eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
6هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 💕 قطع میکرد!!!! روز هایی که باهاش حرف میزدم حالم خوب بود اما بعدش دوباره یی و حوصله بودم _ هرشب راس ساعت ۱۰ روبروی پنجره میشستم و به ماه نگاه میکردم. مطمئن بودم که علی هم داره نگاه میکنه و دلش برام تنگ شده _ با صدای گوشیم از خواب ییدار شدم دستم رو از پتو آوردم بیرون و دنبال گوشیم میگشتم زنگ گوشی قطع شد از ترس اینکه نکنه علی بوده از جام بلند شدم و گوشیمو پیدا کردم با چشمای نیمه بازم قفل گوشی رو باز کردم مریم بود _ پوووفی کردم و دوباره روی تخت ولو شدم و پتو رو کشیدم رو سرم. گوشیم دوباره زنگ خورد با یی حوصلگی برش داشتم و جواب دادم - الو الو سلام دختر کجایی تو؟چرا دانشگاه نمیای ؟ - علیک سلام. حال و حوصله ندارم مریم وا یعنی چی مثل این افسرده ها نشستی تو خونه - خوب حالا کارم داشتی آره اسماء میخوام بیینمت، باهات حرف بزنم - راجب چی ؟ راجب محسنی ، ازم خواستگاری کرده - خندیدم و گفتم:محسنی ؟خوب تو چی گفتی ؟ هیچی ،چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم واقعا که، بعدشم سریع ازش دور شدم. - علی قبلا یه چیزهایی بهم گفته بود ولی فکر نمیکردم جدی باشه _ خاک تو سرت مریم بعد از ۱۰۰سال یه خواستگار برات اومده اونم پروندیش خندیدو گفت: واقعا که،حالا کی بیینمت ؟؟ - دیگه واسه چی میخوای بیینیم، تو که پروندیش یه کار دیگه ای دارم. حالا اگه مزاحمم بگو - من که دارم میگم تو به خودت نمیگیری إ اسماء - شوخی کردم بابا ، بعد از ظهر ییا خونمون دیگه هم زنگ نزن میخوام بخوابم پروووو. باشه، پس فعلا - فعلا گوشی رو پرت کردم اونور و دوباره خوابیدم چشمام داشت گرم میشد که گوشیم دوباره زنگ خورد. فکرکردم مریم ، کلی فوشش دادم ... بدون اینکه به صفحه ی گوشی نگاه کنم جواب دادم بله، مگه نگفتم دیگه زنگ نزن صدای یه مرد بود، رو صفحه ی گوشی نگاه کردم محسنی بود سریع گوشی قطع کردم خدا بگم چیکارت نکنه مریم _ دوباره زنگ زد صدامو صاف کردمو جواب دادم. بله بفرمایید ... سلام خوب هستید آبجی بعد از ازدواجم با علی بهم میگفت آبجی، از لحن آبجی گفتنش خندم گرفت - ممنون شما خوب هستید ؟ الحمدالله ببخشید میخواستم راجب یه موضوعی باهاتون حرف بزنم - خواهش بفرمایید نه اینطور ی که نمیشه. شما کی وقت دارید بیینمتون ؟ - آخه ... _ حرفمو قطع کردو گفت: علی بهم گفت ییام و ازتون کمک بگیرم اسم علی رو که آورد لبخند رو لبم نشست -بهتون اطلاع میدم. فعلا خدافظ خدافظ _ چند دقیقه بعد گوشیم بازم زنگ خورد ایندفعه با دقت به صفحه ی گوشی نگاه کردم. با دیدن صفر های زیادی که تو شماره بود فهمیدم علی سریع جواب دادم - الو سلام الو سلام اسماء جان خواب بودی ؟ - عزیزم بیدار بودم چه خبر - سلامتی. تو چه خبر کی میای ؟؟ إ اسماء تو باز اینو گفتی دوهفته هم نیست که اومدم _ إ خوب دلم تنگ شده منم دلم تنگ شده، حالاـبذار چیزیو که میخوام بگم باید زود قطع کنم - با ناراحتی گفتم: خب بگو محسنی بهت زنگ زد دیگه... - آره ازت کمک میخواد اسماء هرکاری از دستت بر میاد براش بکن.... ... نویسنده خانم علی ابادی🥀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
. . . حلما_من تا حالا انقدر حالم خوب نبوده ازش خواستم همیشه این حال خوبو داشته باشم 😭☺️ فاطمه_عزیزمم من هر باری که میام بیشتر دلتنگ میشم چه اینجا چه کربلا حلما_😢 فاطمہ_عه اون. مادر جونت نیست داره میاد؟ حلما_چرا خودشه😍 دست تکون دادم مارو ببینه داشت میومد سمتمون مادرجون_سلام دخترا زیارتتون قبول فاطمہ_ممنون مادرجون حلما_کاراتو کردی عشقمم؟ مادرجون_اره چمدونارو گذاشتیم پایین که نخوایم برگردیم تو اتاقا ساعت 6حرکته ان شاالله حلما_ایشالا . . . مادر جون هم رفت زیارت اخرو برگشت پیش ما روبه روی ایوان طلا نشسته بودیم فاطمہ بیشتر بامحمد حسین مشغول بود انقدر باحوصله و اروم که بهش حسودیم میشه مادر جون هم مشغول خوندن دعا و مناجات بود یکم اونورتر از ما یه کاروان یزدی مشغول عزاداری بودن اوناهم شب اخری بود که نجف بودن خیلی باسبک خوندشون ارتباط برقرار. کردم یکساعتی گذشت خیلی خوابم میومد از اون طرفم دلم نمیخواست حتی یه ثانیه از امشب رو از دست بدم دوساعتی مونده تا اذان به هر سختی بود این دوساعتم بیدار موندم نماز. رو خوندیم به سختی از حرم دل کندم و رفتیم سمت هتل 😔 همه جمع شده بودن حسین و پدر جون داشتن چمدونامون رو میزاشتن تو ماشین حسین_سلام مادر. جون سلام خواهری چه عجب اومدین😄 حلما_سلام😔 حسین_حلمایی چرا چشمات انقدر. قرمزه رنگت پریده چقدر مادرجون_اره مادر فکر کنم بچم مریض شده اصلا نخوابیده. تو این سه روز تاصبحم تو حرم بودیم حلما_نهه من حالم خوبه😊 چشمام فقط یکم خستن رفتیم سوار اتوبوس شدیم نگاهه اخرو به شهری که توش آرامشمو پیدا کردم انداختم تهه دلم اروم بود حس میکنم خیلی زود میام ذوق رفتن به کربلا ناراحتیمو پنهان کرد سرمو تیکه دادم به شیشه سعی کردم این سه روز رو مرور کنم و خودمو اماده کنم برای چندساعت آینده 😍😭😍 . ✨ ✨ ✨ ✨ ✨ ✨ ✨ ✨