eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 عکسی غریب و سوزناک از دو فرزند شهید مدافع امنیت آقا رسول دوست محمدی در شب شهادت پدر😢 هدیه به ارواح مطهرشهیدان اختشاشات اخیر صلــــــــــــــوات☑️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️تناقضات جبهه کفر و نفاق 🔻از حجاب اختیاری گفتن و چادر از سر ناموس مردم کشیدن!! 🔻شعار آزادی و زندگی دادند و بینایی نرگس ربیعی را گرفتند! 🔻از حقوق بشر گفتند و اموال عمومی را تخریب کردن و خودروهای شخصی و حتی آمبولانس و ماشین آتش نشانی را آتش زدن! لعنت بر نقاق و تناقض‌تان.... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
18.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 🎥 | برخورد گسترده با ها! 🍃🌹🍃 ❌ اینستاگرام در روز شهادت چند پست را حذف کرد؟ 🎙 سخنران: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش حجت الاسلام عالی به اهانت به قرآن و چادر از سر کشیدن زن مسلمان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دنیایم را با شما آذین بسته ام..تا با شما نفس بکشم... با شما زندگی کنم تا مگر روزی مثل شما بشوم...روزی کنار نامم بنویسند 🕊شهیــد/شهیده... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
گمنامے بجویید ؛ 🖐🏽 بگذارید مردم در موردِ آنچہ کہ «واقعا هستید» 🌱 جورِ دیگرے فکر کنند !🚶🏽‍♂ شادۍ روحـ شهداے گمنام صلوات🍃🌱 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون برادر عباس هست🥰✋ *شهید بـے سر...*🌙 *🌷شهید عباس اردستانی* تاریخ تولد: ۱۳۳۸ تاریخ شهادت: ۲۸ / ۹ / ۱۳۵۹ محل تولد: شهر ری محل شهادت: سر پل ذهاب *🌷همرزم← سر تا سر منطقه عملياتی مين گذاری شده بود🪄با كوشش ساير دوستان موفق شديم حدود 200 عدد مين را خنثی كنيم💫عباس هم به كمک ما آمده بود. بعد از مدتی چاشنی يكی از مين ها در دست او منفجر شد💥 و به دنبال آن انگشتان دست او قطع شد🥀همرزمان از او ميخواهند تا به بهداری برگردد اما او می‌گوید: بچه‌ها به کمک احتیاج دارند🌙 من خجالت می‌كشم برای از دست دادن انگشتانم به بهداری بروم.»🥀او وقتی دستمال را به انگشتان خود بست🥀به شوخی رو به دوستانش کرد و گفت:🌙« من وقتی به بهداری می‌روم كه لااقل سرم جدا شده باشد.»‼️چند ساعت بعد از حرف عباس🌙موج حاصل از انفجار توپ باعث شد همگی به‌ روی زمین بیفتیم💥 بعد از لحظاتی از جای خود تكانی خوردم سرم خیلی سنگین بود🥀در اولين نگاه ديدم سر عباس بر اثر اصابت تركش توپ از هم پاشيده شده است🥀ديدن اين صحنه برايم بسيار دردناک بود🥀ولی چاره‌ای جز تحمل مشكلات و صبر در گرفتاری و مصيبت نبود🥀با كمک ساير دوستان پيكر پاكش را به بهداری آورديم🥀در نهایت او به آرزویش رسید🌙و میهمان سفره‌ی ابا عبدالله حسین (ع) شد*🕊️🕋 *شهید عباس اردستانی* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علیه السلام امام رئوف، ولی نعمتمان را خدمت شما عزیزان تسلیت عرض می نماییم. 🏴 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
. . . بلاخره روز سفرمون رسید تو این مدت همش باخودم فکر میکردم اگه کنسل شه چی اگه من نتونم برم چی به همه دوستام گفتم بیشترشون تعجب کردن میگفتن حلما جو محرم گرفتت اخه کربلا که جای تو نیست خودمم به این فکر میکردم که منی که علاقه ای به جاهای زیارتی نداشتم چراانقدر برام مهم شده امروز روزی بود که کلی منتظرش بودم ساعت 5 گفتن باید فرودگاه باشیم از شبش خوابم نمیبرد خیلی زودتر از ساعت موعد حاضر شدم حس و حال عجیبی داشتم خدا بخیر کنه مامان که منو دید یه نگاه عجیب بهم انداخت انگاری با نگاهش میگفت تو نمیخوای آدم شی دختر؟؟ احتمال میدم نگاهش به خاطر موهام بود که یکم از زیر چادر بیرون بود و مانتو کوتایی که زیر چادر تنم بود همین که چادر گذاشتم کلی بود مثل همون حلمای همیشگی بودم یه کوچولو آرایش هم داشتم البته خیلی کم که اصلا به چشم نمیومد راه افتادیم سمت فرودگاه یکم استرس داشتم تا حالا سوار هواپیما هم نشده بودم البته بیشتر فکرم درگیر سفر بود ولی رسیدیم خیلی تعجب کردم فکر نمی‌کردم خیلی بیان برای بدرقم انقدر فکرم مشغول بود که نفهمیدم چطور خداحافظی کردم باهاشون مامان تو نگاهش استرس موج میزد بابا هم نگران بود ولی خودشو کنترل میکرد مامان بزرگ با لبخند دلنشینی دست مامان رو گرفت و بهش اطمینان خاطر داد که نگران نباشه همه چی رو به راهه و خودش مراقبمه محکم مامان و بابا رو بغل کردم همیشه با هم مسافرت میرفتیم این بار فرق میکرد ولی حس عجیبی بود با بقیه فامیل خداحافظی کردم و رفتیم که از گیت رد شدیم کارای پروازو انجام دادیم متوجه شدم که اذان صبح داد یه یه ساعتی احتمالا معطلی داریم اکثرن رفتن برای نماز منم به طبق عادت که جاهای مذهبی میرم نماز میخونم مادر جون گفت ماهم بریم نماز حسین رفت چمدونامون رو تحویل داد و بایه اقای که بعد متوجه شدم مدیر کاروانه یکم صحبت کردو اومد سمت نمازخونه که ما بودیم حسین_ساعت ۷ هواپیمامون میپره ان شاالله😊 برید نمازتون رو بخونید بعد منو پدرجون هم میریم بعد بیاید که به کاروان ملحق بشیم باشه ای گفتم و با مادر جون رفتیم داخل نمازخونه مادرجون_حلما جان وضو داری؟ حلما_ای وای نه😐 میرم وضو بگیرم من مادرجون_میخوای بیام باهات؟ حلما_نه خودم میرم شما تا شروع کنی اومدم😘 اووف حالا باید کرممو پاک کنم سخته ولی اشکال نداره دارم میرم کربلا باید همه واجباتو انجام بدم دیگه😐😐 وضو گرفتمو برگشتم دیدم مادر جون داره نماز میخونه هنوز منم شروع کردم با سرعت جت نمازم تموم شد 😂 هیچی نفهمیدم ازش یجورایی فقط انجام تکلیف بود نماز جونم تموم شد و رفتیم جایی که حسین گفته بود . .
شرمنده بابت تاخیر پیش اومده 🙏🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا