eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
سر جلسه ، وقت نماز که می‌شد، تعطیل می کرد تا بعد نماز داشتیم می رفتیم اهواز اذان می گفتند گفت:( نماز اول وقت رو بخونیم .) کنار جاده را آب گرفته بود. رفتیم جلوتر؛ آب بود آنقدر رفتیم ، تا موقع نماز اول وقت گذشت خندید گفت: (اومدیم ادای مؤمن هارو در بیاریم نشد ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
سه روز از عاشورا گذشته. شاهرخ خیلی جدی تصمیم گرفته بود. کار در کاباره را رها کرد. عصر بود که آمد خانه. بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد! مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی می گی! گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم. باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. در راه مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم. فردا صبح رسیدیم مشهد. مستقیم رفتیم حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضریح! بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح. عصرهمان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمین نشسته . رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود. خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد. مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم.خدایا منو ببخش! یا امام رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم. اشک از چشمان من هم جاری شد. شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد.دو روز بعد برگشتیم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاری های گذشته را رها کرد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
۷ قانون طلایی ماه رجب.mp3
7.94M
۷قانون طلایی ماه رجب 👌 🔹۱.دعا (حتی به زبان خودمون) 🔸۲.استغفار روزانه 🔹۳.روزه گرفتن (اگه نشد صدقه) 🔸۴.نماز خواندن 🔹۵.تلاوت سوره توحید 🔸۶.ذکر خدا (لا اله الا الله) 🔹۷.زیارت رجب امیرحسین‌دریایی|سبک‌زندگی‌مومنانه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌱عاشق ماه رجب بود و از ماه رجب عاشق اعتکاف... یک بار دوستانش به او گیر دادند كه حاج عبدالله، فکر نمیکنی اگه این سه روز سر کار بمانی و به مردم خدمت کنی، مفیدتر است و ثوابش بیشتر...؟! گفته بود شما دو هفته مرخصی میگیرید و به شمال و تفریح و استراحت می‌روید، من هم سه روز مرخصی می‌گیرم با خدای خودم تنها باشم؛ در حقیقت من می‌روم تا انرژی بگیرم و وقتی برگشتم بهتر و بیشتر به مردم خدمت كنم... 📚به نقل از همسر شهید عبدالله اسكندری.. 🌙 🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیدا شدن دو پیکر سالم شهدای‌مدافع‌حرم .. در شهر درعا سوریه پیکر دو شهید مدافع حرم که بیش از ٢ سال پیش در کنار هم و با دست‌های بسته به شهادت رسیده بودند، بصورت کاملا سالم پیدا شد...! شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌹شهید محمد حسن واحدی از دامغان راوی خواهر شهید: 🕊چند سالی به جبهه رفت و آمد می‌کرد. یک‌بار هم در عملیات والفجر ۸ از ناحیه دست راست مجروح شد، به طوری که دستش از کار افتاده بود. چندین عمل روی او انجام شد، اما در خوب شدنش تأثیری نداشت. در واقع دست محمدحسن زودتر از خودش به بهشت رفته بود. یک بار برادرم خانه ما آمده بود و می‌خواست وضو بگیرد. آب منزل قطع شده بود. من کتری را آب کردم خواستم برایش آب بریزم تا وضو بگیرد. محمدحسن اجازه نداد. با سختی و کمک گرفتن از پای خودش آب ریخت و وضو گرفت. با تعجب وضو گرفتنش را نگاه کردم. به او گفتم اجازه می‌دادی برایت آب می‌ریختم. محمدحسن گفت: «موقع گرفتن وضو نباید از کسی کمک گرفت. این جزء احکام ماست.» با شوخی گفتم بارک الله! مگر در جبهه هم احکام یاد می‌دهند؟ محمدحسن خندید و گفت: «ما توی جبهه احکام یاد می‌گیریم، درس می‌خوانیم، قرآن حفظ می‌کنیم، فوتبال بازی می‌کنیم.» دستم را به کمر زدم و طلبکارانه پرسیدم پس کی می‌جنگید. خنده او بیشتر شد و گفت: «اگر فرصت شد با عراقی‌ها هم می‌جنگیم.» این حرف برادرم نشان می‌دهد شهدای ما چطور پایبند آموزه‌های دینی خودشان بودند. شهیدانه🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
•°‏سجــده‌ۍ نماز معجزه اسٺ.... به خاڪ می افتی اما به آسمان میرسۍ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹خاطرات شهید مدافع‌حرم فاطمیون حامد بافنده از همرزم شهیدش، محمدحسین مومنی ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
: ما فرزندان مدرسه‌ای هستیم که در آنجا یاد گرفتیم آزاد زندگے کنیم، ما امنیت را از دشمن التماس و گدایے نمے‌کنیم؛ ما حق خود را با خونهایمان که برای سربلندے نذر شده و بر آزادگے ایستاده است، باز پس می‌گیریم... 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
●دستمال کوچیک جیبی داشت که تو همه مراسم عزاداری ایمه ،گریه هاشو با اون پاک میکرد و میگفت که این اشکها و این دستمال روز قیامت برام شهادت میدن . ارادت خاصی به اربابش امام حسین علیه السلام و حضرت عباس علیه السلام داشت .تاکید بسیار زیادی بر خوندن زیارت عاشورا با ذکر صد لعن وسلام داشت.میگفت امکان نداره شما با اخلاص کامل زیارت عاشورا بخونی و ارباب نظر نکنه . ●شهید عباس آسمیه تاکید بسیار زیاد بر حفظ و قرائت قرآن بامعنی و همچنین احادیث نبوی داشت و واین در حالی بود که خود نیز احادیث را بصورت کتبی یادداشت و همچنین بصورت صوتی و با صدای خودش ضبط میکرد 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خواسته جالب شهید کربلای خانطومان امیرعلی محمدیان 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| اگه یه اتفاقی واسه ما افتاد بدونید ما لیاقت شهادتُ نداشتیم فقط ماه رجب بود ، در رحمت خدا خیلی باز بود.... اره خلاصه ، از ماه رجب نهایت استفاده رو بکنید...👌 "حلول ماه رحمت مبارک" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♦️یاد سخنان آیت االله بهجت (ره) افتادم که میفرمودن برای ظهور چشمتان به اتفاقات باشد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸هرچه از خداوند می‌خواهید، فقط از باب نماز اول وقت وارد شوید برای همدیگر طلب دعای خیر کنید زیرا دعا درحق برادر وخواهر دینی  زودتر به اجابت می‌رسد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱قسمتی از وصیتنامه شهید: جبهه دانشگاه انسان‌سازی است و انسان هنگامی‌که وارد جبهه می‌شود، از دنیای مادی بریده و وارد یک دنیای معنوی دیگر می‌گردد. سنگر شهیدان عزیز را خالی نگذارید و همانند علی‌اکبر مدافع اسلام باشید ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔼 رزمنده جانباز سید محمد موسوی از رزمندگان گردان حضرت امام سجاد علیه السلام عملیات بیت‌المقدس دو منطقه عملیاتی ماووت سال ۱۳۶۶ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌴📿🌴📿🌴📿🌴📿🌴 📿🌴(علیه السلام) 🌴 👈از امشب به مدت 70 شب التماس دعای فرج 🌴 اللَّهُمَّ إِنِّي أُثْنِي عَلَيْكَ بِمَعُونَتِكَ عَلَى مَا نِلْتُ بِهِ الثَّنَاءَ عَلَيْكَ وَ أُقِرُّ لَكَ عَلَى نَفْسِي بِمَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ الْمُسْتَوْجِبُ لَهُ فِي قَدْرِ فَسَادِ نِيَّتِي وَ ضَعْفِ يَقِينِي اللَّهُمَّ نِعْمَ الْإِلَهُ أَنْتَ وَ نِعْمَ الرَّبُّ أَنْتَ وَ بِئْسَ الْمَرْبُوبُ أَنَا وَ نِعْمَ الْمَوْلَى أَنْتَ وَ بِئْسَ الْعَبْدُ أَنَا وَ نِعْمَ الْمَالِكُ أَنْتَ وَ بِئْسَ الْمَمْلُوكُ أَنَا فَكَمْ قَدْ أَذْنَبْتُ فَعَفَوْتَ عَنْ ذَنْبِي وَ كَمْ قَدْ تَعَمَّدْتُ فَتَجَاوَزْتَ وَ كَمْ قَدْ عَثَرْتُ فَأَقَلْتَنِي عَثْرَتِي وَ لَمْ تَأْخُذْنِي عَلَى غِرَّتِي فَأَنَا ظَالِمٌ لِنَفْسِي الْمُقِرُّ لِذَنْبِي الْمُعْتَرِفُ بِخَطِيئَتِي فَيَا غَافِرَ الذُّنُوبِ أَسْتَغْفِرُكَ لِذَنْبِي وَ أَسْتَقِيلُكَ لِعَثْرَتِي فَأَحْسِنْ إِجَابَتِي فَإِنَّكَ أَهْلُ الْإِجَابَةِ وَ أَهْلُ التَّقْوَى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ. 🌴👈 بار خدایا ! تو را حمد می گویم که به یاری تو موفق به ثناگویت شدم، و به سبب فساد نیت و ضعف یقینم، اقرار میکنم که ناتوانم که تو را آنطور که مستحق و سزاوار هستی مدح کنم، بارالها، تو خوب معبود و خوب پروردگاری هستی و من بد پرورش یافته ای هستم! 🌴👈 تو خوب مولایی هستی و من بد بنده ای! تو خوب مالکی هستی و من بد مملوکی! چه بسیار گناهی که مرتکب شدم و تو عفو نمودی و چه بسیار جرم هایی که از من سر زد و تو از آن گذشتی! 🌴👈 چه بسیار خطاها کردم، ولی مرا مؤاخذه نکردی و چه بسیار بدی ها که عمداً مرتکب شدم و تو از آن درگذشتی! 🌴👈و چه بسیار لغزش ها که از من سر زد و از آن چشم پوشی نمودی، و مرا بر غفلتم مأخذه نکردی! 🌴👈اینک این منم که به خود ظلم کرده ام و به گناهم اقرار و به خطاهایم اعتراف دارم. پس ای آمرزنده گناهان! از تو میخواهم که گناهانم را ببخشی و از لغزش هایم درگذری، پس به نیکی اجابت کن که تو سزاوار اجابت و اهل تقوا و آمرزشی! 📚✍البلدالأمین‏ و الدرع‏الحصین ص: ۳۹) 🌴📿🌴📿🌴📿🌴📿🌴 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
یاد خدا ۷.mp3
12.12M
مجموعه ۷ | وابستگی های عاطفی اذیتم میکنه! فکر سفر همسرم، فوت پدرم، بیماری مادرم، قهر رفیقم ازدواج دخترم، و .... دیوانه ام میکنه ! √ چجوری خودمو رها کنم؟ @ostad_shojae | montazer.ir @shahidNazarzadeh
🦋 پرستار چشم غرّه‌ای به او رفت و برای نشان دادن حسن نیتش کیف همراه دختر را در حضور آن دو مرد باز و کارت شناسایی او را پیدا کرد؛ ملیکا حسینی. قلب ادموند با شنیدن این نام فرو ریخت. رنگ صورتش سرخ شده بود و احساس گُر گرفتگی داشت، انگار از شدت هیجان در حال خفه شدن بود، ناخودآگاه روی صندلی کنار دیوار نشست و یقه لباسش را چنگ زد، شاید بتواند هوای بیشتری را ببلعد. آرتور هم به او ملحق شد و آهسته در گوشش گفت: اِد، تو چته؟ چرا امروز اینجوری شدی؟! - هیچی! چیزی نیست. - فکر کردی من احمقم؟! برای چی تو پارکینگ زُل زده بودی به دختره و چشم ازش بر نمی‌داشتی؟! نکنه می‌شناسیش؟ - نه آرتور، نه! معلومه که نمی‌شناسمش، من فقط شوکه شده بودم، همین! - به نظرت من باید حرفت رو باور کنم؟! میگم عکس دختر رو دیدی؟! تو کارت شناساییش! خیلی زیباست، از اون دسته دخترهای شرقی خاورمیانه! نمی دونم، شاید عرب باشه اما نه! فکر کنم نوشته بود ایران! ولی هر چی هست زیباست. ادموند بدون اینکه نگاهش را از زمین بردارد جواب داد: بله خیلی زیباست، نیازی نیست که این رو از روی عکسش بفهمم! و سرش را در میان دستهایش گرفت و با صدایی گرفته گفت: اما من تا حالا تو دانشگاه ندیده بودمش، اینجوری که معلومه جزء دانشجویان رشته مطالعات تاریخی باید باشه، پس حتماً تو دانشکده حقوق هم رفت و آمد داشته ولی چرا من تا حالا متوجه حضورش نشدم؟! 📚 رمان تالیف آمنه پازوکی 🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن‌ شود... ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌹 دو هفته‌ای از آن حادثه غریب، سپری شده و کمی اوضاع زندگی به حالت عادی بازگشته بود. یکشنبه سرد و بارانی، کلیسای محله چندان شلوغ نبود و همین تعداد اندک هم کم کم در حال متفرق شدن بودند. ادموند در یک ردیف نیمکت تنها نشسته و به مجسمه مصلوب حضرت مسیح نگاه میکرد. حوصله رفتن به خانه‌اش را نداشت، احساس تنهایی کُشنده‌ای سراسر وجودش را در برگرفته بود، تجربه بی سابقه انزوا و دوری. اغلب اوقات روز، وقت و بی وقت به یاد آن دختر می‌افتاد. توان فکر کردن به آن روز و آن حادثه را نداشت، چهره خونین آن دختر که به یادش می‌آمد، حس ترس و وحشت حاکم در رؤیاهایش بر او غالب میشد. این دختر همان بود، همان چشمهای براق و درخشان که به او نگاه می‌کرد، حتی زمانیکه به سختی باز شده بود! خودش بود اما وجه اشتراک این دو را نمی فهمید. ادموند عزیز، حالت چطوره پسرم؟ رشته افکارش از هم پاشید، برگشت و پدر فیلیپ را بالای سرش دید که دستش را بر روی شانه او گذاشته و با صمیمیت خاصی فشار می‌داد. خواست از جایش بلند شود که کشیش اجازه نداد و در کنار او نشست... 📚 رمان تالیف آمنه پازوکی 🌱با ادموند همراه باشید تا ابعاد جدید و جذابی از این زندگی عجیب روشن‌ شود... ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا