نزدیکِ عملیات💥 بود. میدونستم مهدی #زینالدین دختردار شده.
یه روز دیدم سرِ پاکت از جیبشزده بیرون. پرسیدم: این چیه؟ گفت: عکس دخترمه...
گفتم: بده ببینم عکسش رو😍
گفت: هنوز خودم ندیدمش... پرسیدم: چرا⁉️ گفت: الان وقتِ عملیاته ، میترسم مِهر پدر و فرزندی کار دستم بده ، باشه برا بعد از عملیات...
#شهید_مهدی_زین_الدین🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
7⃣4⃣3⃣#خاطرات_شهدا 🌷
💠خواب روز عاشورا
🌷درست دم اذان #صبح_عاشورای سال 92 ( 4روز قبل از شهادت ) بود که #محمدحسن از خواب بیدار شد . بدون مقدمه رو به من کرد و گفت : آقا حمید یا من شهید🕊 می شوم یا تو !
🌷من که متوجه موضوع نشده بودم😕، جریان را پرسیدم . محمد حسن گفت : خواب دیدم من و تو به سمت یک باغی🌳 در حال حرکت هستیم .
🌷 که به یک #دوراهی رسیدیم . من به تو گفتم : بیایید با هم از یک مسیر برویم .⚡️ اما تو گفتی هرکداممان از یک مسیر برویم و از هم #جدا شدیم .
🌷 حالا یا من شهید می شوم یا تو ! گفتم: #توشهید می شوی ، چون من چند روز دیگر به ایران🇮🇷 برمی گردم . ......
#شهادت
🌷27 آبان 92 که مصادف بود با 14 محرم ، #محمدحسن در حال خنثی سازی یک بمب💣 بود که یکی از پیچیده ترین بمب های منطقه بود .
🌷وگرنه محمد حسن خیلی متخصص تر بود . آن بمب در صورت او منفجر شد💥 و محمد حسن به #شهادت🕊 رسید .
#شهید رسول(محمدحسن) خلیلی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
8277470_245.mp3
19.65M
🔻خونه غرق در آه حسرته
🔻خونه بی بابا شام غربته
👈لالایی همسران #شهدای_مدافع_حرم
🎤 میثم #مطیعی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#طنز_جبهه7⃣7⃣
💠 دندان مصنوعی
🔸شلمچه بودیم.از بس که #آتش🔥 سنگین شد، دیگه نمی تونستیم خاکریز بزنیم. حاجی گفت: «بلدوزرها رو خاموش کنید🚜 بزارید داخل سنگرها تا بریم🚶 مقّر».
🔹هوا داغ بود☀️ و #ترکش، کُلمَن آب رو سوراخ کرده بود. تشنه و خسته و کوفته، 🤕سوار آمبولانس🚑 شدیم و رفتیم.
🔸به مقر که رسیدیم ساعت دو نصفه شب بود. 🌙از #آمبولانس پیاده شدیم و دویدیم طرف یخچال. #یخچال نبود.🖱 گلولهی خمپاره صاف روش خورده بود و برده بودش تو هوا.
🔹دویدیم🏃 داخل #سنگر. سنگر تاریک بود، فقط یه فانوس کم نور آخر سنگر میسوخت.
دنبال #آب میگشتیم💧 که پیر مرادی داد زد: «پیدا کردم!» و بعد #پارچ آبی رو برداشت و تکون داد.🍶
🔸انگار #یخی داخلش باشه صدای تَلق تَلق کرد. گفت: «آخ جون».😊و بعد آب رو سرازیر گلوش کرد. میخورد که حاج مسلم- پیر مرد مقر- از زیر #پتو چیزی گفت: «کسی به حرفش گوش نداد. مرتضی👱🏼 پارچ رو کشید و چند #قُلُپ خورد.».به ردیف همه چند قُلُپ خوردیم.
🔹خلیلیان آخری بود.
تَهِ آب رو سر کشید.پارچ آب رو تکون داد و گفت: «این که یخ نیست. این چیه؟!»🤔😳
حاج مسلم آشپز، سرشو از زیر پتو بیرون کرد و گفت: «من که گفتم اینا #دندونای_مصنوعی منه!😁 یخ نیست، اما کسی گوش نکرد، منم گفتم #گناه دارن بزار بخورن!»😄
🔸هنوز حرفش تموم نشده بود که همه با هم #داد زدیم:وای!.😱
از سنگر دویدیم🏃 بیرون. هر کسی یه گوشهای سرشو پایین گرفته بود تا...!
که احمد داد زد:«مگه چیه! چیز #بدی نبود! آب دندونه! اونم از نوعِ حاج مسلمش! مثل #آبنبات.».😂
اصلاً فکر کنید #آب_انار خوردید.😀😂
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
Mazyar Fallahi - Leila (128).mp3
4.86M
🎵 این نامه رو لیلا فقط بخونه
🎤🎤 مازیار #فلاحی
👈تقدیم به #همسران_شهدا
#بسیار_زیبا👌👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
8⃣4⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠الگو برداری از شهداء
🔰آقا روح الله واقعا توی #همسرداری بی نظیر بود😍👌چون کارش زیاد بود هر وقت #کوچکترین جای خالی ای پیدا میکرد اول برای #من وقت میذاشت.
🔰به گردش بردن و خرید کردن من خیلی اهمیت میداد☺️ و همیشه به #نحواحسنت این وظایفش رو انجام میداد
🔰معمولا عصبانی نمیشد📛 ولی اوج عصبانیت و ناراحتیش رو #باسکوت نشون میداد
🔰برای چند دقیقه ای سکوت میکرد😶 و سعی میکرد به کار دیگه ای خودش رو مشغول کنه تا #ناراحتیش فروکش کنه
و من #هیچ_وقت صدای بلندی از ایشون نشنیدم🙂
#راوی_همسرشهید
#شهید_روح_الله_قربانی
#شهادت_تاسوعای94
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شھیدمرتضےآوینے:
#شھید منتظر مرگ نمےماند
او خودش #مرگ رابرمےگزیند...
شھیدپیش از آنڪہ مرگ ناخواستہ
بہ سراغ او بیاید بہ #اختیار خویش
مےمیرد 👌و لذت زیستن را هم
هم او مےیــابد.
نہ آنڪس ڪہ #دغدغہ مرگ
حتے آنے او را بہ خود نمےگذاردش
و خود را بہ ریسمان پوسیده
#غفلت مےآمیزد😔.
#شھادت_مزدخوبان_است ♥️
#اللھم_ارزقنےشهادةفےسبیلڪ🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_21239047.mp3
2.92M
✨امام رضاییا صفا کنن
#منو_رهام_نکن_که_جلد_گنبـــدم😭
آقا ڪبـوترِ🕊 هواے مشهدم
🎤مداح :حمید عليمي
☑️اگه دلت شکست
برای فرج امام زمان دعا کن.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷🐚🌷🐚🌷🐚🌷🐚🌷
#ما زیر آبی رفتیم
تا #ایـــران آزاد
و سربلنــد باشه ...
#شمـــا زیر آبی میرید
که #چی بشه؟؟؟؟!!!
#غواصان_دریادل
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷 #یاد_یاران2⃣7⃣
💠 حسین کباب خرید اما نان و سبزی خورد!
📌خاطره ای از
#شهید_سیدحسین_علم_الهدی🌷
👆عکس باز شود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
animation.gif
312.2K
🌷نظر کرده امام رضا🌷
راز #شهیدی که جای پنج انگشت #سبز بر کمرش نقش بست
#سردار_شهید_رضا_پورخسروانی🌷
#بخوانید👇👇
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
9⃣4⃣3⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🌸راز شهیدی که پنج انگشت سبز بر کمرش نقش بست🌸👇
🍃🌷🍃🌷
🔻به روایت از #پدر_شهید:
🌷چهل روز قبل از تولد او #خواب آقایی سبزپوش و نورانی را دیدم که مرا به #فرزند_پسر مژده داد و نام "رضا" را برای او انتخاب کرد.
🌷دو ساله بود که به همراه مادرش برای زیارت #امام_رضا.ع. به مشهد رفتیم. اطراف ضریح مطهر مشغول #دعا بودم که یکدفعه متوجه شدم دست های کوچک او به طرز عجیبی به #ضریح چسبیده است.
🌷با #نگرانی سعی کردم دست او را بکشم زیرا بقدری #محکم گرفته بود که جدا کردنش محال بود. مردم که این صحنه را دیدند به سمت او هجوم آوردند، آرام و قرار نداشتند و دست خودشان نبود، کمی طول کشید تا اورا از ضریح جدا کنیم. انگار به ضریح مطهر #قفل شده بود.
🌷 #متولی حرم کمک کرد تا او را از ضریح جدا کنیم و از میان مردم بیرون بیاوریم. همین که به خانه رسیدیم، با مادرش #لباس او را عوض کردیم. با کمال #تعجب جای #پنج_انگشت_سبز را روی کمر او دیدیم ..
🍃🌷🍃🌷
🔻نقل یک خواب به روايت از #خود_شهيد :
🌷ايشان بعد از #عمليات قدس 3 تعريف مي کردند که يکي از برادران در جبهه #خواب مي بينند که آقايي بسيار نوراني و #سبز_پوش آمدند و کنار رودخانه اي چادر زدند و به برادران فرمودند:
که برويد به #خسرواني بگوئيد بيايد.
🌷برادران همه به دنبال من گشتند و مرا پيدا کردند، بنده با آن آقا وارد #چادر شدم و بعد از ساعتي بيرون آمدم تا بقيه برادران خواستند وارد چادر شوند آقا #غيب شده بودند.
🌷صبح روز بعد آن برادر درحضور عزيزان #رزمنده خوابش را براي من تعريف کرد. بعد از دقايقي ديگرمتوجه شدم که هر کدام ازبرادران به سوي بنده مي آيند که اگر #شهيد شديد، درقيامت ما راهم #شفاعت کنيد. واين شهيد عزيز تعريف مي کردند که بسيار شرمنده شدم، زيرا آن برادران نمي دانستند که حقير آنقدر در محضر خداوند ذليل و #گناهکارم که لياقت شهادت را ندارم.
🌷 #شهيد_رضا_پورخسرواني:
✨((من طعم #شيرين مرگ را در قدس 3 چشيدم. چه شيرين است با خدا بودن، به سوي #خدا رفتن و به راه انبيا رفتن...))✨
#سردار_شهید_رضا_پورخسروانی🕊❤️
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh