فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 شهیدی که سرباز #امام_زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بود...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔸میگفت:
هر وقت خالص شدم
شهید میشوم ...
🔹در ۱۵ آذر ۱۳۵۹ در حالی که پیروزمندانه از عملیات بازمیگشت، بالگردش مورد اصابت راکت یک فروند هواپیمای جنگنده دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.
#سیمرغ_مازندران
#شهید_خلبان_احمد_کشوری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥وقتی رهبر انقلاب قبل از شهادت حاج قاسم، او را شفیع قیامت خواند
🔹در منزل شهید عظیمپور در سال ۸۴ داماد خانواده، از رهبر انقلاب درخواست میکند که ما را شفاعت کنید. رهبر انقلاب میفرمایند: ما چهکارهایم که شما را شفاعت کنیم؟ پدر و مادر شهید باید من و شما را شفاعت کند. ما آرزویمان این است مشمول شفاعت خوبانی از قبیلِ این شهدا و امثال اینها باشیم.
🔹رهبر انقلاب خم میشوند و با نگاهی به حاج قاسم سلیمانی میگویند: این آقای حاج قاسم هم از آنهایی است که شفاعت میکند انشاءالله. چون امکانات ایشان، امکانات قول دادن و شفاعت کردنشان، الآن خیلی خوب است.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔴 #شهادت یک مرزبان در درگیری با قاچاقچیان
🔹 فرمانده مرزبانی سیستان و بلوچستان: مرزداران هنگ مرزی سراوان در درگيری با معاندان نظام و قاچاقچيان موادمخدر در نقطه صفر مرزی، ضمن به هلاكت رساندن یکی از اشرار و قاچاقچيان، يك دستگاه خودرو را كشف و مقاديری قابل توجهی موادمخدر و كالای قاچاق را كشف کردند.
🔹 در اين عمليات يکی از دلاورمردان مجاهد مرزبانی به نام استواردوم «سبحان جمالی» به فيض شهادت نائل آمد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹ماجرای شهیدی که در خواب به مادر بی سوادش خواندن قران را آموخت
#کرامات_شهدا🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت3⃣3⃣
احسان نماز صبحش را خواند. قرآن ارمیا را در دست گرفت و صفحه ای را خواند. بعد قرآن را بوسید و به سجده رفت: خدایا! کمکم کن هم کُف زینب سادات بشم. کمک کن دست رد به سینه ام نزنه!
بعد بلند شد، کمی عقب رفت و به تخت تکیه داد. یاد صدای گرفته و قدم های سست زینب سادات، وقتی از کنار قبر پدرش بلند شده بود، دلش را لرزاند. جرات نگاه کردن به صورتش را نداشت. میدانست دیدن آن چشمان سرخ، کار دست دلش میدهد. بانو! دست دلم نیست. تو را از همه خواستنی های دنیا بیشتر میخواهم.
بانو! دست دلم نیست که دست روی تو میگذارد! اصلا خودت را دیده ای؟ اصلا حواس نگاهت به خودت هست؟ اصلا میدانی که چقدر خواستنت زیباست؟
محمدصادق در کوچه قدم میزد. بعد از آن رویای صادقه، دیگر نمیتوانست پلک بر هم بگذارد. منتظر بود زینب سادات را ببیند. نگاه پر از گله ارمیا و آیه، نگاه پر از خشم سیدمهدی و نگاه شرم زده
پدر، از مقابل چشمانش دور نمیشد. هرگاه دستش را روی جای سیلی میگذاشت، درد را احساس میکرد.
خدایا! چه کنم؟ من فقط دلبسته ام. دل به نازدانه سیدمهدی! نازدانه ارمیا! نازدانه آیه! دلش با سختی رفتار من نرم نمی شود. چه کنم که ذات من سخت است و ذات او به لطافت بهار؟ خدایا! دلم را نشکن. از تمام دنیا، تنها زینب را برای خودم میخواهم. زینب...
زینب سادات بی خبر از پریشانی مردی در کوچه به انتظار نشسته، آرام خوابیده بود. به آرامی خواب کودکی هایش، به آرامی لالایی های مادرانه آیه، به آرامی آغوش امن و پدرانه ارمیا. امشب سرش را با خیال راحت زمین گذاشت. امشب راحت خوابید. آنقدر که در تمام عمرش راحت نبود.
امشب آیه بود و ارمیا و سیدمهدی. امشب میان خوابهای مخملی اش، پدر نازش را کشید. مادر پای درد و دلهایش نشست و ارمیا؛ ارمیای همیشه آرام،همیشه مظلوم و همیشه پدر برای زینب، نگاهش به دخترش بود.
زینب از خواب با صورتی غرق در اشک شادی و دلتنگی بیدار شد. مقابل قاب عکس های روی دیوار اتاقش ایستاد. جواب لبخند پدر را با لبخند داد. یاد حرف های سیدمهدی در خوابش افتاد،
سیدمهدی: میدونم برات کم گذاشتم دخترم. اما من کسی رو برات فرستادم که از خودم هم بهتر برات پدری کرد.
و نگاه زینب سادات به چشمان همیشه محجوب ارمیا افتاد. ارمیایی که جلو آمد و دست زینب سادات را گرفت: شرمنده که تنها موندی. نترس،
کسی هست که منتظره تا اجازه بدی پشت و پناه و تکیه گاهت باشه!
کسی که راه سختی داره میره تا به تو برسه. زینب جانم! آیه باش! مثل آیه بخشنده باش! مثل آیه تکیه گاه باش! مثل آیه بال باش!
و دست مادر که روی شانه اش نشست و صدایش درمان و دلش پیچید: تو از آیه بهتری! تو زینت پدری، دخترم! تو زینبی! زینب!
زینب به لبخند مادرش در قاب چشم دوخت و گفت: تو اسطوره منی مامان! اسطوره من! اسطوره ام باش مادر...
دستی به قاب عکس ارمیا کشید: من خیلی خوشبخت بودم که شما پدری کردی برام. ممنون بابا! ممنون!
زینب سادات با نشاط تر از هر روز دیگری، از اتاق خارج شد. سر به سر
مامان زهرا گذاشت.
خندید و خاطره گفت. لبخند های مامان زهرا را ذخیره ذهن و جانش کرد و روزش را با دعای خیر آغاز کرد.
آغاز کرد، بی خبر از بی تابی های محمدصادق، نگرانی ها و دلشوره های
احسان. شروع کرد اما...
🌷نویسنده:سنیه_منصوری "
ادامه دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت4⃣3⃣
همه چیز هیچ وقت همیشه خوب نمی ماند. همیشه کسی هست که با اعصاب و روانت بازی کند. تازه از خانه بیرون آمده بود و میخواست به سمت خودرواش برود که تلفن همراهش زنگ خورد. نگاهش را به شماره تلفن انداخت. ناشناس بود. جواب داد و صدای مردی را شنید که کمی آشنا بود.
مرد: سلام خانم پارسا.
چه کسی او را پارسا صدا میزد؟ چه کسی او را دختر ارمیا میدانست؟
زینب سادات: سلام. بفرمایید.
مرد: فلاح هستم. ناظم مدرسه برادرتون. به خاطر دارید؟
زینب سادات: بله، بفرمایید، مشکلی پیش اومده؟
فلاح: نه، میخواستم اگه امکانش هست شما رو ببینم.
زینب سادات نگران شد: خب چی شده؟ من الان میام. پنج دقیقه دیگه اونجام.
زینب سادات تماس را قطع کرد و به سمت ماشین رفت که کسی مقابلش ایستاد. محمدصادق را دید. ایستاد.
محمدصادق: زینب حلالم کن.
زینب از کنار محمدصادق گذشت.
محمدصادق: تو رو به خاک پدرت قسم منو حلال کن.
صدایی در گوش زینب سادات پیچید: مثل آیه بخشنده باش!
آرام گفت: حلال کردم.
دوباره گام برداشت و محمدصادق فورا گفت: از ته دل حلال کن. من طاقت نگاه مادرت رو ندارم. طاقت ضرب دست پدرت رو ندارم. طاقت شرمندگی نگاه پدرم و ارمیا رو ندارم. حلالم کن. پدرت دو تا سیلی بهم زد.
یکی برای اذیت شدن دخترش یکی برای تهمتی که بهت زدم. حلالم کن.
تو رو به جدت قسم حلالم کن.
زینب سادات لبخندی زد. به حمایت پدرش. به پدری کردن ارمیا. به نگرانی های مادرانه آیه.
زینب سادات: حلال کردم.
سوار ماشین شد و به سمت مدرسه ایلیا رفت. آنقدر نگران برادرش بود که حتی شادی پدری کردن سیدمهدی هم دلش را گرم نکرد.
به دفتر مدرسه رفت و سلام کرد.
زینب سادات: اتفاقی برای ایلیا افتاده؟
فلاح از پشت میزش بلند شد و گفت: بفرمایید خانم پارسا. من که گفتم چیزی نشده. درواقع من برای کار شخصی با شما تماس گرفتم. شمارتون رو از ایلیا جان گرفتم. راستش ترجیه میدادم بیرون از مدرسه با شما ملاقات کنم اما خب حالا که اینجا تشریف دارید، بهتره یک مقدمه ای داشته باشید. من از شما و شخصییتون خوشم اومده. اگه شما هم مایل باشید بیشتر با هم آشنا بشیم.
زینب سادات نگاهی به دستان روی میز فلاح انداخت. جای خالی حلقه ای که امروز خالی بود و آن روز پر، زیادی در چشم میزد.
دم در، پشت به فلاح گفت: بهتره وقت اضافه ای که دارید رو برای شناخت بیشتر همسرتون بذارید.
فلاح: این ربطی به همسرم نداره.
زینب سادات: بیشتر از همه، به ایشون ربط داره.
رفت و فلاح با عصبانیت به راهی که رفت، چشم دوخت.
این قضاوت برای این بود که تنها بود؟ که پدر و مادرش نبودند؟
این سوال را با گریه در آغوش رهاپرسید. و رها نوازشش کرد و پای درد و
دلهایش نشست و دلش خون شد برای گریه های بی صدای یادگار آیه.
و جوابش را اینگونه داد: تو برای قضاوت های مردم نمیتونی کاری انجام بدی، یک روز آمین هم برای مادرت اشک ریخت از همین قضاوت ها.
یک روز به بهانه بیوه بودن، یک روز به بهانه مطلقه بودن و یک روز به بهانه نداشتن پدر مادر. تو خوب زندگی کن. مردم قضاوت میکنن اما تو راه خودت رو برو. تو اشتباهی در رفتارت در مقابل اون مرد نداشتی! پس اشتباهات دیگران رو به خودت ربط نده.
آن شب مردی از سر غیرت و فریاد بیصدای غرورش روی زانو افتاد و با تمام وجود در دلش خدا را صدا زد... رها که گفت، احسان کبود شد.
مهدی فریاد زد و محسن همیشه آرام، آتش به جانش افتاد. صدرا سرشان داد زد: بسه دیگه. این رفتارهای شما چاره نیست. اگه غیرت دارین مشکل رو حل کنید، نه اینکه صورت مساله رو پاک کنید.
نگاه صدرا به احسان بود. احسانی که سخت نفس میکشید.
🌷"نویسنده:سنیه_منصوری "
ادامه دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣#سلام_امام_زمانم❣
☀️السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَة النَّجَاةِ
🦋سلام بر تو ای سکاندار کشتی نجات، ای مولایی که دعا برای فرج، اذن ورود به کشتی نجات است...
📔#سلام_آقاجان
☀️🦋☀️
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
بسم رب الشهید
شهید ابراهیمی از نظر اخلاقی الگو و سرمشق بود،به خصوص برای افرادی که او را میشناختند و با خصوصیات او آشنا بودند .
#شهید_احمدرضا_ابراهیمی
#شمیم_عشق
#عکس_نوشته_۴
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️شهید محسن حججی:
در بحث انتظار کم کار کرده ایم..
چقدر برای امام زمان تبلیغ میکنیم؟؟؟؟
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 2 - عوامل ذلت و خواری
و درود خدا بر او، فرمود: آن كه جان را با طمع ورزى بپوشاند خود را پست كرده🍂🌼
و آن كه راز سختىهاى خود را آشكار سازد خود را خوار كرده🍂🌼
و آن كه زبان را بر خود حاكم كند خود را بىارزش كرده است🍂🌼
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💠خصوصیات اخلاقی شهید مدافع حرم مجید قربانخانی 💠
🍃تغییرخصوصیات اخلاقی شهید پس از سفر کربلا بود قبل از سفر کربلا مجید شر وشرور وشیطنت واهل نماز نبود که بازوهایش هم خالکوبی کرده بود .ولی بعد از کربلا مجید به کل تغییر کرد واز او یه مجید مهربان وخوش اخلاق وهمیشه در حال نماز وگریه بود نمازهای صبح ایشان قضا نمی شد. برای کمک به نیازمندان از هیچ کاری دریغ نمیکرد وهر چه داشت میبخشید. شوخ طبع بودند وزیر بار ظلم نمیرفتند وهمین روحیه ظلم ستیزی که داشت او را راهی سوریه کرد تا از حرم عمه سادات دفاع کند .مجید خیلی غیرتی بود.خلاصه از فرش تا عرش راهی که مجید را حُر مدافعان حرم نام نهادند 🌹🌹🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🥀🥀🥀🥀🥀درقسمتی از وصیت نامه #شهیدعلیرضانوری به فرزندشان آمده:
سلام برپسر عزیزم🌺 #علی_اکبرم.ای تنها یادگاری من،ای عزیزتر از جانم،از روزی که خدا تورا به ما داد زندگیمان رنگ و بوی دیگری گرفت..
تو و مادرت از بزرگترین #سرمایه های زندگی من بودید.
در زندگی ات بسیار به مادرت #احترام بگذار که از زنان پاک و بزرگ روزگار است.
وهرچه میخواهی از مادرت بخواه تا برایت دعاکند.
در زندگیت همواره #رهرو و #پشتیبان_رهبری باش که امتداد آن #ولایت_حضرت_مهدی_امام_عصر (عج) و فرمانش #فرمان_ولایت و فرمان #خداست..
همواره بر #پدرومادر احترام بگذارید که #عاقبت_خیری در دنیا و آخرت برگرفته از #احترام به پدرومادر است
همیشه برایم دعا کنید و مرا از یاد نبرید و همیشه #پشتیبان_رهبر و #ولایت_فقیه باشید و در دستوراتشان شک نکنید و با جان و دل بپذیرید
و در پایان اگر جنازه #اینجانب برگشت مرا در گلزار #شهدای_نجف_آباد به خاک بسپارید.و تا میتوانید بر سر مزارم بیایید و برایم طلب #آمرزش کنید.
انتهای تاریکی روزنه ای است به #روشنایی و رسیدن به #روشنایی و گذری است از #تاریکی.
#روحشان_شاد🕊
#راهشان_پر_رهرو✨❤🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 #کــلامشهـــید
شهـــید محمد بلباسی❣🍃
دائما طاهر باش و به حال خویش
ناظر باش و عیوب دیگران را
ساتر باش و از همه گریزان باش
یعنی با همه باش و بیهمه باش..!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نشان دست ✋
شهیدی که می خواست شبیه علمدار کربلا شود
#شهید_ابوالفضل_ابوالفضلی🌷🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
تو هیچی نیستی!
چشمشان که به مهدی افتاد؛ از خوشحالی بال در آوردند دورهاش کردند و شروع کردن به شعار دادن: فرماندهی آزاده ، آمادهایم آماده ! » هرکسی هم که دستش به مهدی میرسید امان نمیداد، شروع میکرد به بوسیدن... مخمصهای بود برای خودش! خلاصه به هر سختیای که بود از چنگ بچههای بسیجی خلاص شد اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب میزد: « مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت میدن، تو هیچی نیستی، تو خاک پای این بسیجیهایی...!»
#شهید_مهدی_زینالدین🌷
#فرمانده_لشکر۱۷علیبنابیطالب
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#روزدانشجو
🌹شهید بهشتی:دانشجو موذن جامعه است اگر خواب بماند نماز امت قضا میشود.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#طرح_باقیات_الصالحات
در 22 آبان 1402 طرح باقیات الصالحات رو با هدف برطرف کردن بخشی از دغدغه های بعد از مرگ مومنین ( از قبیل خوانده شدن نماز قضا، باز بودن پرونده حسنات و...) راه اندازی کردیم که الحمد لله با استقبال فوق العاده شما عزیزان مواجه شد و در ظرف کمتر از 15 روز بیش از 9.000 نفر عضو کانال شدن.
. 👇👇توضیحات طرح👇👇