eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب شهدایی🖱⇩⇩ 📚خاک های نرم کوشک ⇩⇩ نویسنده: سعید عاکف 🌷زندگی‌نامه و خاطرات عبدالحسین برونسی،از تولد تا زمان شهادتش را روایت می‌کند که در قالب خاطراتی به نقل از خانواده و همرزمانش گردآوری شده است.🌷 🔸قسمت5⃣1⃣⇩ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥ تو را می‌جویم فراتر از انتظار و آنچنان دوستت دارم که نمی دانم کدامیک از ما غایب است... ولی در آخر به این نتیجه میرسم ؛ که غایب من هستم! زیرا تو همیشه بوده ای؛ ولی چشمان من تو را نمی بینند 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊🌷شهید مجید خدابنده لو 🌷متولد 1365/01/01 🌷محل تولد : تهران 🌷تاریخ شهادت : 1396/01/11🩸🕊✨ 🌷محل شهادت : پل هجرت تهران 🌷مذهب : شیعه ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌍 دنیا در نظرش بی‌ارزش‌تر از آن بود که از چیزی ناراحت شود. انگار نمی‌توانست باور کند غمی در دنیا باشد که انسان به خاطرش ناراحت شود. در هر جمعی که می‌نشست، دل همه را شاد می‌کرد☺️. شوخ طبع بود و یک لحظه آرام نمی‌نشست. با شوخی‌هایش همه اعضای خانواده را سرحال می‌آورد. هر وقت می‌دید کسی ناراحت است سراغش می‌رفت و می‌گفت: «آخه چرا ناراحتی؟ دنیا دو روزه!» در همین یک جمله اش هزاران حرف بود. 🥰🥰 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
رفتارهای سوگند که یادم می‌آمد، قلبم فشرده می‌شد😣💔 سوگند و مجید سرشان را روی یک بالش می‌گذاشتند. خیلی به همدیگر وابسته بودند🤗. گاهی که مجید اداره می‌ماند و خانه نمی‌آمد سوگند 📞برایش تلفن می‌زد و می‌گفت: «بابا پس دخترت با کی بخوابه؟ من بالش تورو بو می‌کنم تا برگردی خونه!» این صحنه از روبه‌روی چشمم می‌گذشت و نمی‌توانستم خودم را راضی کنم🥺. برای دختر کوچکمان بی‌پدری ضربه سنگینی بود. دیگر طاقت نیاوردم. گفتم: «خدای نکرده اگر شهید بشی من چیکار کنم؟ اصلا تو مارو به کی می‌خوای بسپاری؟» سکوت کرد و لبخند زد. آرام گفت: «به خدا✨✨ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
👮🏻‍♂شغلش رو خیلی دوست داشت حتی بعضی از اوقات که 🌛نیمه شب به منزل می آمد و گوشیش زنگ می خورد دوباره باید به محل کارش می رفت، من خیلی ناراحت می شدم  که مجید می گفت:این شغلمه من خودم انتخاب کردم خداروشکر می کنم توی این لباسم و نون حلال میارم همین برامون کافیه.🥰🕊✨ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷به نظر من آن چیزی که مجید را به مقام 🩸شهادت رساند، 💗عشق و ارادتش به ✨اهل بیت و خصوصاً امام ✨حسین (ع) بود. همسرم با برادرم خیلی صمیمی بودند. قرار گذاشتند اربعین 96 با هم به کربلا بروند. مجید در خیالش برای این سفر رؤیا‌ها بافته بود.🥰