45.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹در بیستم فروردین روز ملی فناوری هسته ای یاد شهدای گرانقدر هسته ای گرامیباد
🕊شادی روح بلندشان صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلت را تا خدا پرواز دادے...🕊
تو سهم آسمان بودے از اول!
#شهیدمدافعحرممهدیدهقان
ششمین سالگرد شهادت
گرامی باد یادش با ذکر صلوات
#اَللّٰهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
14.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فضائل و آثار نماز اول وقت در روایات و قرآن کریم
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
افطار شهدایی ۲۶ (1).mp3
5.36M
🎵پادکست «افطار شهدایی»
👤 شهید سید کریم مزرعه
🔸 قرار بود عملیات شهید چمران را انجام بدهیم...
🌷 قبل از افطار مهمان شهدا باشید.
#مهدویت_و_شهدا
#ماه_رمضان #امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری 📲
هرکسیتو
مسیرشهدااومد
ماهمیشه ...🕊✨
#حاجحسینیکتا
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ پیشبینی شهید آوینی از آینده تمدن غرب و انقلاب اسلامی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
20.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فتوکلیپ زیبای تنها ماندم با عکس ها و تصاویر از شهید سرلشکر محمدرضا زاهدی
هدیه نثاررفقای بی ادعا صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
تمام مشکل ما این است که
رضایت هر کس برایمان مهم است
جز خدا ...❣
خدایا دراین شبهای آخر ماه مبارک رمضان
ماراپاکیزه قبول فرما بحق حرمت شهیدان
التماس دعا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#قسمت_هفتاد_و_هشت
#ناحله✨🌱
شرمندم به خدا.
خواستم ادامه بدم که دوباره گریم گرفت.
با هق هق گفتم
_نمیتونم بیام ریحانه
بابام نمیزاره.
میگه حق نداری بری بیرون.
+ای وای چرا؟ چیشده؟
هق هقم اجازه نداد چیزی بگم که گفت :
+بابات خونه است الان ؟
_آره ولی فکر کنم چند دقیقه دیگه بره
+آها باشه.گریه نکن قربونت برم .شاید دلخوره ازت. ایرادی نداره یه وقت دیگه ازش اجازه میگیریم با ما بیای .بهت زنگ میزنم دوباره .
_باشه .مرسی ریحانه جون .خداحافظ
خداحافظی کرد وتلفن قطع شد.
دلم گرفت.
بعد مدتها میتونستم ببینمش ولی نشد!!
دلم نمیومد لباسم رو عوض کنم
از جام تکون نخوردم
دست و دلم به هیچ کاری نمیرفت
نمیدونم چقدر گذشت
که در اتاقم باز شد و مامان اومد تو بهم نزدیک شد ویه نگاه به صورتم انداخت و گفت:
+با این وضعت دوستت هم دعوت میکنی؟
با تعجب بهش خیره شدم
از اتاق بیرون رفت
داشتم فکر میکردم منظورش چی بود که چشمم افتاد به ریحانه که سیاه پوشیده بود و یه لبخند تلخم رو لباش نقش بسته بود.
با دیدنش از جام بلند شدم و پریدم بغلش.
شرمنده بودم که این همه مدت نتونستم برم پیشش.
وقتی دیدمش دوباره همه ی غم هام یادم افتاد و توبغلش یه دل سیر گریه کردم.
لاغر شده بود رنگ به صورتش نمونده بود.
دستش و گرفتم و نشستیم
_ریحانه جون ببخش منو .دلم میخواست دوباره بیارم پیشت ولی نشد.
+این چ حرفیه .شما خیلی لطف کردین به ما.بگو ببینم چیشده چرا انقدر داغونی؟؟
وقتی بیشتر بهش نگاه کردم متوجه شدم چقدر تو این مدت شکسته شده
دلم براش کباب شد
نگاه منتظرش رو که دیدم همچی رو گفتم .
از مصطفی و حمایتاش
از محبت پدر و مادرش
از توجه شون ب من
از بی وفایی خودم
از دلی که شکستم
از کتکی ک خوردم
همه چیز رو بهش گفتم
دستم و تو دستش گرفت و گفت:
+تو حق داشتی خودت راهت رو انتخاب کنی پدرتم الان ناراحته
بعدا میفهمه که خیلی خوب شد الان گفتی و خودت رو خلاص کردی .
یخورده مکث کرد و گفت :
+ولی فاطمه تو که همش از این پسره تعریف کردی چیشد که اینجوری مخالفت کردی ؟فقط واسه اینکه عاشقش نبودی؟
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh