#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#نویسنده_رز_سرخ
#قسمت_شصت_سوم
.
.
.
به سختی از ضریح دل کندم تو مسیر برگشت زیر قبه ایستادم دو رکعت نماز به نیابت از همه خوندم چه لذتی داشت سیر نمیشدم از حرم
با مادر جون و فاطمہ نشسته بودیم
.
.
فاطمہ_من برم ببینم آقامونو پیدا میکنم محمد حسین الان کلافش کرده
حلما_میخوای بیام باهات؟
فاطمہ_نه عزیزم پیداشون میکنم میایم اینجا
حلما_باشه😘
_مادرجون تمام پارچه هارو تبرک کردین؟
مادرجون_اره مادر همشو متبرک کردم خیالت راحت
حلما_کی بریم حرم حضرت ابوالفضل 😔
مادرجون_ فردا میایم میریم ناراحتی نداره که
حلما_من دلم میخواد همینجا بمونم😭
یکم بعد فاطمہ و آقاشون اومدن سمتمون عه حسینم هست
مادر جون_سلام قبول باشه زیارتتون
حسین و اقا علیرضاجواب مادر جون رو دادن
مادر جون_حسین جان اقاجان کجاست
حسین_خسته بود رفت هتل استراحت کنه با چند تا اقایون کاروان رفت
مادرجون_اهان خب خیالم راحت شد
حسین_خواهرگلم چطوره
زیارتتون قبول باشه بانو 😍
حلما_خیلی عالی😌
ممنون برادرجان از شماهم قبول باشد😁
_اون بنده خدارم دعا کردی دیگه😝
منظورمو فهمید با خنده جوابمو داد
رو به اقا علیرضا کرد
_علیرضا جان حالا که همه هستیم یه زیارت عاشورا بخون فیض ببریم
علیرضا_چشم امردیگه😉
حسین_نوکرم😉
محمد حسین رو داد به فاطمہ
کتاب دعا رو باز کرد مشغول شد
همیشه بخاطر طولانی بودن دعا کلافه میشدم و هیچ وقت تااخر پای دعا نمینشستم
باصوت قشنگ اقا علیرضا منم زیارت عاشورا رو باز کردم همراه با بقیه شروع به خوندن کردم
.
.
عجیب دلچسب بود این دعا
من از این همه تغییر عقاید و علایق خودم شُکم...
تا اخر دعا با اشک میخوندم و اصلا گذر زمان رو حس نکردم
.
.
فاطمہ و اقا علیرضا زودتر رفتن چرخی هم تو بازار بزنن
حسین_ماهم بریم هتل استراحت کنیم حلمایی تو چشمات سرخه سرخه رنگتم که تو این چند روز پریدس همش
اینجوری برگردیم تهران بابا و مامان منو سالم نمیزارنا😂به من رحم کن
مادر_اره دخترم حسین راست میگه پاشو بریم استراحت کنیم
فردا شبم میخوایم بریم کاظمین و سامرا جون داشته باشی
حلما_چشم چشم بریم😂❤️
.
.