eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
ببینید 📽 فیلم شهید حسین معز غلامی در منطقه عملیاتی حلب ⚘ #نسخه_باکیفیت 🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷❣🌷❣🌷❣🌷❣🌷 🌾هر #پنجشنبه عصر زیارت شهدای بهشت زهرا🌷 (س) را فراموش نمیکرد🚫 هر هفته خیراتی میخرید و اکثرا سر مزار #شهیدکامران پخش میکرد. 🌾به زیارت قبور شهدای #مدافع_حرم میرفت و آرام آرام اشک میریخت😭 دوستانش میگفتند آب میشود وقتی میبیند #رفقا_رفته_اند و خودش مانده ... 🌾چند لحظه که از او غافل میشدیم میدیدیم گوشه ای #آرام آرام راه میرود و به پهنای صورت اشک میریزد😭 با هرکدام از #شهدا سخنی برای گفتن داشت. #شهید_حسین‌_معزغلامی 🌷 🔸بسی گفتیم و گفتند از #شهیدان 🔸 #شهیدان را شهیدان🌷 میشناسند 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مداحی یا رقیه(س) دین و دنیام بانوای: مدافع حرم #شهید_حسین_معزغلامی🌷 السلام علیک یا رقیه بنت الحس
🔰گفتم: دارم از استرس میمیرم😢 گفت: یک بهت میگم هر بار گیر کردی بگو؛ من خیلی قبولش دارم. گره یک کار منم همین باز کرد که هم به سختی اجازه خروج گرفت😔 🔰گفتم: باشه داداش بگو گفت: تسبیــ📿ـح داری ؟! گفتم: آره گفت: بگو سلام الله علیها حتماً سه ساله ارباب نظر می کنه منتظرتم 😊 🔰قطع کردم چشمامو بستم😌 شروع کردم الهی بالرقیه سلام الله علیها الهی بالرقیه سلام الله علیها ۱۰ تا نگفتم که یهو گفت: این پنج نفر آخرین لیسته. بقیه اش فردا 🔰تعجب کردم😟 همینجور ذکر می گفتم که یهو رو خوند بغضم ترکید😭 با گریه گرفتم رفتم سمت خونه حاضر شم وقتی را دیدم گفتم درست شد اشک تو چشماش حلقه زد گفت (سلام الله علیها) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#برات_شهادت 🔰تو آخرین جلسه کاری که "سید مجتبی" حاضر بودن، برای پذیرایی سیب🍎 آوردن. یه "ابوحامد" نام
🔸ساعت ۴ صبح⏰ بود که مجبور شد بزنه به خط، #پاتک خورده بودیم و داشت خط میشکست⚡️ تا دوباره اون بخش حماه بیفته دست دشمن، فوری جمع و جور کرد، داشت میرفت بیرون از مقر، یهو برگشت، انگشتر💍 و ساعت و کارد و هرچی که #ارزشمند بود رو در آورد و گذاشت رو میز، بعدم پلاکشو درآورد گذاشت کنار همونا، گفتم چکار میکنی سیدمجتبی⁉️ 🔹گفت: اگر #برنگشتم، نامردا از من چیزی غنیمت نگرفته باشن برن باهاش کیف و حال کنن، اینو گفت و خندید😄 و رفت. تاحالا سابقه نداشت موقع رفتن این کارو بکنه، دلم شور افتاد😥 گفتم: داره میره که #برنگرده، صداش کردم باهاش دوباره خداحافظی کردم و رفت. 🔸وقتی گروهانش شکست خورد و خبر عقب نشینی و #تلفات بالا رو آوردن و خبر رسید که #سیدمجتبی غیبش زده اما قطعا شهید شده🌷 چون نیرو نداشته و یه تنه👤 واستاده، ترسیدم و گفتم، حتما پیکرشو بردن، وقتی حدود #سه_روز بعد پیکرش لابلای شهدای زینبیون و فاطمیون و سوری و... تو بخش #مفقودین از روی اتیکت (برچسب بازوبند) "لبیک یا مهدی" دستش شناسایی شد، یاد اون کارش افتادم😔 #شهید_حسین‌_معزغلامی راوی: همرزم شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚برشےاز کتاب سرو قمحانه 🔸یه شب به خوابم اومد. مُهری جهت مَمهور کردن نامه های مردم💌 دستش بود. مهر دقیقا شبیه سنگ بود. فقط کوچکتر و در اندازه مُهر بود. حتی رنگ متن های موجود در مهر شبیه رنگ موجود در سنگ مزارش بود👌 🔹رنگ متنِ مدافع حرم در مهر مثل سنگ مزارش به رنگ قرمز🔴 بود. دیدم بعضی ها نامه میدن و همون جاپای نامه ها مهر می زنه. حسین گفت من نامه خیلی ها رو مهر می زنم. 🔸همون پنجشنبه خانمی رو سر مزار حسین🌷 دیدم که خیلی هم نبود. داشت گریه می کرد😭 از من پرسید شما خانواده شهید رو نمی شناسید؟ گفتم من هستم. من رو در آغوش گرفت و گفت 🔹راستش من خیلی# بدحجاب بودم. اصلا اهل دین و مذهب نبودم❌ یک روز که داشتم در شبکه های مجازی جستجو می کردم، تصادفا با آشنا شدم. خیلی منقلب شدم💗 در مورد شهید تحقیق کردم. 🔸بعدها رو درخواب دیدم. این شهید درزندگی من تاثیر بسیاری گذاشت. باعث شد روزبه روزحجابم بهتر بشه✅سالها بود که اصلا نمیخوندم ولی ازوقتی که با شهید آشنا شدم نماز خوون شدم🙂 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 دلیل حضور 🔰یکبار که حسین می خواست به منطقه برود بهش گفتم: نمیشه سوریه نری؟ نمیشه بمانی و در رکاب
🔻 🌸🥀 🔅 دو سال شب🌙 پنجم محرم بود حسین گفت میای بریم هیات؟ دعوتم کردن باید برم بخونم... گفتم بریم با خودم فک کردم شاید یه هیات بزرگ و معروفیه که یه محرم رو وقت میذاره و میره اونجا... 💢 وقتی رسیدیم هیات🏴 به ما گفتن هنوز شروع نشده... حسین گفت مشکلی نداره ما منتظر میمونیم تا شروع شه... نیم ساعتی⏰ تو نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد... 🔅 وقتی داخل هیات شدیم جا خوردم، دیدم کلا سه نفر نشستن و یک نفر مشغول قران خوندنه... بعد از قرائت قران حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت و روضه... چشم هاشو بسته بود و میخوند 🌱 💢به و... هم هیچ کاری نداشت... برگشتنی گفتم حاج حسین شما میدونستی اینجا انقد خلوته⁉️ گفت بله من هرسال قول دادم یه شب 🌟بیام اینجا روضه بخونم... گاهی تو این مجالس خلوت که نیستن یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا چیزی پیدا نمیشه... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
همان عطر گل یاسـ🌸 و نسیم سحری🍃 که‌ اگر نباشی نفسی در من نیست🚫 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 به رفیقش پشت تلفن گفت: ذکر «الهی به رقیه س» بگو مشکلت حل میشه رفیقش یک تسبیح برداشت به ده تا نرسیده دوستاش زنگ زدن و گفتن سفر کربلاش جور شده...!(: 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh