🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 2⃣7⃣#قسمت_هفتادو_دوم 💢و در آغوشش میگیرند... و تو گمان
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
3⃣7⃣#قسمت_هفتادو_سوم
💢#رقیه خود را به روى سر مى اندازد.... و مثل مرغ پر کنده پیچ و تاب مى خورد.مى نشیند، برمى خیزد، دور سر مى چرخد، به سر نگاه مى کند، بر سر و صورت و دهان خود مى کوبد، خم مى شود، زانو مى زند، سر را در آغوش مى کشد، مى بوید، مى بوسد،
خون سر را با دست و صورت و مژگان خود مى سترد... و با خون خود که از دهان و گوشه لبها و صورت خود جارى شده در مى آمیزد، اشک مى ریزد، ضجه مى زند، صیحه مى کشد، مویه مى کند، روى مى خراشد، گریه 😭مى کند، مى خندد، تاولهاى پایش را به پدر نشان مى دهد، شکوه مى کند، دلدارى مى دهد، اعتراض مى کند، تسلى مى طلبد....
🖤و #خرابه را و #جان_همه_خراباتیان را به آتش 🔥مى کشد.... بابا! چه کسى محاسن تو را #خونین کرده است ؟بابا! چه کسى رگهاى تو را #بریده است ؟بابا! چه کسى در این کوچکى مرا #یتیم کرده است؟ بابا! چه کسى یتیم را #پرستارى کند تا بزرگ شود؟بابا! این زنان #بى_پناه را چه کسى پناه دهد؟بابا! این چشمهاى گریان، این موهاى پریشان، این غربیان و بى پناهان را چه کسى #دستگیرى کند؟بابا! شبها وقت خواب ، چه کسى برایم #قرآن بخواند؟ چه کسى بادستهایش #موهایم را شانه کند؟ چه کسى با لبهایش #اشکهایم را بروید؟
چه کسى با بوسه هایش #غصه هایم را بزداید؟
💢چه کسى #سرم را بر زانویش بگذارد؟ چه کسى #دلم را آرام کند؟کاش مرده بودم بابا! کاش فداى تو مى شدم !
کاش زیر خاك بودم ! کاش به دنیا نمى آمدم ! کاش کور مى شدم و تو را در این حال و روز نمى دیدم.مگر نگفتند به سفر مى روى بابا؟ این #چه_سفرى بود که میان سر و بدنت #فاصله انداخت؟ این چه سفرى بود که #تو را از #من گرفت ؟باباى شجاع من ! چه کسى #جراءت کرد بر سینه تو بنشیند؟ چه کسى #جراءت کرد سرت را از تن جدا کند؟
🖤چه کسى #جراءت کرد دخترت را یتیم کند؟تو کجا بودى بابا وقتى ما را بر #شتربى_جهاز نشاندند؟تو کجا بودى بابا وقتى به ما #سیلى مى زدند؟تو کجا بودى بابا وقتى کاروان را #تند مى راندند و زهره مان را آب مى کردند؟تو کجا بودى بابا وقتى #آب را از ما دریغ مى کردند؟تو کجا بودى بابا وقتى به ما #گرسنگى مى دادند؟ تو کجا بودى بابا وقتى #عمه_ام را #کتک مى زدند؟
💢تو کجا بودى بابا وقتى برادرم #سجاد را به #زنجیر مى بستند؟تو کجا بودى بابا وقتى #شبها در #بیابانهاى ترسناك #رهایمان مى کردند؟تو کجا بودى بابا وقتى #سایه_بانى را در ظل آفتاب از ما مضایقه مى کردند؟تو کجا بودى بابا وقتى مردم به ما مى #خندیدند😄⁉️تو کجا بودى
بابا وقتى ما بر روى شتر #خواب مى رفتیم و ازمرکب #مى_افتادیم و زیردست وپاى شترها مى ماندیم ؟تو کجا بودى بابا وقتى #مردم از #اسارتماشادىکردندو#پیش_چشمهاى_گریان_ما مى #رقصیدند؟
🖤تو کجا بودى بابا وقتى بدنهایمان #زخم شد و پوست صورتهایمان برآمد؟تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام زینب #سجاد را در سایه شتر خوابانده بود و او را باد مى زد و گریه مى کرد؟تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام زینب نمازهاى شبش را #نشسته مى خواند و دور از چشم ما تا صبح🌥 #گریه مى کرد؟
تو کجا بودى بابا وقتى #سکینه سرش را بر شانه عمه ام زینب مى گذاشت و زارزار مى گریست ؟تو کجا بودى بابا وقتى از #زخمهاى غل و زنجیر سجاد #خون مى چکید..
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
4⃣7⃣#قسمت_هفتادو_چهارم
💢تو کجا بودى بابا وقتى از #زخمهاى غل و زنجیر سجاد #خون مى چکید؟تو کجا بودى بابا وقتى ما همه #تورا صدا مى زدیم ؟جان من فداى تو باد بابا که #مظلومترین باباى عالمى!بابا! من این را #مى_فهمم که... تو #فقط باباى من نیسى، باباى همه جهانى.پدر همه عالمى ، امام دنیا و آخرتى ، نوه پیامبرى ، فرزند على و فاطمه اى ، پدر سجادى و پدر امامان بعد از خودى ، تو برادر زینى!من اینها را مى فهمم... و مى فهمم که تو #باباى_همه کودکان #جهانى و مى فهمم که همه دنیا به تو نیازمند است. اما الان من بیش از همه به تو محتاجم و بیشتر از همه ، فرزند توام ،
🖤دختر توام ، دردانه توام.هیچ کس به اندازه #من غربت و یتیمى و نیاز به دستهاى تو را احساس نمى کند.
همه ممکن است... بدون تو هم زندگى کنند... ولى من بدون تو مى میرم. من از همه عالم به تو محتاجترم . بى آب هم اگر بتوانم زندگى کنم ، بى تو نمى توانم.... تو نفس منى بابا! تو روح و جان منى.بى روح ، بى نفس ، بى جان ، چه کسى تا به حال زنده مانده است ؟!بابا! بیا و مرا ببر.زینب ! زینب ! زینب!اینجاهمان جایى است که تو به #اضطرار و #استیصال مى رسى....
💢اینجا همان جایى است که تو زانو مى زنى و مرگت را آرزو مى کنى...
تویى که در مقابل یزید و ابن زیاد،آنچنان #استوار ایستادى... که پشت نخوتشان را به خاك مالیدى ، اکنون ،... اینجا و در مقابل این #کودك سه ساله احساس عجز مى کنى.... چه کسى مى گوید که این رقیه بچه است ؟ فهم همه #بزرگان را با خود حمل مى کند.چه کسى مى گوید که این دختر، سه ساله است ؟ #عاطفه همه زنان عالم را دل مى پرورد!
🖤چه کسى مى گوید که این رقیه ، کودك است ؟ زانوان بزرگترین #عارفان جهان را با ادراك خود مى لرزاند.نگاه کن ! اگر که #ساکت شده است ،
لبهایش را بر لبهاى پدر گذاشته است و چهار ستون بدنش مى لرزد.اگر صدایش شنیده نمى شود، تنها، گوش شنواى پدر را شایسته شنیدن ، یافته است.نگاه کن زینب ! #آرام_گرفت ! انگار رقیه آرام گرفت.دلت #ناگهان فرو مى ریزد...
و #صداى_حسین_درگوش_جانت مى پیچد... که رقیه را صدا مى زند و مى گوید:
💢_✨بیا! بیا دخترم ! که سخت چشم انتظار تو بودم.شنیدن همین #ندا، #عروج_روح_رقیه را براى تو محرز مى کند.... نیازى نیست که خودت را به روى رقیه بیندازى ، او را درآغوش بگیرى ،
بدن سردش را لمس کنى و چشمهاى باز مانده و بى رمقش را ببینى.... درد و داغ رقیه تمام شد... و با سکوت او انگار خرابه آرامش گرفت.اما اکنون ناگهان #صیحه توست که سینه آسمان را مى شکافد.... انگار مصیبت تو #تازه آغاز شده است.
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh