eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
💖 #اخلاق_شهدایی 💖 🌸 روش آقای #رجایی برای بیدار ڪردن بچه‌ها برای #نماز_صبح با توجہ بہ اینڪه در سن نوجوانی معمولاً خواب بچه‌ها قدری #سنگین است و بہ خصوص خواب صبح ڪه شیرین هم هست،😍 این بود ڪه بالای سر بچه‌ها می‌ایستاد و با شوخی و با صدای بلند می‌گفت: #بلند صحبت نڪنید ڪه بچہ از خواب بیدار می‌شود! »😉 🌸 بچه‌های ما بین 6 تا 10 سال سن داشتند و چون خودشان هم مایل بودند و #ذوق داشتند، لذا بلند می‌شدند.😌 تأڪید آقای رجایی این بود ڪه قبل از اینڪه آفتاب بزند، آنها #بیدار شوند. 🌸 اگر می‌دید آنها بیدار نمی‌شوند، بالای سر آنها می‌نشست و با #محبت و شوخی شانه‌های آنها را مالش می‌داد و با آنها حرف می‌زد☺️ ڪه با لطافت و #ملایمت بیدار شوند و بنشینند. بعد ڪه بلند می‌شدند شانہ آنها را می‌گرفت و آنها را تا نزدیڪ دستشویی همراهی می‌ڪرد و قبل از رسیدن بہ دستشویی با شوخی یك ضربہ ملایم با ڪف دست بہ پشت آنها می‌زد! 😇 🌸👈 با این روشهای بسیار #عاطفی و توأم با مهر و محبت می‌خواست فرزندانش بہ #نماز عادت ڪنند و از این امر هم خاطره #تلخی نداشتہ باشند ... 💖 ( ناگفتہ های همسر شهید رجایی ) #شهید_محمدعلی_رجایی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💖 #اخلاق_شهدایی 💖 اون شب بہ #سنگر ما آمده بود تا شب را در سنگر بگذراند 😴 ولی ما او را نمی شناختیم. هنگام #خواب گفتیم: « پتو نداریم برادر !!! » 🙂 گفت : « ایرادی نداره ... » یڪ #برزنت زیر خود انداخت و خوابید. صبح وقت #نماز فرمانده گردانمان آمد و گفت: « برادر #خرازی شما جلو بایستید.» و ما تازه فهمیدیم 😥 ڪه او فرمانده لشگر حاج #حسین_خرازی بود ... #شهید_حسین_خرازی🌷 فرمانده لشگر امام حسین (ع) ♥️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷 🔰اگر ڪسی او را نمی شناخت؛ هرگز باور نمی کرد که با  ی لشکر مقدس امام حسین (ع) روبروست 🔹نماز📿 جماعت ظهر تمام شد. جعبه شیرینی را برداشت🍱. چون وقت تنگ بود؛ سریع به هر نفر یکی می داد و می رفت سراغ بعدی. 🔸رسید به ؛ چون فرمانده بود کمرش را خم کرد و جعبه را پایین آورد. رنگ حاجی عوض شد😕 با اخم زد زیر جعبه و گفت: مثل بقیه یکی بده  بہ نقل از: آقای مرتضوی 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷 🔸همہ می‌خندیدند و می‌گفتند: اینجا است، یعنی اینقدر با همہ خودمانی، صمیمی💖 و راحت بودند. 🔹هر ڪسی هر ڪار و داشت، اولین جایی ڪه می‌آمد، منزل ما🏡 بود و ایشان هم با رویی برخورد می‌ڪرد. 🔸با آن همہ خستگی😪 ڪه از سرڪار می‌آمد، اگر در خانہ بود، یڪ وقت تا ساعت یڪ یا دو می‌نشست. گرم و صمیمی‌ بود و هر چہ در خانہ بود، با جان و دل در اختیار همہ می‌گذاشت👌 اینطور نبود ڪه خودش را برای ڪسی بگیرد و یا در جمعی از حرفی بزند❌ 🌷 🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ظرف غذایش ڪه دست‌نخورده می‌ماند ، وحشت می‌ڪردیم . مطمئن می‌شدیم حتماً گروهانی در یڪ ‌گوشه‌ی خطِ لشڪر غذا نخورده. این‌طوری اعتراض می‌ڪرد به ڪارمان. تا آن گروهان را پیدا نمی‌ڪردیم و غذا نمی‌دادیم بهشان، لب به غذایش نمی‌زد . گاهی چهل‌‌وهشت ساعت غذا نمی‌خورد تا یقین ڪند همه غذا خورده‌اند . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh