eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸نسیم یادت پیراهن دلتنگی را بر تن ساعتهای انتظار می دوزد ، و آرزوها با هر پلک زدن دنیای با تو بودن را بر قامت واژه ها هجی می کنند .. 📌کاش! آغوشت رویایی دور از دست نبود... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
. 💥 کلیدهای ناب و طلایی جز ۳ .
🖊🇮🇷۲۳اسفندسالروز شهادت پاسدار رجبعلی صادقی در وصیت نامه خود به اطاعت از امام و ولایت سفارش نموده است او که زمزمه یاابن الحسن او در شب های جمعه در دعای کمیل دلها و چشم ها را می‌گریاند 🖊🇮🇷به یاد شهدای هشت سال دفاع مقدس مخصوصا شهدا ی عملیات خیبر وبدر صلواتی هدیه بفرمایید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
وقتی در ماشین می‌نشستیم یا می‌خواست کاری انجام بدهد، مداحی پخش می‌کرد و کارش رو شروع می‌کرد. صدای همه مداح‌ها را گوش می‌کرد، حتی هشدارهای گوشی‌اش برای بیدارشدن یا برای نماز و...، زیر صدای یاحسین(ع) و یا صوت زیارت‌عاشورا بود و با این صداها بلند می‌شد. 📎به روایت مادرشهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
CQACAgQAAxkBAAGooS9l7TPQwQ82_zvvpTzXLfZNSUQGzQACLgoAAp_5MVEIK9rztptO2jQE.mp3
1.78M
🎙 شب اول قبر ، از چه کسانی سوال میشود؟ 🎤 استاد فاطمی نیا ‌‎‌‌‌‎ ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💔 تیر مستقیم توپ بدن حجت را برده بود و تنها سر و دستش مانده و از سینه به پائین چیزی نمانده بود تازه آرزوی حجت یادم آمد... می گفت: «خدایا! برای حجت گلوله توپی بفرست، گلوله کلاش برای حجت افت داره...» همین مانده از پیکر را داخل یک جعبه مهمات گذاشتیم و راهی شدیم ..... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷 شهادت سرباز وظیفه یونس محمودی در درگیری با اشرار مسلح در جنوب کرمان 🔹 در مبارزه پلیس با اشرار مسلح در رودبار جنوب استان کرمان سرباز وظیفه یونس محمودی به شهادت رسید و یک نفر از کادر نیروی انتظامی مجروح شد‌. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید زندگی‌بخش 🔹 او با شهادتش، به سه نفر جان تازه بخشید. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸مقام معظم رهبری : 🌷"روزبه‌روز باید یاد و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند." ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‏اگر می‌خواهید نذری کنید، فقط گناه نکنید! مثلا نذر کنید یک روز گناه نمی‌کنم هدیه به آقا صاحب الزمان(عج) یکی از مجرب‌ترین کارها برای آقاست! شهید🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
در راه برگشت از حرم امام رضا (ع) ، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم، آقا بهم فرمود: حمید اگر همینطور ادامه بدی خودم میام میبرمت . یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود نیمه شبا تا سحر میخوابید داخل قبر و گریه میکرد و میگفت: یا امام رضا(ع) منتظر وعده‌ام، آقاجان چشم به راهم نذار توی وصیت نامه‌اش ساعت و روز و مکان شهادتش را نوشته بود! میگفت امام رضا (ع) بهم گفته کی و کجا شهيد میشم! شهید🕊🌹 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️ مقام معظم رهبری(مدظله العالی)؛ ✨اگر این شهدایی که شلمچه، یادگار آنها و این بیابانهای خونین حامل نشانه‌های آنهاست نبودند، امروز در این کشور از استقلال ملی، از شرف ملت، از اسلام و از هیچ چیز ایرانی، نشان برجسته ای نبود. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙صدای ماندگار شهید آوینی 🌟ما یافتیم آنچه را دیگران نیافتند ماهمه افق های معنویت را در شهدا تجربه کردیم ..... عشق را هم امید را هم کرامت را هم شجاعت را هم عزت را هم وهمه ی آنچه را که دیگران جز در مقام شهادت نشنیده اند ما به چشم خود دیدیم ،ما معنای جهاد اصغر واکبر را درک کردیم ..... و پادگان دوکوهه به اینهمه شهادت خواهد داد. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - این سفره‌ی افطار نیست - کرمانشاهی.mp3
6.84M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃این سفره افطار نیست 🍃این سفره روضه‌ست 🎙 🌷 🌙 🌙 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌙🌱🌙🌱🌙🌱🌙🌱🌙 📝 امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) (از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام") 🌱🌙اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ دَلَّسْتُ بِهِ مِنِّی مَا أَظْهَرْتَهُ أَوْ کَشَفْتُ عَنِّی بِهِ مَا سَتَرْتَهُ أَوْ قَبَّحْتُ بِهِ مِنِّی مَا زَیَّنْتَهُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ بارخدایا! و از تو آمرزش می‌طلبم برای هر گناهی که با آن آنچه را ظاهر کرده بودی وارونه جلوه دادم، یا با آن آنچه از من پوشانده بودی بر ملا کردم، یا با آن آنچه را زینت داده بودی زشت شمردم. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و این‌گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان 🌙🌱🌙🌱🌙🌱✨🌱🌙 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | مقام معظم رهبری(مدظله العالی) اونایی که شهید می‌شن... خداوند بیشترین لطف رو به اونها می‌کنه...! ‌ شهید🕊🌹 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرچه‌این‌شهرشلوغ‌است‌ولی‌باورکن آن‌قدرجای‌توخالیست‌صدامی‌پیچد ❤️ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥بسم الله الرحمن الرحیم♥ قسمت سے و ششم رمان ناحله +من دارم میرم ،کارے نداری؟ _نه مامان خدانگهدار +مراقب خودت باش عزیزم!خداحافظ به ساعت نگاه کردم 2 بود زمان از دستم در رفته بود. محکم شیمیو بستم و رفتم سراغِ زیست که تلفنم زنگ خورد!!! با خوشالے جواب دادم _بح بح سلام عروس خانوم +سلام عزیزم خوبی؟ _هعے بدڪ نیسم تو خوبی؟ آقات خوبه؟ +مام خوبیم خدا رو شکر!!! چه خبرا؟ _ سلامتی +یه چیزے بگم؟ _دوچیز بگو! +قراره فردا شهید بیارن اونم گمنام! هیئتِ داداشم اینا مراسم دارن تووووپ!! گفتم اگه دوس دارے با خانواده یا بے خانواده تشریف بیارے ! _بازم شهید میارن؟ دم عیدے اخه؟ چرا؟ +وا!!! مگه چندتا شهید آوردن؟ تازه!دم عید که بهتره . حالا اصرارے نمیکنم . داداشم گفت به دوستام اطلاع بدم که هیئت شلوغ شه مراسمِ شهداس زشته ! _اها قبول باشه ان شالله ولے من که مشغول درسم فعلا! +اها باشه . هر طور مایلے عزیز. ببخشید مزاحمت شدم به خانواده سلام برسون . کارے ندارے ؟ _نه مرسے بابت تلفنت ! +خواهش میکنم. خداحافظ _خدانگهدار تلفنو قطع کردم . نمیدونم چرا از حرفے که زدم تنم لرزید! دلم یجورے شد. نمیدونم چرا احساس پشیمونے مے کردم. چه حسِ غریبی! من تا حالا مراسم هیچ شهیدے نرفته بودم .نمیدونم چرا ایندفعه دلم شکست! سرم گیج رف! رو تخت دراز کشیدم ‌ صفحه اینستاگراممو بازکردمو مشغول چڪ کردن پُستا شدم‌. چشمم به پست محمد خورد . عکس چندتا تابوت بود روشم نوشته بود 18!!! چقدر آشنا بود برام.دلم لرزید ... پست وبا دقت نگاه کردم زیرش نوشته بود "هر که شد گمنام تر زهرا خریدارش شود " نمیدونم چم شده بود . فورے تلفن ریحانه رو گرفتم . بعد سه تا بوق جواب داد. +جانم عزیز چیشده؟ _سلام گفتے مراسم کیه؟ +فردا چطور _ساعت چند؟ +هفت غروب شروع میشه. _اها باشه مرسی +چیشد نظرت عوض شد؟ _نه همینجوری. +اها باشه _کارے نداری؟ +نه عزیز خداحافظ فورے تلفنو قطع کردمو شیرجه زدم پایین . _مامان مامان +جانم _میخان شهید بیارن فردا میشه بریم؟ +بله بله؟ شهید؟اونوقت کے میخواد بره؟ شما؟ فاطمه خانم؟ _اذیت نکن دیگه اره . خواهش میکنم +سرت به سنگ خورده یا آسمون به زمین اومده؟ _هیچکدوم . یه خواب عجیبے دیدم. +که اینطور .عجب.‌ حالا کِے ؟ _نمیدونم ریحانه گفت ساعت هفت مراسمشون تو هیئت شروع میشه! +اها خوبه پس. اگه بابا بیاد میریم قیافمو کج و کوله کردمو _اههه بابا که صدساله دیگه نمیاددد +خب اول اجازشو بگیر بعد! کِنِف شدم با ے لحن خاص گفتم _باوشه راهمو کشیدم رفتم تو اتاق حس خوبے داشتم . یجورایے دلم شاد شد . تایم زیادے نداشتم .میخواستم درسایِ فردامم جبران کنم به همین خاطر خیلے تند و فشرده درس خوندم . حتے واسه شامم پایین نرفتم . دیگه پلکم از خواب میپرید ‌ به نگاه به ساعت کردم . ساعت دو و چهل و پنج دقیقه . بعله ! چراغاے اتاق و خاموش کردم و رو تختم دراز کشیدم ‌. یه قل هوالله خوندم که دیگه خستگے امونِ ادامو نداد و سر سه سوت خوابم برد. با صداے آلارمِ گوشیم از خواب پریدم . منگِ خواب بودم . به زور پاشدم وضو گرفتمو نمازمو خوندم . خواستم مامان اینارم بیدار کنم که دیدم از خواب اصلا نمیتونم رو پام بایستم. رفتم رو تخت و دیگه چیزے نفهمیدم . به سرو صورتم آب زدم که صداے قارو قورِ شکمم اجازه ے هر کار دیگه اے و ازم گرفت . رفتم تو آشپزخونه که دلم ضعف رفت . مامان سوسیس تخم مرغ درست کرده بود . نشستم رو میز و مشغول شدم . بعد اینکه حسابے سیر شدم از جام پاشدم ویه لیوان چایے ریختم برا خودم و نوش جان کردم . با اینکه هنوز خوابم میومد ولے دلم نمیخواست درسام باعث شه امشب نَرَم. پله ها رو دوتا یکے رفتم بالا ساعت 7 و نیم صبح بود . کتابامو برداشتم و ولو کردمشون رو زمین .به ترتیبے که میخواستم بخونم چیدم و شروع کردم . هم مامان امروز نبود هم بابا برا همین راحت بودم . ___ دم دماے ساعت 5 غروب بود که بابا اومد خونه . با شنیدن صداها رفتم پایین و با یه لحن مهربون گفتم _سلام بر پدر عزیزم خیلے جدے گفت +سلام خوبی؟ _شما خوب باشین عالے . همینطور که داشت کمربند شلوارشو باز میکرد یه نگاه عجیب بهم انداخت و +چیزے شده؟ _نه اصلا نهار میخورین؟ +نه با دوستان خوردیم امروز! _عجب! مظلوم نگاش کردم و _بابا جون؟ امشب جایے تشریف میبرین؟ + اره جایے کار دارم چطور؟ _اخه چیزه! میخان شهید بیارن این جا +خب به سلامتے من چیکار کنم؟ _گفتم اگه میشه باهم منو شما و مامان بریم ببینیمشون. لبشو کج کرد +شهید؟بریم ببینیم؟سینماس مگه؟ _عه باباجون اذیت نکنین دیگه خواهش میکنم. +ما میخوایم بریم خونه ے آدمِ زنده تو نمیای!!! اونوخ میخواے برے مرده ها رو ببینی؟ _اینجورے نگین تو رو خدا. ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥بسم الله الرحمن الرحیم♥ قسمت سے و هفتم رمان ناحله _نمیدونم دیشب یه خواب عجیبے دیدم +خلاصه من که نیستم! مامانتم همینطور پس در نهایت نمیتونے بری! _مامان هم نیستتت؟ کجاست؟ +گفت امشب شیفتِ! _اهههه لعنت ب این شانس. شما ساعت چند میاین خونه؟ +من الان میرم شاید ۸ یا ۸ و نیم! _اووفف!!!!باشه. اینو گفتمو دوییدم سمت اتاقم. حوصله ے هیچکیو نداشتم. کتابامو با پام شوت کردم یه سمتِ اتاق و رو تختم دراز کشیدم و گوشیمو گرفتم دستم. که بابا با چندتا ضربه به در اتاق وارد شد! +حالا ساعت چند هس؟ _هفت!!! +خب من سعے میکنم زودتر بیام . تو آماده باش که هر وقت اومدم سریع بریم! پریدم پایین و با جیغ گفتم _مرسییے بابایِ خوبم در اتاق و بست و رفت . مشغول چڪ کردن تلگرام و اینستاگرامم شدم که دیدم ریحانه از تشییع شهدا یه پست گذاشته! با دقت نگاش کردم اما به خاطر کیفیت بدِ دوربین ریحانه خیلے فیلم داغونے بود ‌و واضح نبود چهره هاے آشنا میدیدم ولے دور وایستاده بودن . همه دورِ تابوتُ گرفته بودن و راه میرفتن. تو کپشنشم نوشته بود "شهید گمنام سلام. خوش اومدے مسافرِ من خسته نباشے پهلوون . خوش اومدے به شهرمون!" پستش یِ حس و حالِ خاصے داشت. ۵ بار ۱۰ بار یا شایدم بیشتر از اول این فیلمِ یڪ دقیقه ایُ دیدم حس خوبے بهم میداد! یه حسّ پر از آرامش . تو حال و هواے خودم بودم و مشغول دیدن فیلم که دیدم اشکام رو گونم سر خورد. دلیلِ اشکامو نمیفهمیدم ولے بیشتر از همیشه آروم بودم . بالاخره هر جور که بود دل از فیلمِ کندم. به ساعت نگاه کردم تقریبا نزدیکاے ۶ بود . رفتم سمت کتابخونه که کتاب ریاضیمو بردارم و به فرمولش نگا بندازم و تست بزنم که کتابے که بابا از دادگاه اورده بود نظرمو جلب کرد . دستمو دراز کردمو برش داشتم به جلدش نگا کردم که نوشته بود"دخترِ شینا "! بیخیالش شدم انداختمش رو تخت. برگشتم پایین تا یه چیزے بخورم . در یخچالو باز کردم ولے چیزے پیدا نکردم. کابینتارم گشتم ولے بازم چیزے نبود . از تو یخچال پاکت شیرُ یه موز در اوردم و ریختمشون تو مخلوط کن و مثلا شیرموز درست کردم. ریختم تو لیوان قشنگِ صورتیمُ با اشتیاق رفتم تو هال نشستم رو کاناپه و تلویزیونُ روشن کردم کانالا رو بالا پایین کردم میخواستم خاموشش کنم که یه دفعه رو کانال افق مکث کردم. یه خانمے رو نشون میداد که گریه میکرد دقیق که شدم فهمیدم همسرِ شهیدِ! دست نگه داشتمو تا اخرِ برنامه رو نگاه کردم با دقت. چقدر دلم براش میسوخت.زنِ بیچاره ! چه صورتِ ماهُ خوشگلیم داش. اخه مگه دیوونن مردم که برا پول میرن خارج از کشور میجنگن میمیرن بے جنازه و هیچے اخه یعنے چی؟ معلوم نے فازشون چیه چشونه؟ خدایے پول انقدر ارزش داره؟ تو دلم اینو گفتم که همون لحظه گریه خانومه شدت گرف! دقت کردم ببینم چے میگه حرفاش که تموم شد فیلمُ رو بچه اے که تو بغلش بود زوم کردن! نمیدونم چرا یه دفعه دلم یه جورے شد! به ساعت نگاه کردم. فیلمِ تقریبا تموم شده بودُ تیتراژِ پایانے شروع شده بودُ اسما بالا میرف! تلویزیونُ خاموش کردم و رفتم بالا سمت اتاقم. ساعت دیگه هفت شده بود . دلشوره گرفته بودم. کمدموُ وا کردم یه مانتویِ بلند سرمه اے که خیلے ساده بود با یه شلوار مشکے کتان برداشتم و پوشیدم . از کمد شال و روسرے هم یه روسرے سرمه اے بلند برداشتم. موهامو دم اسبے سفت بستمو روسریُ سرم کردم. یه کیفِ اسپورت هم برداشتمو وسایلمو ریختم توش. یه ادکلن خوشبو از رو میز آرایشم برداشتم و دوتا فِش به لباسم زدم. این دفعه بدون هیچ آرایش. نمیدونم چرا ولے وجدانم‌ اجازه نمیداد ارایش کنم. کیفمُ گرفتم و رفتم پایین .نشستم رو مبلُ منتظر بابا شدم‌ . عقربه دقیقه شمار نزدیڪ ۱۲ میشد و من بیشتر استرس میگرفتم میترسیدم که نرسم. تلفنُ برداشتمُ چندبار شماره بابا رو گرفتم. جواب نمیداد‌ کلافه پوفے کشیدم و دوباره تے ویُ روشن کردم ‌ کانالا رو جابه جا کردم و بے حوصله رو یه شبکه نگه داشتم که هشدار براے کبرا ۱۱ میداد. از گرسنگے دل ضعفه گرفتم .‌تازه یادم افتاد که شیرموزم مونده رو میز رفتم برش داشتمُ همشُ با یه قورت فرستادم سمت معده ے عزیزم. به تهِ خالیِ لیوان نگاه کردم تازه فهمیدم بهش شکر نزده بودم . به ساعت نگاه کردم. هشت و نیم بود . _مثلا میخواست به خاطر من زودتر بیاد. با شنیدن صداے بوق ماشین بابا چراغارو خاموش کردم و پریدم بیرون . با عجله کفشمو پوشیدم و بندشو نبسته رفتم تو ماشین ترجیح دادم غر نزنم که نظرش عوض نشه با شناختے که ازش داشتم تا همین جاشَم لطف کرده بود بنده ے خدا رو قوانینش پا گذاشته بود. با عجله سلام کردم و ادرس و بهش دادم اونم با ارامش پاشو گذاشت رو گاز و حرکت کرد که گفتم _اینجور که شما میرونین شاید هیچ وقت نرسیم بابا جون و یه لبخندمضخرف زدم بدون اینکه به من نگاه کنه گف +چه فرقی میکنه ما میریم یا میرسیم یا نمیرسیم دیگه هم فالِ هم تماشا تا قسمتمون چی باشه...