eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
7.9هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خانه ی استثنایی 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 زیر شکم هر کدام از گوسفندها یک نارنجک بسته بودند، ماهرانه و بادقت. دو تا بچه انگار میخ شده بودند به زمین می گفتی که چشمهاشان می خواهد از کاسه بزند بیرون. اگر می خواستم از دست کسی عصبانی بشوم از دست ضد انقلاب بود ،آن اصل کاری ها، به شان گفت:م «نترسید، ما باشما کاری نداریم.» نارنجک ها را ضبط کردیم آنها را تا صبح نگه داشتیم صبح مثل اینکه بخواهم بچه های خودم را نصیحت کنم. دست انداختم دور گردنشان و شروع کردم به حرف زدن یک ذره هم انتظار همچین برخوردی را نداشتند. دست آخر ازشان تعهد گرفتم گفتم:« شما آزادید، می تونید برید.» مات و مبهوت نگاه می کردند. باورشان نمی شد وقتی فهمیدند حرفم راست ،است خداحافظی کردند و آهسته آهسته دور شدند. هرچند قدم که می رفتند پشت سرشان را نگاه می کردند معلوم بود هنوز گیج و منگ هستند.حق هم داشتند، غول های عجیب و غریبی که کومله،ها از بچه های سپاه تو ذهن آنها ساخته بودند، با چیزی که آنها دیدند زمین تا آسمان فرق می کرد؛ غول خیالی کجا؟ فرشته واقعی کجا؟ همسر شهید سپاه که کم کم شکل گرفت عبدالحسین دیگر وقت سرخاراندن هم پیدا نمی کرد بیست و چهار ساعت سپاه بود بیست و چهار ساعت خانه خیلی وقت ها هم دائماً سپاه بود. اول ها حقوق نمی گرفت بعد هم که به اصطلاح حقوق بگیر شد حقوقش جواب خرج و مخارجمان را نمی داد برای همین کار بنایی هم قبول می کرد. اکثرا شب ها می رفت سرکار. آن وقت ها خانه ی ما "طلاب"1 بود جان به جانش می کردی، چهل متر بیشتر نمی شد چند دفعه به اش گفته بودم :"این خونه برای ما دست و پاش خیلی تنگه ما الان پنج تا بچه داریم باید کم کم فکر جای دیگه ای باشیم." ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خانه ی استثنایی 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 هیچ وقت ولی مجال فکر کردنش هم پیش نمی آمد تا چه برسد بخواهد جای دیگری دست و پا کند. اول چشم امیدم به آینده بود ولی وقتی جنگ شروع شد از او قطع امید کردم دیگر نمی شد ازش توقع داشت. یک ماه رفت برای آموزش خودم دست به کار شدم خانه را فروختم و یک چهار راه ،بالاتر خانه ی بزرگتری خریدم خاطره ی آن ،روز شیرینی خاصی برام دارد همان روز که داشتیم اثاث کشی می کردیم. یادم هست که وسایل زیادی نداشتیم همانها را با کمک بچه ها می گذاشتیم توی فرقون و می بردیم خانه ی جدید یک بار وسط راه چشمم افتاد به عبدالحسین از نگاهش معلوم بود تعجب کرده آمد جلو یک ماه ندیده بودمش. سلام و احوالپرسی که کردیم پرسید: «کجا می رین؟» چهار راه جلویی را نشان دادم اون جا یک خونه خریدم. خندید گفت: "حتماً بزرگتر از خونه ی قبلی هست؟» «آره.» باز خندید.: "از کجا می خواین پول بیارین؟" پاورقی ۱ نام یکی از محله های مشهد مقدس ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خانه ی استثنایی 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 گفتم: «هر کار باشه برای پولش می کنیم خدا کریمه» چیزی نگفت یقین داشتم از کاری که کردم ناراحت نمی شود وقتی خانه ی جدید را دید خوشحال هم شد. خانه خشتی بود و کف حیاطش موزائیک نداشت. دیوار دورش هم گلی بود با دقت همه جا را نگاه کرد گفت: «این برای بچه ها حرف نداره دست و پاش هم خیلی بازه.» کار اثات کشی تمام شد عبدالحسین زودتر از آن که فکرش را می کردم، راهی جبهه شد. چند روزی تو خانه ی جدید راحت بودیم مشکل از وقتی شروع شد که باران آمد. تو اتاق نشسته بودیم یک دفعه احساس کردم سرم دارد خیس می.شود سقف را نگاه کردم ازش آب چکه می کرد دست و پام را گم کردم تا به خودم بیایم چند لحظه ای گذشت، زود رفتم یک ظرف آوردم و گذاشتم زیرش فکر کردم دیگر تمام شد. یکهو: «مامان از این جا هم داره آب می ریزه» باران شدیدتر می شد و آب چکهای سقف هم بیشتر ،اگر بگویم هر چه ظرف داشتیم گذاشتیم زیر سوراخ های سقف، شاید دروغ نگفته باشم تا باران بند بیاید حسابی اذیت شدیم بعد از آن روز شماری می کردم کی عبدالحسین بیاید مخصوصاً که چند بار دیگر هم باران آمد. بالاخره برگشت. اما خودش نیامد با تن زخمی و مجروح آوردنش، بیشتر پاهاش آسیب دیده بود. روز بعد، آقای غزالی«1۱» و چند تا از بچه های سپاه آمدند عیادت, اتفاقاً باران گرفت دیگر خودم خودم را داشتم می خوردم. آقای غزالی وقتی وضع را دید فکر کرد شاید از سقف همان اتاق آب چکه می کند از بچه ها پرسید: «اتاق مهمان خانه کجاست؟» به اش نشان دادند. رفت و زود برگشت آن جا دست کمی از اتاق های دیگر نداشت شروع کردیم به آوردن ظرف ها، آنها هم کمی بعد بلند شدند خداحافظی کردند و رفتند. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امام زمانم🥀 سـلام ما به مـحـرم به غـصـه و غـم مهدی به چشم کاسه خون و بـه شال ماتـم مهدی سـلام ما به مـحـرم به شور‌ و حال و عیانش سـلام مـا بـه حسین  و‌ به اشک سینه زنانش 🏴صلی الله علیک یااباعبدالله(ع)🏴 آنجا که نام مهدی نیست... قرار نه،باید.... فرار کرد. عج 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نهج البلاغه حکمت 192 - نکوهش مال اندوزی وَ قَالَ عليه‌السلام يَا اِبْنَ آدَمَ مَا كَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِكَ فَأَنْتَ فِيهِ خَازِنٌ لِغَيْرِكَ🍃🌹 و درود خدا بر او، فرمود: اى فرزند آدم، آنچه را كه بيش از نياز خود فراهم كنى، براى ديگران اندوخته‌اى 🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
11.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بریم استقبال محرم؟ . . با معرفت ‌ترینِ من :) من تنها کمی از عشق تو را در دامن جمع کرده بودم. تو خود دانه دانه کمِ مرا زیاد شمردی و باز دعوتم کرده‌ای حسین! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh