eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
♥بسم الله الرحمن الرحیم♥ قسمت دهم رمان ناحله _نه بابا چ زحمتے .پیش بابا بودم کارم تموم شد.در حال حاضر بیکارم +خوبن عمو و زن عمو ؟ _خوبن خداروشکر پدر مصطفے آقاے رضا فاطمے که من عمو رضا صداش میزنم یکے از بهترین قاضے هاے کشوره. عمو رضا و پدر من از بچگے تا الان تو همه دوره هاے زندگیشون باهم بودن دوستیشون ازمقطع ابتدایے شروع شد و تا الان ڪ پدر من ے بچه و پدر مصفطے 2 تا بچه داره ثابت مونده بخاطر رفت و آمداے زیادمون و صمیمیت بین دوتا خانواده باباش شده عموم و مادرش زن عموم. من و مصطفے هم از بچگے باهم بزرگ‌شدیم 5 سال ازم بزرگتره .از وقتے که یادم میاد تا الان حمایتم کرده و جاے برادر نداشتم و پر کرده برام ولے پدرش بخاطر علاقه اش ب من از همون بچگے منو عروس خودش خطاب کرد خلاصه این رو زبون همه افتادو منم موندم تو‌منگنه البته باید اینم اضافه کنم ڪ سر این مسئله تا حالا کسے اذیتم نکرده بود خود مصطفے هم چیزے نگفت ولے متوجه میشدم ڪ محبتش به من هر روز اضافه میشه منم واسه اینکه ناراحتشون نکرده باشم چیزے نمیگفتم و سعے میکردم واکنش خاصے نشون ندم مصطفے خیلے پسر خوبے بود مهربون،با اراده،محکم از همه مهمتر میدونستم دوستم داره ولے هرکارے کردم نشد ڪ جز ب چشم ے برادر بهش نگاه کنم. برگشتم سمتش حواسش ب رو به روش بود . موهاے خرماییش صاف بود وانگارے جلوے موهاشو با ژل داده بود بالا چشماے کشیده و درشت مشکے داشت بینیش معمولے بود و ب چهره اش میومد فرم لباش تقریبا باریڪ بود صورتشم کشیده بود چهارشونه بود با قد بلند. یه پیراهن مشکے با کت شلوار سرمه ایم تنش بود رسمے بودن تیپش شاید واسه این بود ڪ از پیش پدرش بر میگشت از بچگے دوست داشت وکیل شه.فکر میکنم تحت تاثیر پدرامون قرارگرفته بود یه ساعت شیڪ نقره ایم دستش بود که تیپش و کامل کرده بود همینطور ڪ مشغول برانداز کردنش بودم متوجه سنگینے نگاهش شدم دوباره نگاهم برگشت سمت صورتش ڪ دیدم بعلهه با یه لبخند ژیکوند داره نگام میکنه.تو دلم به خودم فحش دادم بابت این بے عقلے خو آخه دختره ے خل تو هرکے و اینجورے نگاه کنے فکر میکنه عاشقش شدے چ برسه مصطفے ک... لبخند از لباش کنار نمیرفت با هیجانے ڪ ته صداے بم و مردونه ے قشنگش حس میشد گفت + به جوونیم رحم کن دختر جان نگاهم و ازش گرفتم تا بیشتر از این گند نزنم ولے متوجه بودم که لبخندے که رو لبش جا خوش کرده حالا حالا ها محو نمیشه سرم پایین بودکه ماشین ایستاد با تعجب برگشتم سمتش ببینم چرا ماشین و کنار خیابون نگه داشت که یهو خم شد سمتم ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh