🌷شهید نظرزاده 🌷
با یک بغل گل رفتی زخمهای قلبمان #شکوفه کرده انگار کسی #شهادت میخواهد باید #گلهای مزارت را بغل
5⃣8⃣7⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🌸حامد چند باری #فرمانده ش حاج احمد را دعوت کرده بود به صرف املت🍳. بساط پخت و پزش هم همیشهی خدا جور بود😄.
🌸کنار قبضه و زیر آتش🔥 و دود و بوی باروت #املتهائی درست میکرد که همسنگرها انگشتهایشان را هم با آن بخورند😋. آوازهی املتهای #حامد همه جا پیچیده بود و بالاخره یک روز صبح☀️، #سردار مهمان سفرهی صبحانهشان شد و همان یک املت🍳 کار خودش را کرد.
🌸از آن شب به بعد، وقتی که حجم آتش کم میشد🔥 و سر و صدا میخوابید، #حاج_احمد کیسه خواب به دوش، میآمد #سنگرحامد که پیش آنها بخوابد💤.
🌸آنقدر صمیمی که وقتی فهمید حامد #24سالش هست و هنوز #مجرد است، توپید بهش😡 که «اگر میخواهی یک بار دیگر رنگ #سوریه را ببینی و از یگان محل خدمتت بخواهم که تو را باز هم بفرستند اینجا، این بار که برگشتی ایران، زن میگیری💑 و سری بعد که آمدی باید حلقهی نامزدی💍 توی دستت داشته باشی.»
📚بریده ای از کتاب «شبیه ِخودش»
📝خاطراتی از شهید حامد جوانی
✍نوشته حسین شرفخانلو🌺
#شهید_حامد_جوانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh