دلم سوخت... دلم برای شهید رئیسی سوخت😭
وقتی مجری مناظره گفت اگه از شخص غایبی صحبت شد بهش فرصت دفاع داده میشه... و...
#شهید_جمهور
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
▫️ تصویر کمتر دیده شده از تبلیغات شهید چمران در انتخابات مجلس
#شهید_چمران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
به نظر من انتخابات ۸ تیر، انتخاب میان این دو تصویر است.
انتخاب سومی وجود ندارد.
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #ریل | رهبر انقلاب، امروز: آقایان نامزدها در مباحثات خود از اظهارات دشمن شادکن پرهیز کنند. ۱۴۰۳/۴/۲
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خواهران؛
سعی کنید سر به زیر باشید
اگر با نامحرم زیاد و بیدلیل صحبت
کنید حیا و عفت از دست میرود... 🍂
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری 🕊🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهیدمحسنحججی
همیشهبرایخدابندهباشید
کهاگراینچنینشدبدانیدعاقبت
همهیشمابهخیرختممیشود...🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
•
آیت الله بهجت:
اگر بی تفاوت باشیم
و برای رفع گرفتاری ها
و بلاهایی که اهل ایمان
بدان مبتلا هستند
دعا نکنیم
آن بلاها به ما هم
نزدیک خواهد بود..
حواسمونهست؟!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
معلم شهیدی که خدمتگزار محرومین بود
🔹شهید علی رهآموز، مصمم و با صلابت تلاش و کار کرد و موفق به اخذ دیپلم شد و در یکی از روستاهای شهرستان بجنورد به شغل شریف آموزگاری پرداخت. در دوران انقلاب شکوهمند اسلامی همه شاهد تلاش و فعالیت چشمگیر علی از جمله پخش اعلامیهها و نوارهای حضرت امام (ره) بودند. پخش کتاب ، حتی با وجود فقر مالی که داشت باهزینه خود کتاب و نوارهای انقلابی را تهیه نموده و به رایگان در اختیار شیفتگان انقلاب اسلامی قرار میداد.
شهید#علی_ره_آموز🕊🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
در سالروز میلاد امام هادی علیهالسلام
به یاد فرمانده جاویدالاثر گردان امام هادی
از تیپ ۱۴ امامحسین علیهالسلام
#شهید_سردار_عبدالله_نجفی
در سال ۱۳۴۲ در روستای بیدشاهی(کهوا) از توابع شهرستان بویراحمد متولد شد. در دوران انقلاب در ارشاد مردم و شرکت در تظاهرات نقش فعال داشت و بعد از پیروزی انقلاب با تشکیل سپاه پاسداران به سپاه پیوست. او جزء ۱۶ نفر پاسداری بود که بهمراه شهید چمران مانع از سقوط شهر پاوه شدند.
وی در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس به فرمان شهید ردانیپور ، فرماندهی گردان امام هادی(ع) را برعهده گرفت و با یارانش برای انجام یک عملیات ایذایی راهی میدان نبرد شد (ایذایی عمل کردن نیاز به ایثارگری و گذشت کامل دارد) تا اینکه در ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۱ در کیلومترها آن سوی مرز در نهایت ایثار و جانفشانی برای خاک وطن و در راه آزادسازی خرمشهر به درجه شهادت رسید و جسم پاکش هیچگاه به زادگاهش برنگشت.
"شهید عبدالله نجفی" اولین فرماندهِ گردانِ شهیدِ استان کهگیلویه و بویراحمد در دوران دفاع مقدس است.
#روحششادباصلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
این پیام را در همه گروههای خانوادگی ارسال کنید؛ از امروز برای جشن ده کیلومتری خرید کنید!
همه خانوادههای مذهبی باهم همپیمان میشویم، در جشن ده کیلومتری با چند #لقمه حاضر شویم.
قرار است خانوادههای حاضر در جشن ده کیلومتری با یک لقمه غذا یا خوراکی با خود بیاورند. خانمها در آشپزخانه خود با وسایلی که در روزمره استفاده میکنند، این لقمه ها را تهیه خواهند کرد و در جشن ده کیلومتری پخش میکنند.
سایت: Ghadiryar.ir
ثبت نام با ارسال ۱ به ۱۰۰۰۷۷۵۷
کانال ایتا👇👇👇
@loghme_milioni
4_6030660470480835058.mp3
24.92M
✘ آیندهی جهان و امت اسلام در خطبهی غدیر!
#کلیپ | #حرف_خاص۸۴ #استاد_شجاعی
@ostad_shojae I montazer.ir
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خودش کجاست که بیاد دفاع کنه.....😭😭😭
تلخ ترین دیالوگ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مدافع حرم بابک نوری:
ما مدافع حرمیم، ما مدافعان ناموس کشورمونیم...😞
#اللهم_ارزقنا_شهادت💔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪐«#نمازاولوقت، وسیله رسیدن به
👇
#مقاماتعالی!»
#❓سؤال: اینکه حضرت آقای قاضی فرمودند: هرکس نماز اول وقت بخواند، به مقام میرسد، آیا نماز با حضور قلب مراد ایشان بوده یا نه؟
✅حضرت آیتالله بهجت:
نه! اگر نماز با حضور قلب [مرادشان باشد]، آنوقت سؤال میکنند که چگونه نماز [با حضور قلب] را بخواند؟ به چه سببی بخواند نماز کامل را؟ اینکه چیزی به دست نداد!
وقتی چیزی به دست میدهد که بگوید مطلق نماز، مطلق نماز را کسی مقید باشد در اول وقت، به نماز عالی میرسد؛ میرسد خودش، تکویناً! شیئاً فشیئاً، روزبهروز میرود بالا
#اَلٰابِـذِڪْرٱݪلّٰـهِتَـطْـمَـئِـنُّٱلْـقُـلُـوب
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
ویلای جناب سرهنگ
#قسمت_هفتم
🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷
خودش رفت زنگ آن خانه را زد من هم رفتم .کنارش به ام :گفت:«از این به بعد در اختیار صاحب این خونه هستی هر چی بهت ،گفتن بی چون و چرا گوش می کنی».
مات و مبهوت نگاهش می کردم آمدم چیزی بگویم در باز شد یک زن تقریبا مسن و ساده وضعی، بین دو لنگه ی در ایستاده بود چادر گلدار و رنگ و رو رفته اش را رو سرش جابجا کرد. استوار به اش مهلت حرف زندن نداد. به من اشاره کرد و گفت:«این سرباز رو خدمت خانم (!) معرفی کنید.»
آمدبرود گفتم:« من اینجا اسلحه ندارم هیچی ندارم نگهبانی می خوام بدم چکار می خوام بکنم».
خنده ناشیانه ای کرد و گفت: «برو بابا دلت خوشه از فردا همین لباس هات رو هم باید در بیاری و لباس شخصی بپوشی.»
تو دوره آمورشی به قول معروف تمسه از گرده مان کشیده بودند یاد داده بودند به مان که اگر مافوق گفت بمیر بی چون و چرا باید بمیری رو همین حساب حرف او را گوش کردم و دنبال زنه رفتم تو. ولی هنوز در تب و تاب
این بودم که تو خانه یک خانم می خواهم چکار کنم؟!
روبروی در ورودی آن طرف حیات یک ساختمان مجلل چشم را خیره می کرد،ـ.وسعت حیات و گلهای رنگارنگ و
درخت های سربه فلک کشده هم زیبایی دیگری داشت.
زن گفت:«دنبالم بیا»
گونه به دست دنبالش راه افتادم رفتیم تو ساختمان جلوی راه پله ها زن ایستاد, اتاقی را تو طبقه دوم نشانم داد
و گفت: «خانم اونجا هستن.»
به اعتراض گفتم:«معلوم هست می خوام چکار کنم؟ این نشدسربازی که برم پیش یک خانم.»
ترس نگاهش را گرفت به حالت التماس گفت:« صدات رو بیارپایین پسرم!»
🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
ویلای جناب سرهنگ
#قسمت_هشتم
🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷
با اضطراب نگاهی به بالا انداخت و ادامه داد«برو بالا، خانم بهت میگن چکار باید بکنی زیاد بد اخلاق نیست.» باز پرسیدم: «آخه باید چکار کنم؟»
انگار ترسید جواب بدهد تا تکلیفم را یکسره کنم از پله ها بالا.رفتم، در اتاق قشنگ باز بود جوری که نمی توانستم در بزنم نگاهی به فرش های دستباف و قیمتی کف اتاق انداختم،بندپوتین هام را باز کرده و بیرونشان آوردم با احتیاط ،یکی دو قدم رفتم جلوتر.
«یا الله.»
صدایی نیامد. دوباره گفتم: «یا الله یا الله!»
این بار صدای زن جوانی بلند شد:«سرت رو بخوره یا الله گفتنت دیگه چیه؟ بیا تو!»
مردد و دو دل بودم زیر لب گفتم :«خدایا توکل برخودت.»
رفتم تو از چیزی که دیدم چشمام یکهو سیاهی رفت کم مانده بود پخش زمین شوم فکر می کنی چه دیدم گوشه اتاق روی مبل یک زن بی حجاب و به اصطلاح آن زمان «مینی ژوپ» نشسته بود با یک آرایش غلیظ و حال بهم زن پاهاش را هم خیلی عادی و طبیعی انداخته روی هم تمام تنم خیس عرق شد.
چند لحظه ماتم برد زنیکه هم انگار حال و هوای مرا درک کرده بود چون هیچی نگفت وقتی به خودم آمدم، دنده عقب گرفتم و نفهمیدم چطور از اتاق زدم بیرون پوتین ها را پام کردم بندها را بسته نبسته گونی را برداشتم.
«آهای بزمجه کجا داری میری؟ بر گرد!»
گوشم بدهکار هارت و پورت زن بی حجاب نشد پله ها را دو تا یکی آمدم پایین رنگ از صورت زن چادری پریده بود. زیاد به اش توجهی نکردم و رفتم توی حیات دنبالم دوید بیرون دستپاچه گفت:« خانم داره صدات میزنه.»
اینقدر صدا بزنه تا جونش در بیاد!
گفت: «اگر نری می کشنتها!
عصبی گفتم به جهنم!»
🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
ویلای جناب سرهنگ
#قسمت_نهم
🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷
من می رفتم و زن بیچاره هم دنبالم تقریباً
داشت می دوید.
دم دریادم آمدآدرس پادگان رابلد نیستم یکدفعه ایستادم زن هم ایستاد.ازش پرسیدم پادگان صفر چهار کدوم
طرفه؟»
حیران و بهت زده گفت برای چی می خواهی؟»
گفتم:«می خوام از این جهنم - دره فرار کنم.»
«به جوانی ات رحم کن پسر جان این کارها چیه؟ اینجا بهت بهترین پول، بهترین ،غذا و بهترین همه چیز، رو به تو می دن کیف می کنی.»
«نه ننه می خوام هفتاد سال سیاه همچین کیفی نکنم.»
وقتی دیدم زن می خواهد مرا منصرف کند که دوباره برگردم بی خیال آدرس گرفتن شدم و از خانه زدم توی خیابان خیابانی که خلوت بود و پرنده پرنمی زد فقط گاه گاهی ماشینی می آمد و با سرعت رد می شد. آن روز هر طور بود پادگان را پیدا کردم و رفتم تو.
از چیزهایی که تو پادگاه دستگیرم شد، خونم بیشتر به جوش آمد آن خانه، خانه یک سرهنگ بود که من آنجا حکم گماشته را پیدا می کردم می شدم خدمتکار مخصوص آن زن که همسریک جناب سرهنگ طاغوتی و بی
غیرت بود!
به هر حال، دو سه روزی دنبالم بودند که دوباره ببرنم همان جا ،ولی اصلاً وابدأ حريف من نشدند. دست آخر آن
سرهنگ با عصبانیت گفت:« این پدرسوخته روتنبیه ش کنید تا بفهمه ارتش خونه ننه بابا نیست که هر غلطی دلش خواست بکنه »
هجده تا توالت آن جا داشتیم که همیشه چهار نفر مأمور نظافتشان بودند، تازه آن هم چهار نفر برای یک نوبت، نوبت بعدی باز چهار نفر دیگر را می بردند قرار شد به عنوان تنبیه خودم تنهایی همه توالت ها را تمیز کنم یک هفته تمام این کار را کردم تک و تنها پشت سر هم. صبح روز ،هشتم گرماگرم کار بودم که سرگرد آمد سروقتم خنده غرض داری کرد و به تمسخر گفت:«ها بچه دهاتی! سر عقل اومده یا نه؟»
🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام مولای من 🌹
صبحت بخیر یابن الزهرا 🌷
🌺 دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز
🌸 و به امید نگاهت دل ما مانده هنوز...
🌺 فقرا پیش کریمان که معطل نشوند
🌸 منتظر بر سر راه تو جدا مانده هنوز
🌺 میشود دیدن روی تو نصیبم یا نه؟
🌸 دل من بین همین خوف و رجا مانده هنوز
#العجلمولایغریبم
💐 همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويي
چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويي 💐
🌺🌷🌹
🌷 اَللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 176 - ابزار رياست
وَ قَالَ عليهالسلام آلَةُ اَلرِّيَاسَةِ سَعَةُ اَلصَّدْرِ🌹🍃
و درود خدا بر او، فرمود: بردبارى و تحمّل سختىها، ابزار رياست است
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهیدی که میدانست دیگر عیدی در کنار خانواده نخواهد بود
🔹شهید سیدجواد موسوی در طول جنگ دو بار مجروح شد. هنگامی که در جزیرهی مجنون و در عملیات بدر از ناحیهی پهلو زخمی شد، برای مرخصی به منزل بازگشت، اما ضمن اینکه مجروحیت خویش را از خانواده کتمانمیکرد، حتی دوشادوش پدر در مزرعه نیز کار میکرد.
🔹روحیه شهادتطلبی از آغاز جنگ در اعمال و اخلاق سیدجواد کاملا مشهود بود. آخرین بار که به جبهه اعزام میشد، به برادر بزرگترش گفته بود: " عید امسال منتظر من نباشید من دیگر به منزل و جمع شما نخواهم بود. حلالم کنید و از همگان برایم حلالیت بطلبید."
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊
به تربت امام حسین(ع) زیاد سجده کنید
اخلاق را عوض میکند💚
#حاج_اسماعیل_دولابی
#حال_خوب 🤍🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh