فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲شکر خدا که در پناه حسینم...
▪️سخنرانی آیت الله مجتهدی (ره)
#محرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🖤و سلام بر او شهید امام موسی صدر که میگفت :
«من نمی توانم سوگواری برای
امام حسین(؏) را درک کنم مگر آنکه
بتواند قهرمانانی را تربیت کند،
کسانی را تربیت کند که در برابر
ستمگر بایستند و در برابر
حاکمِ ستمگر سخن حق را بگویند»
#شهید_موسی_صدر
#محرم 🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاروان آرام قدری آهسته
ناقهی زینب جا مانده در گل
کاروان گل با دو صد بلبل
عازم بسوی قتلگاه است🏴🖤
#یاسین_اصغری
#روز_دوم #محرم🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
.
▫️فرزند شهید : در آخرین اعزام، مادربزرگم به او گفت: تو وظیفهات را انجام دادی. با این پای زخمی، کجا میروی؟ گفت: اینجا نشستن و «یا حسین، یا حسین» گفتن، دردی را دوا نمیکند. باید به داد اسلام رسید. مادربزرگم گفت: تو فرزند کوچک داری. گفت: فرزندانم را خدا به من داد، خودش هم آنها را حفظ میکند.»
#شهید_محمد_رمضانی_لالیمی🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
اي مسئولين مملكتي شما بايد نگهبان و پاسدار خون شهيدان باشيد . كوچكترين سهل انگاري و بي توجهي و خداي نكرده خيانت شما براي شهدا و ملت حزب الله قابل بخشش نيست و هر زمان كه غرور مقام شما را گرفت سري به گلزار شهدا بزنيد و فكر كنيد كه چه كساني شما را به اين مسند نشانده اند و چه انتظاري از شما دارند.
#شهید_ابراهیم_پزشکی🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
عزیزانم !
خدا را در هر زمان و مکان فراموش نکنید و خواندن سه مرتبه آیت الکرسی را ترک نکنید که واقعا من تجربه کردم ؛ جدا ار محافظت از جان ، در برابر تیرهای وسوسه شیطان مثل سپر از شما محافظت می کند و نماز را ترک نکنید تا خدا را گم نکنید و در اصل خودتان را گم نکنید.
#شهید_حمیدرضا_دایی_تقی🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما ببینید و منم دعا کنید 😭
◾️گلی گم کردهام میجویم او را...
#یا_حسین(ع)
#محرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠استاد #شجاعی:
▪️داستان کربلا،ثابت کرد، که بشر به بلوغ امامداری نرسیده است!
#محرم #امام_حسین🏴
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
عاشق محرم و سینهزنی بود، مخصوصاً که لشکر او به نام مقدس امام حسین (ع) بود، ایام محرم شور و حال دیگری در آن پیدا میشد و گردانها به روش سنتی عزاداری میکردند.
بعضی وقتها که دوستان نزدیک در سنگر جمع میشدند، حسین با بازوی قطع شده دستش سینهزنی میکرد.
حاجحسین تا نامی از سیدالشهدا (ع) میآمد، به پهنای صورت اشک میریخت و از شدت گریه شانههایش میلرزید.
📚جز لبخند چیزی نگفت
#شهید_حسین_خرازی🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صوت_الشهدا |🥀
شهید حاج قاسم سلیمانی: جان من و همه شهدا، ارزش فدا شدن در راه این ملت را دارد
ویدیو کمتر دیده شده از وداع شهید سلیمانی با شهدا
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی 🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍چرا اشک😭
🎥علامه مصباح یزدی رحمة الله علیه
#محرم🏴
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠دنیا میخواهی نماز بخون ، آخرت می خواهی نماز بخون!
🔸️آیت الله بهجت (قدس سره)
#نماز_اول_وقت 📿🌱
#اللهمعجللولیکالفرج 🤲
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
«وجود امام امروز، برای معیار است. راه او، راه سعادت و انحراف از راهش خسران دنیا و آخرت است و من با تمام وجود این اعتقاد را دارم كه شناخت و مبارزه با جریانهایی كه بین مسلمین سعی در به انحراف كشیدن انقلاب از خط اصیل و مكتبی آن را دارند به مراتب حساستر و سختتر از مبارزه با رژیم صدام و آمریكاست.»
از وصیتنامه شهید#محمد_بروجردی🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
🔊 حجت الاسلام #حامد_کاشانی
#شب_سوم_محرم
#حضرت_رقیه سلام الله علیها
#روضه_تصویری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - نماهنگ با پای پر ورمم - کریمی.mp3
4.24M
با پای پر ورمم
دردسر حرمم
دیگه حالا خیلی
شبیه مادرمم🥀😭
#محمود_کریمی
#شب_سوم #محرم🏴🥀
#یارقیهخاتونمددی🥀🕯
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
خانه ی استثنایی
#قسمت_پنجاه_و_پنج_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
گفت: «دفعه ی بعد بیست روز مرخصی می گیرم خاطرت جمع باشه» صبح زود راهی جبهه شد.
نزدیک دو ماه گذشت روزی که آمد بعد از سلام و احوال پرسی گفت:« بیست روز مرخصی گرفتم که دیوار رو درست کنم.»
خیلی زود شروع کرد روز اول آجر ریخت، روز بعد هم دور تا دور دیوار حیاط را خراب کرد می خواست بقیه ی کار را شروع کند که یکی از بچه های سپاه آمددنبالش، به اش گفت: «بفرما تو.»
گفت: «نه، اگه یک لحظه بیای بیرون بهتره»
رفت و زود آمد خیره شد به چشم های من،
«کار مهمی پیش اومده باید برم.»
طبیعی و خونسرد :گفتم خب عیبی نداره برو ولی زود برگرد.
صداش مهربان تر ،شدگفت:« تو شهر کارم ندارن»
«پس کجا؟!»
«می خوام برم جبهه.»
یک آن داغی صورتم را حس کردم حسابی ناراحت شدم «تو کوچه که می آمدی، خانه ی ما با آن وضعش انگشت
نما بود به قول معروف شده بود نقل مجلس!»
دور و برم را نگاه کردم گفتم:« شما می خوای منو با چند تا بچه ی کوچیک، تو این خونه ی بی در و پیکر بگذاری
و بری؟!»
چیزی نگفت.
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
خانه ی استثنایی
#قسمت_پنجاه_و_شش_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
اقلاً همون دیوار درب و داغون خودش رو خراب نمی کردی
طبق معمول این طور ،وقت ها خندید گفت: «خودت رو ناراحت نکن به ات قول میدم که حتی یک گربه روی پشت بام خونه نیاد.»
صورتم گرفته تر شد و ناراحتی ام بیشتر، گفت:« حالا دیوار حیاط خرابه که خراب ،باشه این که عیبی نداره»
دلم می خواست گریه کنم :«گفتم یعنی همین درسته که من تو این خونه ی بی در و پیکر باشم اونم با چند تا بچه ی قدونیم قد؟»
باز هم سعی کرد آرامم ،کند فایده نداشت دلخوری ام هر لحظه بیشتر می شد خنده از لبهایش رفت. قیافه اش جدی شد تو صداش ولی مهربانی موج می زد.
«نگاه کن، من از همون اول بچگی، و از همون اول جوانی که تو روستا بودم هیچ وقت نه روی پشت بام کسی رفتم نه از دیوار کسی بالا رفتم نه هم به زن و ناموس کسی نگاه کردم.»
حرف های آخرش حواسم را جمع کرد هر چند که ناراحت بودم ولی منتظر شنیدن بقیه اش شدم.
الان هم میگم که تو اگه با سر و روی باز هم بخوای بری بیرون، اصلاً کسی طرفت نگاه نمی کنه خیالت هم راحت باشه که هیچ جنبنده ای تو این خونه مزاحم شما نمی ،شه چون من مزاحم کسی نشدم هیچ ناراحت نباش...»
مطمئن و خاطر جمع حرف میزد به خودم که ،آمدم از این رو به آن رو شده بودم حرف هاش آب بود روی آتش وقتی ساکش را بست و راه افتاد انگار اندازه ی سر سوزن هم نگرانی نداشتم.
چند وقت بعد آمد. نگاهش مهربانی همیشه را داشت بچه ها را یکی یکی بغل می کرد و می بوسید. هنوز ننشسته
بود که رو کرد به من یک« خوب» کشیده و معنی داری گفت ،پرسید :«تو این چند وقته دزدی، چیزی اومد؟»
با خنده گفتم: «نه.»
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
نذر في سبيل الله
#قسمت_پنجاه_و_هفت_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
خندید، ادامه دادم:« اثر اون حرفتون این قدر زیاد بود که ما با خیال راحت زندگی کردیم اگر بگی یک ذره هم دلم تکون خورده دروغ گفتی.»..
خدا رحمتش کند هنوز که هنوز است اثر آن حرفش توی دل من و بچه ها مانده به قول خودش، هیچ جنبنده ای مزاحم ما نشده است "۱".
همسر شهید
همیشه از این نذر و نیازها داشتم آن دفعه هم یک گوسفند نذر کرده بودم نذر زنده برگشتن عبدالحسین.
وقتی از جبهه برگشت جریان را به اش گفتم خودش دنبال کار را گرفت؛ یک گوسفند زنده خرید و آورد تو حیاط
بست.
مادرم و چند تا از در و همسایه هم گوسفند را دیده بودند کنجکاو قضیه .شدند علتش را که می پرسیدند می گفتم «نذر داشتم.»
بالاخره گوسفند را کشتیم خودش نشست و با حوصله همه گوشت ها را تقسیم کرد. هر قسمت را تو یک پلاستیک می گذاشت حتی جگر و پوست و چیزهای دیگرش را هم ،جداجدا تو چند تا پلاستیک گذاشت. کارش که تمام شد دست ها را شست و گفت:« یه کیسه گونی بزرگ برام بیار»
«گونی می خواین چکار؟»
پاورقی
-۱- شهید برونسی کم کم به وضع آن خانه سر و سامان داد.
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh