••🍃🌸
و سلام بر او که می گفت:
«رفیق حواست به جوونیت باشه
نکنه پات بلغزه، قراره با این پاها
تو گردان صاحب الزمان(عج) باشی»
•🕊 شهید حمید سیاهکالی مرادی🕊 •
#امام_زمان
••🍃🌸
°•🍃🥀
با زمین خوردن تو بال و پرم میریزد
چادرت را نتکان عرش بهم میریزد..💔
#فاطمیه #ایام_فاطمیه
#امام_زمان
°•🍃🥀
💔
مادرانه ای برای این ایام
در خاطرات حاج خانم خالقی پور (مادر شهیدان خالقی پور) داریم که اول زندگی به حاجآقا یه حرفی میزنه.
میگه:
حاجآقا! من که نوعروس و تازه عروسم از همه خواستههام میگذرم؛ تو بخاطر خواستههای من نمیخواد خودتو به سختی بندازی؛
نمیخواد کسب درآمدت رو سخت کنی و یهو خدایی نکرده حلال و حروم قاطی بشه.
من از خواستههام میگذرم، تو فقط یک لقمه حلال بیار خونه تا ما یک نسل رو برای امام زمان علیهالسلام تربیت کنیم.
#شهیدان_خالقی_پور (داود، علیرضا، رسول)
به مناسبت ایام #فاطمیه
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔹فقط یک شب نماز شب نخواند🌱
محمد رضا به نماز اول وقت اهمیت فراوانی میداد و قرآن کریم را بسیار تلاوت میکرد؛ همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز و نیاز می پرداخت. صدای گریههایش بعضا موجب بیدار شدن دیگران میشد. 🌱این عبادت و راز و نیاز با معبود تا طلوع آفتاب ادامه داشت...
فقط یک شب نماز شب او ترک شد و آن زمانی بود که شیمیایی شده بود و تب بالای ۴۰ درجه داشت و ما او را به بیمارستان صدوقی بردیم و این در حالی بود که خودش اصلا متوجه نشده بود که به بیمارستان رفته ایم.
تنها آن شب، نماز شب نخواند وگرنه در همه حال، حتی زمانی که دستش و پایش در گچ بود؛ نماز شب را می خواند و اشک می ریخت و از خواندن این نماز ها لذت می برد.
🎙راوی :مادر شهید
#شهیدمحمدرضا_تورجیزاده🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسم زهرا آبروی عالم است
اسم زهرا چون نگين خاتم است
اسم زهرا يادگاری نبی ست
اسم زهرا دلخوشی های علی ست
اسم زهرا اشک دارد بی امان
اسم زهرا فخر باشد بر جهان
اسم زهرا آبروی حيدر است
اسم زهرا اسم جمله مادر است
🔳 #فاطمیه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️شهید حاج قاسم سلیمانی، خطاب به مادران شهدا:
وقتی شما مادرها نبودید و بچههایتان در خون دست و پا میزدند، حضرت زهرا (س) را دیدم...😭
شهید #حاج_قاسم_سلیمانی🕊🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🏴🌹🕊🏴🕊🌹🏴
#حضرت_فاطمه_زهرا_س
مَنْ اصْعَدَ إ لیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.
هر کس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت ها و برکات خود را برای او تقدیر می نماید.
📚 بحارالانوار : جلد 67، صفحه 249، حدیث25
🥀 🏴🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#گزارش_قتل_مادر
#پرونده_قتل_مادر
تورق میکنم، یک قتل را که در همه دنیا
اگر قتلی شده حداقل پروندهای دارد
گزارش مینویسد: کودتا چیها رسیدند و
هزاران پشته هیزم به پشت در چیدند و
سپس با نعرههاشان پردهی حرمت دریدند و
کنار در هر آنچه بود را آتش کشیدند و
زبانههای آتش، گوشهی معجر رسیدند و
تمام این دقایق بچههایِ مرد، دیدند و
بمیرم این گزارش، خط به خط خون است و خاکستر
بمیرم لحظهی دندان بههم ساییدن حیدر"
گزارش مینویسد: قتل با جسمی گران بوده 😭😭
و مقتوله، زنی که ظاهراً خیلی جوان بوده 😭😭
گزارش مینویسد: با لگد در را شکستند و
و مقتوله همان دم اتفاقا پشت آن بوده 😭😭
گزارش مینویسد: بار شیشه داشته آن زن 😭😭😭😭😭
گزارش مینویسد: زخم و تاول توامان بوده
دری بودست با گلمیخهایی، جای جای آن
گزارش مینویسد: میخ در هم خونچکان بوده 😭😭😭
گزارش گریه کرده خط به خط از غربت شویش
گزارش شرم دارد که بگوید میخ و پهلویش
گزارش مینویسد: "زن که دست از در رها کرده
گزارش مینویسد؛ زن کنیزش را صدا کرده"
مرورش میکنم هربار، با اندوه از اول
نمیدانم چه بود اینها؟ گزارش بود یا مقتل؟!؟
بمیرم این خطش که سالها اندوه جان بوده
جوان بوده، جوان بوده؛ چرا پس قامتش همچون کمان بوده؟
چگونه زندهام، از خواندن این روضههای تو
چگونه من نمردم، از غم واغربتای تو
تو برگشتی به آنجایی که اهلش بودهای خانم
و حیدر یکه و تنهاست بین بچههای تو
کسی نگذاشت "جانم" پشت اسمش بعد پروازت
دلیل گریههای او، مرور خندههای تو
اذان گفتند؛ پس این بیتها ختم بخیر اند و
خوشم با چند رکعت نوکریم در عزای تو
همه عمرم اگر پرسید هرکس کار و بارم چیست
سرم بالاست مادر که گدای تو، گدای تو...
#حامدعسکری
#گزارش_قتل
#درخواست_پیگیری
#بی_مادری
#بیچارگی
#جنایت_تاریخی
#خدا_لعنت_کند_باعث_و_بانی
#تسلیت_آقا
#تعزیت_آقا
#مادر😭😭😭
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گزارش_مردمی
منظور از "سِرِّ المُستَودَعِ فیها" یا راز پنهان در وجود فاطمه (سلاماللهعلیها) چیست؟
برای اطلاعات بیشتر در مورد این راز پنهان وارد لینک زیر شوید👇
http://montazer.ir/la26/
@shahidNazarzadeh
⬅️ آیین تشییع پیکر مطهر ۲۸۰ شهید گمنام آغاز شد
🔹در سالروز شهادت حضرت زهرا(س) تشییع پیکرهای مطهر ۲۸۰ شهید والامقام گمنام دفاع مقدس در تهران و استان های سراسر کشور در حال برگزاری است.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹در محضـر شهیـــد "...
🌱« تنهــــا تـرس دشمـن از مـا
همین روحیـه شهـادت طلبانہ ماست اگر ما این روحیـه را نداشتیـم تا حالا بساط شیـعه در دنیا برچیده شده بود.»
#شهید_حسین_مشتاقی🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🏴
آرام بخوابید مردم شهر!
دیگر نه بانگِ شیون و گریه ى فاطمه مىآید؛
نه صداى "عَجِّل وَفاتى سَریعا"!...😭😭😭
حالا گوشه ى خانه
على سر به دیوار گذاشته
و به جاى هق هق گریه،
شانه هایش تکان مىخورد
و حسنین(علیهم السلام)،
دست به گیسوانى مىزنند
که مادر شانه کرده!...😔😔
🔳▫️ مادرى که حالا آرام گرفته است و به دیدار رسول خدا پَر کشیده!...😭😭
آرام بخوابید مردم شهر!
حالا گوشه ى خانه دخترکى چادر به سَر کرده و پیراهنى را در آغوش مى گیرد!...
و فکر مى کند: شـــــاید دوباره...
#فاطمیه 🖤
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزِ محشر ؛
که تمامی شهیدان جمعاند
نام سربندِ تمام شهدا "فاطمه" است.
شلمچه قطعه ای از بهشت است.
اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است.
#استوری
#شلمچه
#یادمان_شلمچه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 «اهمیت نماز در کلام حاج قاسم سلیمانی»
#نماز_سفارش_یاران_آسمانی
#شهید_قاسم_سلیمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره مادر شهید خلیلی
از بوی پیراهن خونی شهید
🌹#شهید_رسول_خلیلی1
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تسلیت عرض میکنیم محضر یگانه فرزند برومند
بی بی دوعالم 😭😭😭😭🤲🤲🤲🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊
#پیامکی_از_بهشت
شما را توصيه مي كنم که به ياد خداوند متعال باشید و توجه به عالم قبر و قيامت داشته باشيد .
انسان نبايد در پيشگاه خداوند خود را به چيزهايي كه اصلاً ارزش ندارد وابسته كند ، انسان مقامي بالاتر از اين امور مادي دنيا دارد كه نبايد سرگرم اينها بشود و به قول امام عزيزمان ما بايد تقوي را پيشه خود كنيم و توجه به عالم آخرت داشته باشيم .
🌹 #شهید_والامقام
🕊 #اصغر_حبیب_الهی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 ارادت شهید سید مرتضی آوینی به مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها
🔹احتمالاً زمستان سال ۶۸ بود که در تالار اندیشه فیلمی را نمایش دادند که اجازه اکران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پُر بود از هنرمندان، فیلمسازان، نویسندگان و... در جایی از فیلم آگاهانه یا ناآگاهانه، داشت به حضرت زهرا (س) بیادبی میشد.
🔹من این را فهمیدم لابد دیگران هم همینطور، ولی همه لال شدیم و دم برنیاوردیم! با جهانبینی روشنفکری خودمان قضیه را حل کردیم. طرف هنرمند بزرگی است و حتماً منظوری دارد و انتقادی است بر فرهنگ مردم، اما یک نفر نتوانست ساکت بنشیند و داد زد: خدا لعنتت کند! چرا داری توهین میکنی؟!
🔹همه سرها به سویش برگشت در ردیفهای وسط آقایی بود چهل و چند ساله با سیمایی بسیار جذاب و نورانی. کلاهی مشکلی بر سرش بود و اورکتی سبز برتنش. از بغل دستیام (سعید رنجبر) پرسیدم: آقا را میشناسی؟ گفت: سیدمرتضی آوینی است.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #فاطمیه
پروردگارا ما را
فاطمی محشور بفرما...
#امام_خامنه_ای:
«من رزق سال کشور را، در فاطمیه میگیرم.»
#فاطمیه🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5938233568839862818.mp3
11.53M
#مادری_از_عرش ۹
#استاد_شجاعی
#حجتالاسلام_کاشانی
▪️ماجرای گریهی حضرت زهرا سلاماللهعلیها'، در آستانهی سفر ابدی پیامبر 'صلیاللهعلیه و آله' ماجرای عجیبی است!
که از نوع تسلّای پیامبر در بسترِ بیماری، میتوان به رموز این گریه، پی برد!
➖ آن گریه، و این تسلّا ، رموز مسیر زندگی ما را، با جزئیاتِ روشن و کامل، مشخص میکند!
همان رمزی که قرنهاست فقط لغلغهی زبان ماست؛
"و سرّالمستودع فیها "
#سبک_زندگی_انسانی
@Ostad_Shojae
@shahidNazarzadeh
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت5⃣4⃣
همان شب، بخاطر دل احسان، رها همه را دور هم جمع کرد.مادر که باشی، نگاه بی تاب میوه دلت را میشناسی!
شرم نگاه های احسان، باعث شده بود مهدی حسابی اذیتش کند. زینب سادات در میان این همه شور و شوق خانواده، سعی در پنهان کردن خود از احسان داشت، احسانی که همیشه نگاهش دنبالش بود و میدانست او کجاست. بعد خجالت میکشید سر به زیر می انداخت. دوباره با حرکت زینبش، نگاهش او را دنبال میکرد و دوباره شرمگین به خود می آمد.
آنقدر این روند ادامه داشت که صدرا گفت: ز ینب جان عمو، بیا بشین!
این پسر چشماش چپ شد بس که دنبال تو گشت!
همه خندیدند و زینب سادات سرخ شد از شرم و نشست و چقدر این
شرم به چهره معصوم زینبش می آمد...
بعد از شام بود که سیدمحمد جعبه ای مقابل زینب سادات گذاشت و گفت: این هم از آخرین امانتی!
زینب سادات نگاه پر از تعجبش را به سید داد و سیدمحمد ادامه داد:
بازش کن.
زینب سادات جعبه را در دست گرفت و باز کرد. در جعبه را گشود.
نگاهش به جعبه بود. سکوتش طولانی شد. احسان نگران بود.
اما زینب سادات بغض داشت.
نگاهش به انگشتر عقیق ارمیا بود. به حلقه ساده مادرش. نامه که نمونه ای از آن، در کمد خودش هم بود و در نهایت، انگشتر بزرگ و پر زرق و برق داخل جعبه که اصلا برایش آشنا نبود. انگشتر را در دست گرفت. همان که آشنا نبود.به عمو جانش گفت: همه رو شناختم جز این!
درد را در چهره عمومحمدش دید وصدای پر بغضش را شنید: حلقه مادرت! داداشم براش خرید!پدرت، سیدمهدی!
قطره اشک اجازه نگرفت و از چشم زینب سادات چکید. پشت سرش قطره ای دیگر. نگاه زینب سادات روی انگشتر رفت و به دقت به آن نگاه کرد. دنبال عاشقانه های آیه و سیدمهدی بود. دنبال لبخند روزی که آن را خریدند.
زیر لب گفت: چرا هیچ وقت ندیدمش؟
سیدمحمد توضیح داد: روز عقد آیه و ارمیا بود که این رو از دستش در آورد و به مامان فخری داد تا برای تو نگهداره. آیه این رو پسندید و سیدمهدی خرید.
زینب سادات نگاهش روی انگشتر ساده مادرش افتاد. همان که ارمیا خریده بود. همان که ساده بود. همان که برای آیه، نشان از قلب بزرگ ارمیا داشت!
سایه گفت: اگه دوست نداری استفاده کنی اشکالی نداره. هم ما، هم آیه درک میکنیم.
زینب سادات سرش را به طرفین تکان داد و گفت: مساله این نیست.
به ایلیا نگاه کرد و گفت: ایلیا بیا اینجا!
ایلیا از کنار محسن و مهدی بلند شد و کنار زینب سادات نشست.
زینب سادات حلقه سنگین را به سمت ایلیا گرفت: این برای تو باشه؟
دوستش داری برای همسرت؟
ایلیا سرخ شد و گفت: این چیزا چیه میگی؟ چه ربطی داره؟مال تو هستش.
زینب سادات گفت: اگه مامان بود، اینو میداد به عروسش. چون میدونه من طلاهای بزرگ دوست ندارم.
بعد انگشتر ارمیا را برداشت و گفت: تصمیم گیری برای این با تو هست.
سیدمحمد گفت: اون حلقه پدر توبود.مادرت براش گرفت. بعد از شهادتش دست مادرت موند تا روز عقد که داد به ارمیا. ارمیا گفت امانت دستم هست تا بده به همسر تو!
زینب سادات گیج شد: مال بابا مهدی بود؟
تایید درون چشمان سیدمحمد برایش کافی بود.به احسان گفت: پس این مال شماست، البته اگه دوست ندارید لطفا بگید.
احسان بلند شد و انگشتر عقیق را گرفت و در انگشت حلقه اش کرد.
کاملا اندازه بود.
احسان: اندازه است! ممنون که منو لایق دونستید.
زینب سادات پاکت را به سمت احسان گرفت: این هم مال شماست. نامه بابا مهدی برای دامادش.
🌷نویسنده:سنیه منصوری
ادامه رمان
🇮🇷
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت6⃣4⃣
حال احسان دگرگون شد. نامه را گرفت و خواست بنشیند که صدای زینب سادات حواسش را پرت کرد.
زینب سادات: از نظر شما اینها حلقه های ما باشه، اشکال نداره؟
احسان لبخند زد: افتخاره برام. فقط پول حلقه شما رو کنار گذاشتم، هر کاری دوست دارید انجام بدید.
زینب سادات: پول حلقه هایی که باید میخریدیم میدونم چکار کنم.
رها لبخندش را شناخت. سیدمحمد هم شناخت. دختر سیدمهدی، خیلی شبیه ارمیا فکر میکرد.آن پول، حلقه ای برای ازدواج دو یتیم، از بچه هایی شد که ارمیا پدرشان بود و پدری میکرد برایشان...
دو روز بعد در بیمارستان برای زینب سادات، روزهای بدی بود. اصلا تصورش را نمیکرد. رفتارهایی میدید که در ذهنش هم نمی گنجید. انسانهای دو رو، کینه ای و حسود!
یک سوال در ذهنش بود! تقصیر او چه بود که دکتر احسان زند، او را برای زندگی و آینده اش میخواست؟ تقصیر او چه بود که نجابت زینبی اش از مد ها و ایده آل های هالیوودی پیشی گرفت و دل مردی که اهل ازدواج و خانواده بود را اسیر کرده بود؟ تقصیر زینب سادات چه بود که مردهای کمی اهل ازدواج بودند و زیادشان دنبال خوشی؟ تقصیر زینب سادات چه بود که خدا گفته است مردان طیب و زنان طیب؟ تقصیر نجابت مهتابی زینب سادات چه بود که هر که او را میخواست، برای همیشه اش میخواست؟ تقصیر زینب سادات چه بود که دور خودش خط قرمزی به نام حجاب و حیا کشیده بود و دست هوس را کوتاه کرده بود؟
احسان شیفته متانت ذاتی او بود. دختری که چادر بازیچه و اجبار و هیچ
چیز دیگر جز ایمانش نبود. وقار وآرامشش، شیطنت های درون خانه اش، زیبایی مرواریدی اش دل احسان را لرزانده بود.
احسانی که بین ساعات کاری اش برای همان سلام با خجالت و شرم دخترانه زینب سادات، از این بخش به آن بخش میرفت...
دل است دیگر... تنگ میشود! میدانی چرا؟ چون با فکر کردن به محبوب، قند در دل آب میشود و این قند های آب شده به دل مینشیند و دل را تنگ میکند. آنقدر قند و آب و دل آبرفته بهانه میگیرند تا دل به رخسار محبوب رساند و کمی جا باز کند. اما امان از محبوبی که با دیدنش هم قند در دلت آب شود...
احسان در یکی از همان دیدارهای کوتاه بود که گفت:بعد ساعت کاری، وقت دارید درباره موضوعی صحبت کنیم؟
زینب سادات هنوز نگاه از چهره احسان میدزدید: خیلی مهمه؟
احسان سر به زیر لبخند زد: مهم که هست اما نه اندازه خستگی شما!
زینب سادات: نه، خسته نیستم. گفتم اگه خونه بیاید صحبت کنیم بهتره.
دوست ندارم دور از چشم خانواده باشه.
و احسان در دل گفت: کی عقد کنیم یک دل سیر نگاهت کنم بانو!
بعد آرام، طوری که زینب سادات بشنود گفت: چشم، چون درباره عقد میخواستم صحبت کنیم، بهتره که همه باشن. فقط شما یک پیش زمینه داشته باشید که شیدا ده روز دیگه از ایران میره.
حرف نگفته احسان را زینبش فهمید! دل نگران عقدی بود که مادرش نباشد. هر چند که شیدا، همیشه شیدا بود اما مادر است دیگر! دلت محبت مادر نخواهد، دل نیست؛ سنگ است!
احسان رفت و زینب سادات به کارش مشغول شد.
از اتاق کناری صدای همکارانش را شنید که گفتند: چند ماه هست احسان همه شیفت هاشو با این دختره بر میداره! اینقدر قیافه علیه السلامی داره که هیچ کس بهش شک نکرد.
و صدای دیگری گفت: اما من شک کردم! بعدش احسان گفت دختر خاله اش هست، گفتم شاید نقشه مادر هاشون باشه! اصلا به نظر من، مادر احسان، مجبورش کرده با این دختره ازدواج کنه! احسان با اون تیپ و هیکل، اصلا به این دختره میاد؟
مادری دارد که خواهرش را اجبار کند و نه مادر احسان او را میخواهد...
خدا حواست هست؟ اینجا دل بنده ای را میشکنند که نه مادر دارد، نه پدر!ا
"🌷نویسنده:سنیه_منصوری "
ادامه دارد....
🇮🇷