eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#باورش سخت بود،  برای همه؛ همین دو ماه قبل بود که #بهشتی و 72 تای دیگر... برای خیلی ها انگار همه
چپ و راست، می رفتند و می آمدند که #باهنر با بچه #کمونیستها می گردد. وقتی با آن جوان کمونیست میدیدندش که #شوخی و خنده ... - حاج آقا، در #شأن شما نیست که با این ها باشید! دست گذاشته بود روی شانه های طرف و گفته بود: #هنر این است که این ها را به #راه بیاوریم که اگر نتوانستیم همه جوانهای ما را #کمونیست می کنند... #شهید_محمدجواد_باهنر🌷  🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸مثل هر هفته،جوان های فامیل جمع شده بودند #خانه_رجایی! یک نفر👤 نیامده بود، وقتی سراغش را گرفت جوانی
💢بحث حسابی گرم شده بود؛ یکی #رجایی استدلال می آورد، یکی آن طرف #کمونیست. یک نفر👤 توی جمع که ناظر بود یک دفعه #فحشی پراند به لنین🙊 💢عصبانیت رجایی😡 را که دید گفت: به #لنین فحش دادم شما چرا ناراحت شدید⁉️ #باخشم فروخورده گفت: حق نداریم❌ به کسی که مورد احترام دیگری است توهین بکنیم چرا که #به_خوداو توهین کرده ایم. 💢اثر این احترام و منطق را بعدها دید وقتی جوان کمونیست به #آغوش_اسلام بازگشت✅ #شهید_محمدعلی_رجائی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهدا خَلاص شدن هنــر #خالِص شدن می خواهد و تـ♥️ـو هنرمندی اے #شَهیــد یادم بده چگونہ از
5⃣4⃣2⃣1⃣ 🌷 💠شب نشینی حاج احمد و یاران ... 🔰۱۲ تیرماه ۱۳۶۱📆سنگر فرمانده قوای ایرانی، پادگان زبیدانی 🔰متوسلیان حتی نمی‌گذاشت که شب ها🌙 هم بیکار بمانیم. معلوماتش بالا بود و باما زیاد میکرد. شب‌ها بچه ها را در اتاق جمع می‌کرد و برای اینکه بتواند بُعد عقیدتی- فکری ما را هم تقویت کند، بحثهای مختلف را وسط می‌ کشید. 🔰مثلاً یک بار گفت: من هستم و شما مسلمان، باید برای من اسلام را ثابت کنید✅ آقا طوری بحث می شد که کار به دعوا می کشید! خدا بیامرز ، آخر سر کم می‌آورد و می گفت: 🔰حرفِ من درست است اما تو چون نمی‌خواهی قبول کنی. حاج احمد می‌گفت: نه برادر، من با دارم این حرف را میزنم. یک‌شب هم گفت: هرکسی هرچه دلش می‌خواهد بگوید. 🔰یکی از بچه ها که نام داشت و اهل کاشان بود، خیلی خجالتی بود. نوبت به جعفر که رسید او گفت: برادر ما رویمان نمیشود چیزی بگوییم. حاجی گفت: خب یک بخوان. جعفر گفت: رویم نمیشود. 🔰حاجی گفت: یک قل هوالله بخوان. جعفر گفت: رویم نمی شود. احمد گفت: خوب یه بسم الله الرحمن الرحیم بگو. حاجی آخر سر شاکی شد و گفت: این قدر که تو میگویی رویم نمیشود تا به حال یک را خوانده بودی😅 راوی: سردار مجتبی عسگری ۲۷حضرت‌رسولﷺ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh