز کردم
مامان_حلما جان پاشو مگه نمیخوای بری خرید
پاشو کاراتو بکن حسین منتظره
حلما_😐😐مامان کی اول صبح میره خرید اخه این همه وقت
مامان_کجا اول صبحه اخه ساعت11دختر
تاتو بخوای یکم کاراتو بکنی اماده بشی ظهر شده حسین بچم کار داره برید زود خرید کنید اونم به کارش برسه
حلما_خب حالا حسین نیازی نیست بیاد بره به کارش برسه من خودم هر وقت خواستم میرم😕😕
مامان_تو باز میری هر چی دلت میخواد میخری منم که وقت نمیکنم بیام حسین باشه حداقل نظر بده یه لباس مناسب بگیری
حلما_عههه مامان مگه سلیقه خودم چشه قرار نیست که من به سلیقه شماها لباس بپوشم😒😒😒
مامان_حالا این یه بارو به سلیقه ما لباس بگیر زشته جلو حاج کاظم اینا ابرو داریم
حلما_هوووف باشه مامان جان باشههه
شما برو منم الان میام😩😩
ببین توروخدا روزمونو چجوری شروع میکنیم انگار خودم نمیفهمم این چیزارو
همش تذکر میدن
سعی کردم آروم باشم با حرص خوردن که چیزی درست نمیشه
تختمو مرتب کردم . یه آبی به دستو صورتم زدم رفتم پایین
حسین نشسته بود جلو تلوزیون
_سلام صبح بخیر
حسین_سلام ظهربخیر خانومِ سحر خیز😜
حوصله کل کل نداشتم
یه شکلک ریزی براش دراوردم رفتم سمت اشپزخونه صدا خندشو شنیدم
مامان_صبحانه رو جمع نکردم رو میزه بشین بخور
باشه ای گفتم نشستم مشغول خوردن شدم
خواستم میزو جمع کنم که مامان گفت برو اماده شو تو خودم جمع میکنم
منم از خدا خواسته 😂😂
حسین _حلما باز یه ساعت معطل نکنی ها زود اماده شو بریم منم به کارام برسم
حلما_از حالا بخوای غر بزنی نمیاما اصلا😒😒😒
حسین_اوووه چه لوسم شده باشه بابا ما دربست در خدمتیم اصلا هر چی شما بگی
حلما_😂😂بعله درستشم همینه یه رب دیگه آمادم داداشِ فدارکاره مهربانم😁😁😂😂
.
.
بعد کلی سفارش مامان راه افتادیم
حسین_خب کجا بریم؟
_اووم اول بریم ستارخان
حسین_چند جا قرارا بریم مگه😕😕
_خب اول بریم اونجا اگه لباساش خوب نبود میریم یه جای دیگه😊😊
حسین_منم که آژانسم دیگه😐😐
_نههه شما داداش گلِ منی😍😂
.
.
بعد کلی گشتن یه سارافن سنتی زرشکی خریدم که اندازش چند سانت بالا تر از مچ پام بود باپیرهنِ زیرش که مشکی رنگ بود با گلای زرشکی
حسین هم خوشش اومد گفت هم شیکه هم حجابش کامله
نزدیکای ساعت 5بود برگشیم خونه
خداروشکر مورد پسند مامان هم بود...
داشتم لباسامو جابه جا میکردم
گوشیم زنگ خورد
شمارش ناشناس بود یکم فکر کردم آهاان احسانِ پسره از رو هم نمیره
ریجکتش کردم
باز عصبی شدم یاده کار سپیده افتادم
شمارشو گرفتم
همینجور تو دلم داشتم بهش بدو بیرا میگفتم
بعد چندتا بوق جواب داد
سپیده_سلام حلی
_علیک سلام
سپیده این چه غلطی بود کردی هان
سپیده_اوهو چه خشن چه کاری؟
_برای چی شماره منو دادی به اون پسره
_چرا سرخود هر کاری که دلت میخوادو انجام میدی
_بااین کارا حس میکنم نمیشناسمت
سپیده_ خب خب انقدر تند نرو هانی
بزار برات توضیح میدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه مُردَم چی؟!
اگه قبل اربعین چشامو بستم چی؟
اشکامو ببین... 😭
#اربعین #کربلا
#استوری_مذهبی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh