eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه #آروم بود و با وقار.سرش پائین بود و کار خودش را می کرد.تو همه چی خبره بود👌. یادمه روزی چای ریخت☕️ که بخوریم به شوخی گفتم چای #شهادته دیگه؟😉 گفت آره تازه اومده دوبرابره شربت جواب میده راوی از همکاران شهید #شهید_امین_کریمی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
روز اول بود که همه ورودی های #دانشگاه امام حسین (علیه السلام) دور هم جمع شده بودیم، دوری از خانواد
💠 🌷دفعه دوم که اومده بود سوریه یه خورد تو دستش. همه طبق معمول تو این فکر بودن که الان سید مجتبی (شهید حسین معز غلامی) با یه ماشین برمی گرده که به دستش رسیدگی کنه و خون ازش نره. 🌷ولی دیدیم خیلی و بدون هیچ ترسی و بدون اینکه درد رو توی چهره اش نشون بده رفت ی گوشه نشست و شروع کرد به بیرون آوردن با ناخنگیر ! 🌷می گفت: نمی تونم برم عقب کار رو زمینه؛ بعدشم دستشو پانسمان کرد و پاشد. 🌷چون بود تمام تلاششو می کرد که حتی ی ذره هم احساس درد و ضعف تو چهره اش معلوم نباشه و روحیه بقیه نشه . 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍همسر شهید : 🌷| یک سالی از #زندگی مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش دعوت کرد، #برویم خانه شان🏡 گفت
🌸همسر شهید ❣بعضی وقت ها که عباس حرف از رفتن و #شهادت می زد، #دلتنگ می شدم و می گفتم: آخه تو بگو من با این سه تا بچه چی کار کنم؟ ❣می گفت: ببین ملیحه من فقط #وسیله هستم، همسرتم، مرد خونه تم، امیدتم، سایه بالا سرتم؛ اما #سرپرست تو #خداست، سرپرست همه ما خداست ❣می گفت: ملیحه! پشت صحنه زندگی من تو هستی که می تونم #فعالانه قدم بردارم ❣اگه من توی خانواده، پشتوانه گرمی نداشته باشم، اگه همسرم، خانواده ام رو نگردونه و مسئولیت بچه ها رو بر عهده نگیره و به کار من خدشه وارد کنه. مطمئن باش #هیچ_موفقیتی به دست نمیاد ❣اینها رو که می شنیدم یکم #آروم می شدم و تحمل دوریش برام شیرین می شد #شهید_عباس_بابایی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠عشق به سپاه 🔸زمانی که حسین میخواست وارد #سپاه بشه، ما مخالفت🚫 بودیم. دایی ها و عموهایش هم که سپا
💠 🔰دفعه دوم که اومده بود سوریه یه خورد تو دستش. همه طبق معمول تو این فکر بودن که الان سید مجتبی (شهید حسین معز غلامی) با یه ماشین برمی گرده عقب که به دستش رسیدگی کنه و خون ازش نره 🔰ولی دیدیم خیلی و بدون هیچ ترسی و بدون اینکه درد رو توی چهره اش نشون بده رفت یه گوشه نشست و شروع کرد به بیرون آوردن ترکش با ناخنگیر! 🔰می گفت: نمی تونم برم عقب کار رو زمینه؛ بعدشم دستشو کرد و پاشد . چون فرمانده بود تمام تلاششو می کرد که حتی یه ذره هم احساس درد و ضعف تو چهره اش معلوم نباشه و روحیه بقیه نشه. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#دایی_جونمـ خیلی دلمـ💔 برات تنگ شده وقتی برا #اولین بار تو رو با چتر تو آسمون دیدم..گفتم: #دایی_بال
🔹بعد از شهادت🌷 شهید روح الله سلطانی، بی قراری ما بیشتر شده بود. چون #محمدتقی در فاصله ی نیم متری شهید روح الله سلطانی بود👥 لحظه ی شهادت ایشون. 🔸محمدتقی که متوجه بی قراری💔 ما شده بود، با حالت #طنز به ما میگفت نگران نباشید، من چیزیم نمیشه، آقا روح الله اگه شهید شد، به خاطر این بود که درشت اندام بود☺️ ... اگه مثل من #لاغر بود، تیر از کنارش👤 رد میشد و بهش نمی خورد. 🔹البته ما میدونستیم که در دلش چه #غوغاییه و چقدر از رفتن دوستش ناراحته😔 و این حرفها رو فقط برای #آروم کردن ما میگه. #شهید_روح_الله_سلطانی #شهید_محمدتقی_سالخورده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣🌸 🌸❣ 8⃣5⃣ از ایستگاه تا رسیدن به سر کوچه مون کمی باید پیاده میرفتم، هوا یه کمی گرم☀️ بود اما نه اونقدر که نشه تحمل کرد، به هر حال پیاده روی رو دوست داشتم،  نگاهم به ماشینا بود به آدما، به بچه هایی که درحال بازی بودن،  وقتی ببینی همه در یک روز دارن زندگی میکنن، دیگه نیست که بریزه ،  دیگه اثری از و نیست، همه چیز داره پیش میره … با سرخوشی قدم میزدم و افکارای عجیبی تو ذهنم میساختم،😇  یه دفعه سر کوچه نگاهم افتاده به سه نفر 👤👥که باهم درگیر شده بودن، دو نفر با یه نفر گلاویز شده بودن، به اون پسره که داشتن میزدنش نگاه کردم،  کمی دقت کردم، یه لحظه احساس کردم خیلی گرمم شد،  وای نه …😳😧 امکان نداره … قدمامو تند تر کردم و تقریبا با حالت بدو رفتم سمتشون،  در همین حین یه آقایی از مغازه اومد بیرون و رفت تا جداشون کنه که اون دو تا سوار ماشینشون شدن و در رفتن،💨🚗 خودمو رسوندم بهش،  نفس نفس میزدم، با نگرانی نگاهش کردم وگفتم:😨😳 _چیشده؟؟؟؟ چیکارت داشتن؟!!!!!! .... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
♥️🍃| #سیره_شهید #بابڪ گفت: میخوام برم #خارج از #ڪشور مردم #فڪر ڪردند میخواد بره #آلمان همچون #براد
🍃✨🍃✨🍃✨ 🔻 #به_نقل_از_همرزم_شهید 🌷مدتی که سوریه بودیم بابک خیلی #ساکت و #اروم بود. 🌷گاهی میرفت توی تنهایی و خلوت دعای #شهادت میکرد و اشک میریخت. 🌷بعضی اوقات میدیدم بابک نیست. دنبالش میگشتیم... می دیدیم رفته کنار و گوشه ها و جاهای خلوت، #تنهایی دعا میکنه. #شهید_بابک_نوری_هریس🌷 دست ما رو هم بگیر داداش جان🙏❤ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌴یاد #شهید مدافع حرم #ابوالفضل_راه_چمنی بخیر؛ همیشه #قرآنی_کوچک در جیبش داشت و روزی ۵ یا ۶ بار قرآ
✍ #برگی_از_خاطرات 🌷روزی از موضوعی #ناراحت بودم و از آن رنج میبردم، ابوالفضل منو دید و بعد از فهمیدن قضیه به من گفت: داداش دو رکعت نماز بخون تا #آروم بشی 🌷گفتم: آخه... گفت: بخون. منم خواندم و #بهتر شدم این قضیه گذشت تا روزی که خبر شهادتش رو به من دادن. حالم خیلی خراب بود. به یاد پند برادرم افتادم و دو رکعت نماز خواندم و #آرام شدم 🖋راوی:برادرشهید #شهید_ابوالفضل_راه_چمنی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💠 #مجروحیت_وتحمل_درد 🔰دفعه دوم که اومده بود سوریه یه #ترکش خورد تو دستش. همه طبق معمول تو این فکر بودن که الان سید مجتبی (شهید حسین معز غلامی) با یه ماشین برمی گرده عقب که به دستش رسیدگی کنه و خون ازش نره 🔰ولی دیدیم خیلی #آروم و بدون هیچ ترسی و بدون اینکه درد رو توی چهره اش نشون بده رفت یه گوشه نشست و شروع کرد به بیرون آوردن ترکش با ناخنگیر! 🔰می گفت: نمی تونم برم عقب کار رو زمینه؛ بعدشم #خودش دستشو #پانسمان کرد و پاشد . چون فرمانده بود تمام تلاششو می کرد که حتی یه ذره هم احساس درد و ضعف تو چهره اش معلوم نباشه و روحیه بقیه #تضعیف نشه. #شهید_حسین_معزغلامی🌷 #شهید_مدافع_حرم #ذاکر_اهل_بیت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
زل زده بود به خاڪ #شلمچه ... گفت #شلمچه....؟؟ اگر عروسڪمو بھت بدم #بابامو بهم میدی؟؟؟ 🍃🌹🍃🌹 @sha
🌾به تعبیری میشه گفت: !!! 🌾به همون تعبیری که 👈کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا 🌾 زمینِ کربلآست 🌾یعنی همه جا زمینِ ♨️ولی شلمچه من فکر میکنم زمیـ🌍ـنِ قتلگاست... ✨تربتِ ✨بویِ تربتِ میده😌... 🌷 یه جایی ❤️ نا آروم میشه یکی دیگه باید آرومش کنه!! از یه جایی دیگه باید بشه اونجا ... 🎤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
••♥️🌷♥️•• یه جایی ناآروم میشه یکی دیگه باید آرومش کنه💖 [ از ] یه جایی دیگه باید بشه اونجا ستـــ ... 💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید راه چمنی در بین کودکان #سوری پس از آزاد سازی✌️ شهر از چنگال تروریست ها👹 #شهید_ابوالفضل_راه_چم
🌷روزی از موضوعی بودم و از آن رنج میبردم، ابوالفضل منو دید و بعد از فهمیدن قضیه به من گفت: داداش دو رکعت نماز بخون تا بشی 🌷گفتم: آخه... گفت: بخون. منم خواندم و شدم این قضیه گذشت تا روزی که خبر شهادتش رو به من دادن. حالم خیلی خراب بود. به یاد پند برادرم افتادم و دو رکعت نماز خواندم و شدم 🖋راوی:برادرشهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh