eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 ❣🌸 🌸❣ 1⃣1⃣ امروز که روز آخرشون بود... تصمیم گرفتیم بریم یه پارکی بوستانی چیزی که البته بیشترشم به اصرار مهسا بود! و انکار من! 😔 رو چمن با مهسا جای دنجی رو پیدا کرده بودیم و نشسته بودیم، میدونستم مهسا دو دقیقه نمیتونه سکوت کنه و از طبیعت لذت ببره پس خودم بحث و باز کردم در حالی که هردومون به طبیعت روبرومون خیره بودیم گفتم: _برنامه ات برای آینده تحصیلی ات چیه؟ سریع برگشت طرفم و دستشو مشت شده شبیه بلنگو گرفت جلوی صورتش - برنامه تحصیلی من برای آینده طبق نظر کارشناسی ...😄 خندیدم و گفتم: _باشه خانم کارشناس، به علت اینکه من باهات در نهایت ادب صحبت کردم پوزش میطلبم!😀 هردومون خندیدم😀😄 در حالی که لبه ی روسری شو مرتب می کرد گفت: _میدونی معصومه من اصلا علاقه ای به درس ندارم، بدم میاد، چرا همه باید درس بخونن😕 نفس عمیقی کشیدم و گفتم: _خب تا مغزشون آکبند نشه مثل تو😃 چپ چپ نگام کرد و گفت: _مرسی بابت تعریف و تمجیدت😐 لبخندی زدم و گفتم: _خب عزیزِ من تو اگه درس نخونی میخوای چیکار کنی؟ هوم بگو؟ +خب میتونم برم هنری، شغلی چیزی یاد بگیرم همه چیز که درس نیست😇 سرمو تکون دادم و گفتم: _آره خیلی خوبه درست میگی، ولی حتی اگه بخوای هنر هم بخونی بالاخره تا یه حدودی باید درس خونده باشی ، نه؟!😊 نگاه بی حالی بهم انداخت +دیگه از این حد بیشتر؟! دیپلمم رو که گرفتم دیگه🙁 _خب آره! فقط من نمیفهمم تو که به رشته های هنری علاقه داشتی چرا رفتی رشته ی تجربی؟!😟 +چه میدونم، جوگیر شدم، دیدم تو تجربی خوندی گفتم منم کم نیارم خندیدم و گفتم: 😄 _امان از دست تو مهسا، انگیزه ات نابودم کرد لب و لوچه شو آویزون کرد: +خب مگه چیه! جوگیر بودن جرم است عایا؟!!☹️ لبخندی زدم و گفتم:😊 _خب پس از این به بعد سعی کن درست تصمیم بگیری ، اگه میخای کنکور تجربی بدی خودتو آماده کن براش، اگرم که میخای بری دانشکده ی هنر پس تکلیفت رو از همین الان روشن کن که بدونی ادامه ی راهت باید چی کار کنی با خوشحالی نگاهم کرد و گفت: _یعنی تو کمکم می کنی مامان رو راضی کنم بزاره برم دانشکده ی هنر سرمو به نشانه ی مثبت تکون دادم ، محکم لپمو بوسید و گفت: 😍😘 _آخ جووون، مرسی آبجی جونم لبخندِ رو لبم پررنگ تر شد .. یه لحظه صدای پایی از عقب شنیدم و بلافاصله صدایی که منو مخاطب قرار میداد پیچید تو تمام وجودم ... - معصومه خانم احساس کردم گوشام سِر شد، نه نه شایدم آتیش گرفت، نه اصلا من توهم زدم مهسا زودتر از من برگشت پشت رو نگاه کرد منم سرمو کج کردم تا صاحب این صدا رو ببینم، باورم نمیشد، 🌷عباس!🌷 .... 💌نویسنده: بانو گل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣🌸 🌸❣ 2⃣1⃣ چشمامو سریع انداختم پایین... گرچه سر اونم پایین بود، باز عطرش به تندی منو از نفس انداخت مهسا که تعلل منو دید گفت: _چیزی شده عباس آقا؟😟 همونطوری که سرش پایین بود گفت: _چند لحظه می خاستم وقتتون رو بگیرم معصومه خانم، اگه اجازه بدین البته😊 احساس کردم دهانم خشک شده، آروم بلند شدم و دنبالش با فاصله ی یه متری راه افتادم!! حتی برنگشتم عکس العمل مهسا رو ببینم چند قدم که از مهسا دور شدیم و انگار تشخیص داد که دیگه مهسا صدامونو نمیشنوه گفت: _واقعا عذر میخام، میدونم کارم درست نیست... ولی منو ببخشین باید یه چیز مهمی رو بهتون میگفتم قبل اینکه دیربشه... راستش .. راستش ... وای که چقدر حاشیه میره حال منو درک نمیکنه خب ادامشو بگو دیگه ..😔😣 از گوشه چشم دیدم که دستشو به پیشونیش کشید و گفت: _میخاستم قبل خاستگاری رسمی که میایم خونتون حرفمو بزنم خاستگاری!!! پس مهسا درست میگفت..کمی سکوت کرد انگار منتظر تاییدی از من بود، دیگه دیدم از چند ثانیه ام داره سکوتش طول میکشه، به زور زبونم و تو دهن خشکم چرخوندم و گفتم: _بفرمایین😕 با این که با فاصله ایستاده بودیم و هر دومون سرامون پایین بود ولی احساس می کردم اصلا ازین وضع رضایت نداره - خب راستش ... راستش مادرم، چطوری بگم، مادرم... وای که دیگه داشتم کلافه می شدم، یکی از عطر یاسش که در فاصله چند قدمی داشت دیوونم میکرد یکی ام از حاشیه رفتن و این دست اون دست کردنش - مادرم شما رو به من معرفی کرد برای ازدواج، من امسال می خاستم شمال بمونم اما بخاطر اینکه قبل خاستگاری رسمی باهاتون یه صحبت مهم کنم اومدم دیگه اعصابم داغون شده بودم،😬 وای که سمیرا جات خالی که بهت بگم آقای یاس رفته رو مخم! دیگه کنترلمو از دست دادمو گفتم: _میشه سریع حرفتونو بزنین الان دو دقیقه است که فقط دارین حاشیه میرین😒😬 انگار متوجه کلافگیم شد که سریع گفت: _نه نه من منظوری ندارم، فقط آخه خودمم نمی دونم چرا اینجوری شدم، یعنی چی بگم، نمیدونم چرا حس میکنم حالم خوب نیست ... دستشو بین موهاش کشید و گفت: _نه یعنی حالم، اصلا ولش کنین، من ... نمی دونم چرا در اوج کلافگیم داشت ازحرکاتش خنده ام می گرفت، سرمو چرخوندم و به مهسا نگاه کردم، لبخندی رو لبم نشست خداروشکر خودشو با موبایل سرگرم کرده و حواسش به ما نیست .... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
Hossein Danesh - Dooste Shahide Man (320)_1395-4-3-21-11.mp3
13.99M
تقديم همه كسايي ك دارن🌹 از طرف شوق پرواز... هديه به تمامي عاشقان و رفيقان شهدا🌷 👌👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌟چراغ روشن #شب نشان بودن توست👤 🌟که هنوز؛ #نفس می کشد در من😌... #شهید_محمدتقی_سالخورده #شبتون_شهدایی 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ آمده #ماه_رجب ماه پر از خیر و صفا✨❤️✨ کاش می شد که همین #ماه_ظهورت باشد #دوباره_شنبه_ای_بی_تو💕 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#صبــــحِ آن دیده بخیــــر است که #نگاهش به #جمالِ رخ دلــ❤️ــدار منور گردد😍 #شهید_حجت_الله_رحیمی #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_40765107.mp3
2.87M
⭕️انسان همیشه درحال مبارزه با #چهار_چیزه 💠دین بهترین وسیلهٔ برای #مبارزه_با_نفس است 🎤🎤 #استاد_رفیعی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌀کاش می شد ⇜حال خوبـ😌 را ⇜لبخند زیبا را ⇜بعضی #دوست_داشتن ها😍 را خشک کرد ! 🌀لای کتـ📖ــاب گذاشت و #نگهشان داشت #شهید_حجت_الله_رحیمی #سالروز_شهادت 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4⃣1⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰شهید حجت الله رحیمی در حالیکه تنها 7 روز تا 22 سالگی اش🎊 باقی مانده بود درساعت 7:45⏰صبح مورخه 390/12/18🗓 درشهرستان منطقه دژ زمانیکه مشغول هدایت اتوبوس🚌 کاروان راهیان نور دانشجوئی استان لرستان به سمت یادمان عملیات والفجر 8 در منطقه کنار آبادان بود در مقابل پادگان دژ بدلیل برخورد💥 اتوبوس راهیان نور با وی دعوت حق را لبیک گفت وبه فوز عظیم نائل آمد🕊 🔰او درطول مدت زندگی از همان عاشقـ❤️ اسلام، اهل بیت، و دفاع مقدس بود شهید حجت الله رحیمی را می توان به حق از جوانان انقلاب که شیفته 🔅امام و 🔅مقام معظم رهبری بوده اند نامید. 🔰عاشقـ💖 مقام معظم بود ودر عمل این را به اثبات رساند👌 وی در کلیه مداحی های🎤 خود از شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی یاد کرده و بارها در مدح مقام معظم رهبری- و امام شهیدان  مدیحه سرایی نمود . 🔰حجت الله بارها را طلب می نمود و بر این اساس در سال 1387📆 اتاق خود را تبدیل به حجت رحیمی  نمود واتاق خود را با دهها عکس📸 از شهدای جنگ تحمیلی تزئین نمود، دست نوشته ها✍ و مطالب نوشتاری وی حاکی از آن است که وی بارها آرزوی شهادت🌷 را طلب نموده بود. 🔰 در سال 1388  📜 عاشقانه و سراسر معنوی خود که حاکی از روح بلند و اش بود را به رشته تحریر در آورد. در خرداد ماه ۱۳۹۰ به زیارت اربابش (ع) و عتبات عالیات🕌 مشرف شد. 🔰در بین دوستان و نزدیکانش به ، نسل جدید معروف بودند وجالب اینکه در   شهید همت در 19 اسفند تشیع وتدفین⚰ گردید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#پدر_شهید بابک سوالات زیادی که از #جبهه، از من می‌کرد، به خاطر همین؛ من هم #دفتر خاطراتم📖 را به او دادم تا مطالعه کند. #شهید_بابک_نوری_هریس🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیامبر رحمت (ص) می فرمایند : رجب را «ماه ریزان خدا» نامیده اند ؛ چون در این ماه ، رحمت بر امت من ، بہ شدّت فرو می ریزد . 📙 بحارالانوار ، ج۹۷ ،ص۳۹ #در_ثواب_نشر_سهیم_باشید 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1_53990569.mp3
2.43M
♨️شکر نعمت 👌 بسیار شنیدنی 🎤مقام معظم رهبری 📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
⚠️ تلنگــــــر 🔴 ! 💢 می‌دانی حکایت من چیست⁉️ حکایت من آن گمشده‌ای است که می‌دود در بیابان دنیـــا می‌گردد دنبال نشانی از شهادت .... °•⇜میدانی دردم را؟ °•⇜میفهمی اشکم را؟ °•⇜میبینی قلبمـ💔 را؟ °•⇜من اینم😭 💢 میدانی که شهید_نشوی آخرش میمیری ... تمـــــام ️ یک کاغذ، پایان من و توست که رویش با خط تایپی می‌نویسند ✍ فوت_شد! 💢 میدانی؟ ✧سخت است ✧درد است ✧بغض است 💢 آخر این قصه این طور تمام شود بگویند: مُــــرد. ️ خیلی سنگین است، مُرد...مُرد؟ مرد و تمام_شد؟ 💢 یعنی آخر نشد، شهادت قسمتش 👈 یعنی دیدار.. ✓ابراهیم هادی و ✓حاج همت و ✓حاج مهدی ...و ✓محمدرضا دهقان و ✓ محسن حججی را به گور ببرد اصلا انصاف نیست ها😭 ⭕️ ما مدعیان صف اول بودیم ⭕️ از آخر مجلس شهدا را چیدند🌹 💢 بیا برویم، آخر صف شاید به ما بی_لیاقت‌ها هم رسید دلشکسته‌ها💔 مرگ را نمی‌پذیرند طاقت ندارند بگویند، آخر این قصه بامرگ خاتمه یافت. خداوندا... به حرمت شهدایت، آخر قصه‌ی ما را شهادت قرار بده. اللهــــم‌ارزقنــــاشهــــادتـــــ💔🕊 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺 مثل همه دوستان به لباس و ماشین🚙 خود اهمیت می داد،و خیلی به آن می رسید. یک روز از او پرسیدم: من را بیشتر دوست داری یا ماشینت رو؟ لبخندی زد😊 و گفت: برادر! تو که می دانی چقدر برایم عزیزی❤️! من به رسیدگی میکنم، زیرا که نعمتی از طرف خداوند است و خدا به ما سفارش کرده است هر نعمتی که به شما می دهم قدرش را بدانید و اگر قدرش را ندانم از آن می شوم. با این وجود، علتی که خداوند این قدر به کرامت داد این بود که او حُبّ دنیا🌍 را از قلبش خارج کرد و راه در پیش گرفت راهی که به قول خودش راهی سخت و پر از خار است. نقل از: دوست_شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
5⃣1⃣0⃣1⃣ 🌷 ✨احمد فرزندمان بود. بسیار عزیز و دوست داشتنی بود. کودکی آرام، بی آزار، بسیار مؤدب و با اخلاق… نسبت به هیچ چیز در اطراف خود بی اهمیت نبود. ✨اعتقاد به مذهب و دین در احمد متجلی بود. بسیار کوشا بود و باعث نشده بود که تن پرور و تنبل باشد. احمد هیچ وقت اجازه نمی داد وقتش به بگذرد. ✨احمد دانشجوی ی دانشکده امجاد بود و توانست با کسب بهترین نمرات در رشته فناوری اطلاعات(IT) فارغ التحصیل شود. او معتقد بود مسلمان واقعی کسی است که در یک دست، کتاب به نماد دین و علم و در دست دیگر، سلاح به نماد داشته باشد. ✨خوش اخلاقی و شوخ طبعی احمد زبان زد بود. احمد بسیار نکته سنج و دقیق بود. هیچ گاه تولد خواهرانش را فراموش نمی کرد و هر سال به ما تولد می داد. او برادری مهربان و دوستی قابل اعتماد بود. در همه چیز داشت. نه پر حرف بود نه کم حرف. در هنگام خشم و ناراحتی، سکوت می کرد. ✨احمد این حدیث امام علی علیه السلام را همیشه برای من می خواند: “برای دنیای خودت چنان عمل کن که گویا تا ابد در دنیا زندگی می کنی و برای آخرت خودت چنان عمل کن که گویا همین فردا می میری.” معتقد بود این حدیث باعث از افراط و تفریط در میان مسلمین می شود. احمد مبنای زندگی خودش را بر همین اساس گذاشته بود. ✨اهل تفریح و خوش گذرانی به جا بود، با دوستانش بیرون می رفت، از ماشینش استفاده می کرد؛ ولی همه چیز را نگه می داشت و همه چیزش به جا بود. اهل اسراف و زیاده روی نبود. 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
نیم ساعت قبل از کارهای خودش را با هماهنگ میکرد که مبادا از خواندن جا بماند. اضطراب همیشه در چهره اش نمایان بود. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ ⚠️ 😔 4⃣ 😢هیچ کس به من نگفت: که رمز دیدار شما، پاکی و دوری از گناه است.. به ما نگفتند که در دیدار علی بن مهزیار اهوازی که بیست سال به انتظار ایستاد تا شما را ملاقات کند به او فرمودی که علت دوری شما از ما، چند گناهی بود که انجام می‌دادی. 👌و فرمودی که علت در پشت پرده بودن ما، اعمال بد شما شیعیان است و اگر شما پیمان پاکی که با امامان خود بسته بودید را فراموش نمی‌کردید، پرده‌ها کنار می‌رفت. 😔کاش به ما گفته بودند که چشم پاک، سزاوار سیمای پاک است نه چشمی که به هر کس و ناکس نگاهی انداخته و زلف پریشان دیگران را خیره شده، کجا این چشم می‌تواند خال مشکین صورت شما را مشاهده کند؟!! 😭مگر اینکه با باران اشک، آن آلودگی‌ها را شستشو دهد و به کنترل در آورد چشمی را، که وظیفه اش کرنش است در هنگام روبرو شدن با نامحرم. 😢به ما نگفتند که سید بن طاووس و شیخ مفید و سید مهدی بحرالعلوم ـ که به دیدارت نائل شدند ـ اهل گناه نبودند، یعنی ما هم باید این چنین باشیم. 😔کاش می‌دانستم که هر گناه، فاصله را دورتر می‌کند و هر ترک گناهی، قدمی است برای رسیدن به رضایت شما. کاش می‌دانستم که باید مایه زینت شما نگف نه باعث شرمساری. 🔹گفتم شبی به مهدی اذن نگاه خواهم 🔹گفتا که من هم از تو ترک گناه خواهم 📘کتاب "هیچکس به من نگفت" ✍نویسنده :حسن محمودی ================== 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_5981310673479533296.mp3
6.98M
#سفر_پرماجرا 58 هرقدر بیشتر به تولدت فکر کنی، و براش برنامه های زیبا بچینی؛ ☑نظامِ فکری و رفتاری تو، آروم آروم به سمتِ یه تولد زیبا و باشکوه تغییر میکنه. از لحظه ی تولدت غافل نشو👆👆 🎤🎤 #استاد_شجاعی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
وقتی #خدا_عاشق_میشود به روایت تصویر📸 اونی #شهید میشه که خدا عاشقشـ❤️ بشه! چادر واسه #دنیایی شدن نیست❌ باید پرواز کرد🕊 #شهیده🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ #ياامام_هادے_ع🏴 ◈ما #سامرا نرفتہ گداے تو مےشويم ●اے مهربان امام #فداےتو مےشويم ◈ #هادےِخلق کورے چشمان گمرهان ●پروانگان شمع #عزاےتو مےشويم #شهادٺ_امام_علےالنقی_ع💔 #برعموم_شیعیان_تسلیٺ_باد🏴 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh