eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ #سلام_امام_زمانم❣ شیرینیِ سلام سرصبح🌤 به شما را... با هیچ چیز #عوض نخواهم کرد.😍 #تجربه کردی تو آیا سلام سرصبح ِ #نوکری به آقایش را...؟؟ 🌺 العجل یا صاحب الزمان🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#شهید باران رحمت الهی🌧 است که به زمین #خشک جانها حیات دوباره می دهد💫 #عشق_شهید عشق حقیقی است که با هیچ چیز #عوض نخواهد شد❌. #شهید_مدافع_حرم #وحید_فرهنگی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💔 پیشم بود دید عکس بک گرانده ایتامه! با شیطنت پرسید: چجوری عکس بابامو گذاشتی اینجا😉 ؟ گفتم.... اینجوری.... اینجوری و مراحلو براش گفتم گفت: گوشیتو بده دادمش📱... گرفت عکس بک گراند رو کرد و گفت:اینو بذار عکسی رو گذاشت که تا عمق وجودمـ❤️ رسوخ میکنه... 😔 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌸شبیه ابراهیم باشیم...🌸 📌هر وقت می دید، بچه ها مشغول #غیبت کسی هستند مرتب می گفت: #صلوات بفرست و یا هر طریقی بحث را #عوض می کرد. 🚫 غیبـت کـردن 🚫 پیامبر اکرم صلےالله‌علیه‌وآله: #ترك_غيبت از ده هزار ركعت نماز مستحبى پيش خدا #محبوبتر است. بهشت بر سه گروه #حرام است: بر منّت گذار، غيبت كننده و دائم الخمر، (اين سه گروه از بهشت محروم هستند) 📚 بحار الانوار ج۷۵ ص۲۶۱ وسائل الشيعه ج۸ ، ص۵۹۹🍂 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔰سه‌شنبه بود. من به جلسه #قرآن رفته بودم. در جلسه قرآن بودم که به من #زنگ زدند. پرسیدند خانه‌ای؟ گفتم نه. 🔰بعد گفتند بروید #خانه کارتان داریم. 🔰فهمیدم از #دوستان هادی هستند و صحبت‌شان درمورد #هادی است، اما نگفتند چه کاری دارند. 🔰من #سریع برگشتم. چند نفر از بچه های #مسجد آمدند و گفتند هادی #مجروح شده. 🔰من اول #حرف‌شان را باور کردم؛ گفتم حضرت #ابوالفضل(ع) و امام #حسین(ع) کمک می‌کنند، عیبی ندارد. اما رفته رفته حرف #عوض شد. بعد از دو سه ساعت، #همسایه‌ها آمدند و #مادر دو تن از #شهدای محل مرا در #آغوش گرفتند وگفتند هادی به #شهادت رسیده. #شهید_هادی_ذالفقاری🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
3⃣0⃣9⃣ 🌷 💠 فرمانده گروه چریکی شهید اندرزگو 🍂 💢حکم انفصال از خدمت را که دستم دید پرسید: «جریان چیه؟» 🤔 گفتم: «از نیروهای تربیت بدنی گزارش رسیده که رییس یکی از فدراسیون‌ها با قیافه‌ی سرِ کار میاد؛ با کارمندهای خانم برخوردهای داره، مواضعش مخالف انقلابه و خانمش ! الان هم دارم حکم انفصال از خدمتش رو رد می‌کنم شورای انقلاب». 💢با اصرارِ ابراهیم رفتیم برای . همه چیز طبق گزارش‌ها بود، ولی ابراهیم نظر دیگری داشت؛ گفت: «باید باهاش حرف بزنیم🙂». رفتیم درِ خانه‌اش🏡 و ابراهیم شروع به صحبت کرد. 💢از برخوردهای نامناسب با خانم‌ها گفت و از همسرش، از گفت و از اهداف انقلاب. آن‌قدر زیبا حرف می‌زد که من هم شدم. ابراهیم همان‌جا حکم انفصال از خدمت را پاره کرد تا مطمئن شوم با امر به معروف و نهی از منکر، می‌شه افراد رو کرد. 💢یکی دو ماه نگذشته بود که از فدراسیون خبر رسید: «جناب رییس بسیار تغییر کرده.😳 اخلاق و رفتارش در اداره خیلی شده، حتی خانمش به محل کار مراجعه می‌کنه».😊 ❤️ 📚 کتــاب سلام بر ابراهیم، ص63-60 (صلی الله علیه و آله و سلم) امر به معروف و نهى از منكر نكند مگر كسى كه سه خصلت در او باشد: در امر و نهى کردن مدارا كند، در امر و نهى کردن ميانه روى نمايد و به آنچه امر و نهى میكند، دانا باشد. دعــــــــائم الاســـــــــلام، ج1، ص 368 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣ شنبه بی یـ❤️ـار؛ همان #جمعه ی... دلـ💔ـگیر من است که کمی... اسم #عوض کرده ؛ کسی بو نبرد😔 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
وقتی خیال سید مصطفی راحت شد که مادر سراغ کارهایش رفته، #برگه_دومی را از لای کتابش بیرون کشید و به آقا سید گفت: «رضایت نامه دوم. امضا می کنی؟» آقا سید #لبخندی زد و گفت: «ای کلک😏. فکرشو می کردی #مامان بیاد نه؟» سید مصطفی لبخندی زد 🙂و به #امضایی که آقا سید پای برگه می انداخت، نگاه کرد و گفت: «به مامان نگو. باشه؟🙏» آقا سید نگاهی به چهره خندان پسرش انداخت و گفت: «حالا که امضا کردم و خیالت راحت شد، بگو چرا آن قدر #اصرار داری بری؟ برو دانشگاه. درس بخون📚. الآن مملکت ما به آدم های #تحصیل کرده بیشتر احتیاج داره. جنگ حالا حالاها هست.» چهره سید مصطفی #جدی و لحنش جدی تر شد☝️. نگاهی به چشمان #آرام پدر انداخت و گفت: «شاید جنگ حالاحالا ها تموم نشه؛ اما ممکنه من #عوض بشم... هیچ تضمینی نیست که پنج سال دیگه، دو سال دیگه که درس من تموم شد، اون موقع هم همین #آدم باشم.»👌 #جوانترین_شهید_مدافع_حرم #شهید_سیدمصطفی_موسوی🌷 #نخبه_مهندسی_مکانیک 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔻🔻بگذر از من🔻🔻 🔹مشغول #آشپزی بودم، آشوب عجیبی در دلم افتاد، مهمان داشتم، به #مهمان‌ها گفتم: شما آشپزی کنید من الان بر می گردم. 🔸رفتم نشستم برای ابراهیم #نماز خواندم، دعا کردم، گریه کردم که سالم بماند، یک بار دیگر بیاید ببینمش.🙂 🔹ابراهیم که آمد به او گفتم که چی شد و چه کار کردم. 🔸رنگش #عوض شد و سکوت کرد 🔹گفتم: چه شده مگر❓ 🔸گفت: درست در همان لحظه می‌خواستیم از جاده‌ای رد شویم که #مین‌گذاری شده بود. اگر یک دسته از نیروهای خودشان از آنجا رد نشده بودند، می دانی چی می شد❓ 🔹خندیدم 🔸باخنده گفت: تو نمی‌گذاری من #شهید بشوم، تو سدّ راه شهادت من شده‌ای؟😔 🔻بگذر از من!🔻 #شهید_محمد_ابراهیم_همت🌷 #سردار_خیبر 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣9⃣0⃣1⃣ 💠 عاشقانه شهدا 🌷نشست رو به رویم.خندید و گفت:《دیدید آخر به دلتون نشستم!》 من که همیشه بودم حالا زبانم بند آمده بود. 🌷خودش جواب خودش را داد:《رفتم ، یه دهه شدم. گفتم حالا که بله نمیگید، امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه. نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت:اینجا، جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنند و بهتون بدن. نظرم شد.دو دهه دیگه بستم که برام خیر شید! 》 🌷روزی موقع خرید جهیزیه، خانم فروشنده به عکس صفحه گوشیم اشاره کرد و پرسید: 《این عکس کدوم شهیده؟》 خندیدم که 《این هنوز شهید نشده، شوهرمه!》 🌷[ بعد از شهادتش ] شب سختی بود.همه خوابیدند اما من خوابم نمیبرد. دوست داشتم پیام های تلگرامی اش را بخوانم. بعد از این مدت که به تلگرام وصل شدم، واای خدای من، چقدر پیام فرستاده بود! 🌷یکی یکی خواندم: خندیدی و بر گونه ی تو چال افتاد/از چاله درآمدم دلم افتاده به چاه تنها این را میدانم که دوست داشتنت، لحظه لحظه زندگی ام را میسازد و ذره ذره وجودم را مرا ببخش و با لبخندت بهم بفهمان که بخشیده ای مرا، که من هرگز گریه ات را ندارم 🌷قبل از رفتن خیالم را کرده بود. مطمئن بودم این آدم قرار نیست به مرگ طبیعی بمیرد.خیلی تکرار میکرد اگه شهید نشی، میمیری آخرین پیام هایش فرق میکرد: این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است/سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت وقتی میمیرم هیچ کسی به داد من نمیرسد الا حسین/ای مهربان تر از پدر و مادرم 🌷پیامم به دستش نمیرسید.نمیدانستم گوشی اش کجاست، ولی برایش نوشتم:《نوش جونت! دیگه ارباب ، دیدی آخر مارک دار شدی!》 📚بخش هایی از کتاب 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔻مادر شهید: 🔸هاشم هفت سال داشت که به رحمت خدا رفت و به همین خاطر از همان کودکی👦 دلش می‌خواست روی پای خودش بیاستد با اینکه می‌خواستم بکند اما او مردانه💪 برای زندگی می‌کرد. 🔹در اکثر رشته‌های سررشته داشت عکاسی📸 معرق کاری و را دوست داشت و در کناری به ورزش🥋 به ویژه می‌پرداخت. 🔻برادر شهید: 🔸در شمال غرب با حسین آخربین همرزم بود. آنجا یک لحظه پستش را با آن شهید می‌کند و آن زمان ایشان شهید🌷 می‌شوند. همیشه از این موضوع ناراحت بود که چرا شهادت نصیب او نشده است😔 🔹زمان شهادت مهدی مرادی در دل کوه‌های برفی🏔 و ارتفاعات غرب پا به پای ایشان بودند که شهید مرادی به شهادت می‌رسند🕊 آن زمان پیکر این شهید در خاک می‌‌ماند و واقعا دسترسی به آنجا غیر ممکن بود 🔸هاشم تنها کسی بود که به کمک چند نفر دیگر اقدام به آوردن پیکر می‌کند. این اتفاق هم او را خیلی آزار می‌داد که در چیست که آن زمان او به مقام شهادت🌷 دست نیافت. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🥀رفاقت با شما را با دنیایے نمےکنم... 🍃رفیقتان مےشوم تا شبیہ شوم شبیہ تان ڪہ شدم "" مے شوم... 🥀اللهم ارزقنا الشهاده♥️ 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
8⃣1⃣3⃣1⃣🌷 💠شهیدی که از پشت بی سیم خبر را اعلام کرد 🔰صب🌤ح ۲۸ مرداد ۹۲ 📅محسن برای دیده بانی جلو رفته بود. نیروهای خودی متوجه دشمن شدند. محسن پشت بیسیم می گوید: دارند دورمان می‌زنند شروع کنید دور منطقه ای که ما هستیم را بزنید. حالا خودی دور تا دور تپه را می‌زد. مسئول آتشبار🔥 نگران نیروهای خودی بود و از محسن می‌خواست حواسش را بیشتر جمع کند. 🔰محسن در جواب بی سیم می گوید: دوربینم 📸را زدند، جایم بد است.قرار شده جایش را کند تا بتوانند اجرای آتش کنند. کنار خاکریز بوده که با اصابت 💥خمپاره از ناحیه پا مجروح شده. در آن شرایط که خیلی ها دنبال جان پناه می‌گردند باز به دنبال انجام وظیفه اش بوده 🔰به هوای پایش لنگان لنگان به سنگر بهداری رفته ولی وقتی وضعیت دیگر مجروحان را دیده به بهداری می گوید: من خوبم به دیگران برس و برمی گردد. تانک‌های زرهی خودی هم به منطقه رسیده بودند و می‌خواستند تک دشمن 👹را جواب دهند. 🔰محسن که را زده بودند کنار یکی از تانک ها جلو می‌رفت تا دیدبانی کند. مسئول بار بی سیم می زند، محسن جواب می دهد: دارند ما را می زنند. من کنار تانک هستم. گرای محل خودش را میدهد که در این حین ☄ روی تانکی که محسن کنار آن قرار داشت مورد قرار می گیرد. 🔰محسن در بی سیم می گوید: دارند ما را می‌زنند ... زدنمون ... یا حسین ..." و دیگر صدای محسن شنیده نشده. دو روز بعد از به پدرم گفته بودند که محسن مجروح شده است. همان شب 🌙تا صبح صدای پدر را شنیدم که مدام می شود به آقا ابا عبدالله(ع).آن شب مرضیه(فرزندشهید) هم خیلی بی تابی می‌کرد. 🔰صب🌤ح برادرم آمد پدر و گفت: محسن مجروح شده و در یکی از های تهران بستری است. و گفت یکی از دوستانش هم شده است. رفتم لباس 👕هایم را بپوشم که برویم . رو به برادرم کردم و گفتم: نکند محسن هم شده باشد. 🔰نمی‌دانم این حرف چرا به به زبانم آمد. همین حرف کافی بود تا از رفتار برادرم شوم که محسن به رسیده است.✅ 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔆دایی همسر :🌾 ♨️بهش گفتم: از این تون که اینقدر سنگش رو به سینه می‌زنی، برام بگو.راستش آن تا می‌دیدمش، مدام به رهبر، بدوبیراه میگفتم او هم سرش را می‌انداخت پایین و لام تا کام حرفی نمی‌زد. ♨️آن روز گفت: نیست، باید راهش رو بری تا بشناسی‌ش! چشم انداخت توی چشمم و بهم قول داد: اونوقت نیستم اگه تو رو ننشونم جلوی آقا.بعد از شهادتش، خواهرم زنگ زد گفت: داریم میریم دیدار ، گفتیم تو هم بیای.❗️پیش خودم گفتم: حتماً باید از پشت میله ها . ♨️باورم نمیشد نمازم رو پشت سر رهبر بخوانم، نه از پشت میله ها، به فاصله یک و نیم متری.😭 از این بالاتر که بروی دست مجروح رهبر را بگیری و ببوسی و دستت را در دست سالمش فشار بدهد و بگوید: بشی! همانجا به گفتم: تو قول دادی و به قولت عمل کردی، منم شدم؛ ولی هوام رو داشته باش عوضی نشم. 📚برگرفته از کتاب ؛ روایت هایی از زندگی شهید محسن حججی🌷 📝وصیت مدافع حرم محسن حججی:👇 🌾از غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که نائب بر حق است.🍂 🍃 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh